آموزه هایی از انفجارتاریخ

 

فرید سیاوش

 

بایسته است که دوران شکستن ها را به شکستن دوران تبدیل نمائیم من بجای فرا- خوان مُکدر و مکرر، خوانی- فرا  روی می نهم تا در میان شورش شعور همگنان جوان، گفتمان های متروک  وشفاهی را به « متنی» ولو شکوهمند نباشد، بیارائیم  و بی آنکه حُرمت را کفمالی کرده باشیم. پیران(!) حزب را به دویل و پاسخ گشایی مسایلی که در سقف تعلق آنان آویزان مانده است، دعوت می نمائیم

 

تاریخ معاصر افغانستان مانند کوۀ  ُبلند و راه ناپذیر، همواره درمیان آتشــفشانهای متناوب سوخته است وماحصل این افروزه های خشن، پیشاچشم نسلهای  سوخته، کوهی بلندتر برپا کرده است و اما ، در کشور من ، انتقال دوره ای از عقلانیت  به دروۀ متعالی ترآن صورت نپذیرفته است، یکی به دلیل نقش استعمار و دو دگر به علت ضخامت ارتجاع و سه دگر  به سبب باد کردن کاه بیدانه از سوی روشنفکران.

روشنفکران وطن من از مواضع تقلیدی نتوانستند، اندیشه های علمی عصر را جذب نموده و با تحلیل و عبور از «خاص» ، در عرصۀ بومی کردن عقلانیت ابزاری وغیر ابزاری، روشنفکرانه  در اعماق جامعه سرازیر شوند.

عقب ماندگی تاریخی در کلیت جامعه، مبارزین  مکتبی را در دامن سنت وارگی و سنت ســـتـیزی افگند واین فرایند گاهی به نفی ارزشها و گاهی به فنای هستی شناسی و تاریخ ره کشیده است.

مزدورمنشی و وابستگی که ازکانال چشـم پتکان تقلیدی در قلمرو  اندیشه، خود را بومی کرده است، تا هنوز حنجره های پیر و کلک های جوان، به سلاخی اندام اندیشگی های ویرانگر، نه تنها که ساطور بُران که چاقوی کوچک را به آزمایش نگرفته اند.

براستی، من که در زیر درخت ژورنالیسم  و مطبوعات تبعیدی ایستاده ام. دیریست که صدای رهروان جوان کوچه های بُن بست را شنیده ام که با آهنگ « ره شناسی» پرسشهای شانرا در کوشهایم ترنم کرده اند و من سکوت امروزینه را به صبر عارفانۀ فردا در دستگاه انتظار تنیده ام و اینک بخاطر حُرمت گذاری به نفس مسئولیت و گریز از تازیانه های سوفسطایی، بخاطر رها سازی انرژی های جوان از آسیاکوبِ  ســرکوب های پیرانه سری، پرسشهای همگنان  رفته در جاده های خون و خاکستر، همگنان خفته در انتظار مبارزه در خط عبور از آموزه های  انفجاری تاریخ را،  به گفتمان در بیاورم.

براه اندازی یک گفتمان نقادانه، از یکسو گردِ خاطره های تلخ وش را از شانه های چپ مان می تکاند واز سوی دگر لا اقل اگر بتوانیم به خاطره نویسی محض حزبی  که بقول فــروید نوعی فرا افگنی درون ِخود برای گریز از اعتراف گناهان ته نشین شده در ضمیر ناخود آگاه است، نقطه پایان بگذاریم و اندیشه های مُرده و شفاهی را به گفتمان جاندار تبدیل نمائیم. در غیر آن مورخین فراسوی حادثه ها حق دارند پنهانی های مرموز تاریخ را تهی  از کیفیت تاریخ ارایه دهند.

رهروان جوان تر حزبی مایلند که سر انجام با گذار از درون  پـُلمیک های  درد آور به اندیشه های دیروزیان  تسویۀ حساب نمایند تا نسلی که بعد از ما در راه است در سیه چال  خلای عقلانی در نیفـتــند.

نقادی اندیشه ها  و حوادث از زاوایۀ سکوت  به همان اندازاه وحشتناکی میکند که پرداختن به نقد کور و جنجال آفرین، به باور بسیاری از متفکرین شفاهی ، قیام نظامی(کودتای) ثور سر آغاز  زوال حزب پنداشته می شود و تهاجم « مهمانان ناخوانده» آنسوی جیحون، این زوال را قمچین می کند، پرسش جدی  مساله زوال و تشتت فزیکی نیست،  چه ، بسیاری از احزاب راه فنای مطلق پیموده اند  ولی راهیان ادامه ورز آن انگاره های بنیادین فنا و زوال را در قلمرو نقد اندیشه  به گفتمان در آورده اند.

ما و یا مخالفین ، اگر هزاران طبل و کرنا را در ماتم زوال حزب  به صدا در بیاوریم و یا به « خورده کاری های علم هندسـه» فلسفه ببافیم ، در واقع انگار و نه انگارست.

این رقص صادقانهء قلم بر ســینۀ درد آگین سپیدی های کاغذین است که می تواند بر دریای حال و آینده پُل بزند . اگر واژه ها عنکبوت وار و بی پرواز در برابر حقیقت رژه بروند برای اینکه سیاهه ای ثبت روزگار شود، چنانچه« خاطره نویسان» و « قصه گویان شفاهی» که پرواز را از یاد برده اند، به پرپر کردن بالهای پروانه های شهید، اکتفا ، ورزیده اند، قناعت کنیم، به معنی این است که با پرواز پروانه های شریف وداع کرده ایم.

من چراغ کشتۀ تمنایم را بر داربست ویرانه ها می آویزم ، تا سر انگشتان رهروان ره شناس مانند شمع های روشن، کلک بر افروزند و گفتمان عظیمی را فراتر از تسویه حساب های جســدی (فردی) بر انگیزند و متنی را بشورانند که کلوخ را در آب نشرمانده و جشن جلیل شط را بر مرمره های پُر صلابت حقایق و شقایق بر پا دارند.

اگر چه دوران ما دوران شکستن ها ست، ولی دوران« لبانت را می بـویند تا مبادا گفته باشی دوستت دارم» تا هنوز جاریست، عصر « سخن را بر لب جراحی می کنند» نمرده است، هیرارشی« آنچه از لبۀ شمشیر هنوز میریزد، خندۀ تلخ ترا بر دهنت دوختن است» به قوت سه دهۀ اخیر ادامه دارد.

بایسته است که دوران شکستن ها را به شکستن دوران تبدیل نمائیم من بجای فرا- خوان مُکدر و مکرر، خوانی- فرا  روی می نهم تا در میان شورش شعور همگنان جوان، گفتمان های متروک  وشفاهی را به « متنی» ولو شکوهمند نباشد، بیارائیم  و بی آنکه حُرمت را کفمالی کرده باشیم. پیران حزب را به دویل و پاسخ گشایی مسایلی که در سقف تعلق آنان آویزان مانده است، دعوت می نمائیم.

جوانانی که بخاطر اســقرار رفاه و دموکراسی به دالان حزب فراز آمدند، هیچ پدیده  ای را به لحاظ فلسفی مطلق نمی انگاشتند، در حالیکه عده ای در حاکمیت حزب به جای « انقلاب و دگر دیسی های اجتماعی» بنا به تعریف تیوریک  به « کودتا» روی آورده دشنه ی انحراف شاهرک های اصول را بیرحمانه پاره کرد کاربه اجرای مراسم «بالشت »و «شــوکران» رسید ،رخداد ها تصاعدآ به« اشغال انتر ناسیونالیستی افغانستان » انجامید ، که موجب  سکوت و تمکین عده ای دیگر گردید. کم نبودند کادر هایی که (خاصتآ در لایه های فاقد صلاحیت های اجرایی) به بسیاری از نظریات مطروحه  و اقدامات عملی نه تنها موافق نبودند  بلکه مخالفت تیوریک  و عملی شان را در برابر«  کودتا و اشغال» جانبازانه سر داده اند. و هنوز هم رهروان همین نحله فکری ست که میخواهند به جای پای  نجات دهندگان اندیشه های شریف ، پا بگذارند.

  اینکه، دور آخرین لحظه های تباهی ، با فرو پاشی و انفجار سویتیزم  از درون و گذار علنی روسیه به سوی کاپیتالیسم و با دمسازی  و تبانی  با امپریالیسم غرب ، حزب ما نیز از ماتم و ســر درگمی ناشی از امواج پراگنده آن، بارسنگین حاکمیت را بلا جبار بر پشُت بر گزیده گان آن سوی مرزها انداخت.

انفجار حزب چندین انگاره را بیدار  وچندین  لایه های آموزه یی را از بد حادثه نشانی میکند:

1- علل تفاوت اندیشه حزب در مرحلۀ پیش از حاکمیت و بعد از حاکمیت که به مساله رابطۀ تیوری و پراتیک پاسخ میدهد.

2- اسباب اساسی وابستگی فکری- تخنیکی در  راستای شوروی زده گی.

3- علت یابی اندیشۀ انحراف در قلمرو سایکولوژی و ایدیولوژی.

4- تسویه حساب با ذرات مولده انفجار تاریخ های ثورانی

5- چگونگی در آمیزی و کتله شدن در حوزۀ پسا نقادی .

6- کوبیدن جاده های میخی برای فراهم کردن راه رسیدن به باغچه های متفاوت ولی همسو.

7- ترکیب « متن» ها بخاطر ایجاد دایره المعارف کوچک معرفت علمی – تیوریک پســاجنگ.

8- و چندین عمل  بی پاسخ دیگر که در انتظار « قلم» فاژه می کشـند.

گفتم:  خوانی – فرا چشم عزیزان پهن می کنم تاچکاچاک قلم و صدای عقلانیت انتقادی، جدلی بر پا نمائیم که خلای عقلانی موجود را پُر نماید. آنقدر گپ های نا گفته و راز های سر به مُهر در گرداب سر کشی  و مهار ناپذیری، مســتی می کنند که « مثنوی هفتاد من کاغذ» هم ، همتش را در برابر حبسـیات و محافظه کاری ها از کف می بازد، براستی که باید سر انجام به لحاظ حسی- عاطفی ، از روزنۀ شعور به اولاد شهدای میهن که درین سوی خط، غریبانه  و سر بازانه به تپۀ شهدا و جر های گمنام غنوده اند و در آنسوی خط نیز  ندای شهدای بسیار  که در مقاومت علیه سر بازان قرمز پوش در دره ها و دهکده ها و پولیگون ها خفته اند، که  دل های خسته را می آزارد. با نگرش بــُرش دار و با صلاحیت باید اذعان نمود که در دوســوی جبهه، فرزندان لایه های فقیر،  بنام سرباز، سپاهی انقلاب و مجاهد و چریک در زیر خاک رفته اند  و رهبران و بُلند نشینان جهادی و حزبی، تلفات و اهدای خون شان در مدار صفر می چرخد.

تسویۀ جسدی به گواهی تاریخ بدترین نوع استبداد شرقی( دسپوتیسم) را در ذهن تداعی میکند، با درس گیری از آموزه های پنهانی و خوابیده در سلول های خاطره ها ، با گذار از نقد تسویه های جسدی و نقد بی باکانۀ اندیشه انحراف، گفتمان شفاهی و نازک نارنجی های ارباب- رعیتی  را زایل گردانیده و به پیشواز یک گفتمانی اندر شویم که بتواند به سلسله ای از پرسشهای متراکم ، جواب  و به نظریه های متفاوت ، راه سالم سازگاری و همراهی را فراهم گردانیم.ما دگر به متن های زیر بالشتی ،بعد مرگ و پرده نشینانه ضرورت و نیازی نداریم که پاسخشنو نداشته باشد.

کوه کدورت و فاجعه بر شانه های فهم ما سنگینی می کند ، از این کوه با تیشه گک های منفردانه نمیتوان چشمه های زلال را فوران داد، بل، با رقص تیشه های متحدانه میتوان چشمه ساران کرد.

من خنده یا گریهء قلم ها و حس های شما را در انتظار می نشینم، تا از افکار مطروحه ام، صدای تلاقی قلمها و کلک ها را بشنوم.

به امید شورشی شوریدنی شما.

 

قدم نامبارک مجدود

چون به جیحون رسید بر آورد دود