زندگی

 

مولوی ساختار شکن در معرفت

 د یا لکـتـیـک نـگـری

جستار (1-2)

 این متن ، به مناسبتِ  کنفرانس بین المللی "مولوی شناسی" به میزبانی  یونسکو که در آیندۀ نزدیک در کابل بر پا میگردد ، پیشکش گردیده است.

  

از :  محمد شاه فرهود

 

فهرست

 0 -  مدخل

1 -  دیالک تیک نگری

2 -  اِروتیک نگری

3 -  تاریخنگری

4 -  روانکاوی

5 -  مؤلف ستیزی 

6 - پایان سخن

خوانندگان عزیز ِ زندگی ،  قسمت دوم  مقالۀ " مولوی ساختار شکن در معرفت " را زیر عنوان  "  دیالکتیک نگری " 

 به بازخوانی ی  شما  میسپارم و مابقی ی سخن شگافی را  مطابق فهرست در متن ِ دگر خواهید خواند .

قسمت دوم

دیالکتیک نگری

 

ذات حق ویاعقل کل مولوی چه ارتباطی با مفاهیم ومعانی نو وکهنه وایستایی وپویایی دارد؟چون هرچیزی ایستا مانندآب گنده میشود، وهرچیزی کهنه مانند میوه ، فاسد میشود ، انسان حسی وعقلی وشهودی نیزاگرازحرکت فکری وحرکت اخلاقی بازبماندگنده وفاسد میشود، انسان عقلمند وحسمند اگرکهنه وفرسوده بما ند ، دگرقادربه پرش روحی نخواهد شد وفقط روح ودل بیقرارومتحرک وهر لحظه نوشونده است که پله به پله ازنردبان عصیان به نردبان آسمان پریدن می گیرد صوفیان عادی زمانه وفیلسوفان میتافزیک نگر ِ دوران مولوی چون از ادراک ضدین عاجزبودندوجمع نقیضین رامحال میدانستند برمبنای این نگرش عامیانه که گویا خورشید بدورزمین میچرخد،درسطح داشته های فرهنگی روزگارکه میراث وتداوم گذشته راباخودانتقال میداده است ، اکتفا کرده اند.

ولی مؤلف مثنوی وغزلیات باروح بیقرارودل رقص آراهمه چیزرا جاری ونو

وتازه می انگاشت ، آموزۀ پویایی ونوگرایی مولوی یکی ازبهترین بخش های

دیلکتیک مولوی است .که ازپذیرش جمع ضدین وجنگ ضدین قبولکردحرکت وتغیروجابجایی نوبجای کهنه که ازطریق نفی وگذارازکمیت به کیفیت جدید صورت میپذیرد،دیالکتیک عرفانی مولوی رابه عالیترین مدارج معرفت وبینش تکامل میبخشد.

اگردیالکتیک را ازمثنوی برداریم ، درواقع راه پیوستن به حق را مسدودکرده ایم . اگردینامیزم نوآیین وتغیر رابرداریم ، تمثیل هاراساکن وفرسوده کرده ایم .

شاید همۀ ما این قصه ها را بدون درآمیزی با دیالکتیک به نثر یا به نظم خوانده باشیم ولی این دیالکتیک نگری مولوی استکه حس وعاطفۀ مخاطب را دگرگون میکندوعقل انسانرا بصوب تازه جویی وکهنه ستیزی وهمچنان به پذیرش تغیر و حرکت دعوت میدارد  .

مولوی ازیک نگاه درزمانۀ خودیکی ازبرجسته ترین بنیان افگنان عرصۀ معرفت بوده است .

حرکت وتغیرمانند خون باعث زندگانی ابیات مثنوی است ، حابجایی تضادهاکه مؤلد جانشینیهای نوبجای کهنه میشودواین روال رامسیرتکامل مینامیم وتکامل بجای خود درنگرش مولانایی ایست نمیکند وتابلندترین درجۀ آگاهی که ازشهود

ودل ناهشیارفوران میزندبه سرحد رهایی ازتن میرسد.

بر رسی نقادانه جامعه ، طبیعت وخدا، بدون مقولات مطروحۀ مولوی حد اقل تا زمان هگل ناممکن بوه است .

بهمین خاطراست که مولوی امروزنه تنها بحیث شاعروعارف بل به باور من بحیث بزرگ ترین دیالکتیکسین روزگاردرد و تازیانه بوده است .

مامیتوانیم مقولات وقانون کلیدی دیالکتیک راازلا بلای متن مثنوی بیرون بکشیم

چون مؤلف قصد تأسیس میتدودولوژی ِ دیالکتیک را نداشته است .فقط خواسته تا با " من ِ" فی نفسۀ خود باچنگ زدن به قانون تضادومقولات کلیدی ، آگاهی خود و وجدان بشریت را به بلند ترین درجۀ آزادی برساند .

این دیالکتیک نیست که بمثابه یک روش قبلا تعین شده ای مؤلف رابدنبال خودبکشاند،

بل این مؤلف است که بطورگریزان آبهای زلال دیالکتیک رادرجوی متن روان میسازد،گویا این دیالک تیک است که مؤلف را دنبال میکند ، اگرمؤلف آگاهانه وازضمیرهشیارقانون تضاد وپیامدهای آنرادنبال می نمود درآنصورت ما به دیالکتیک ازپیش پرداخت شده درذهن مؤلف ودربدنۀ متن مواجه میبودیم .

ازسوی دگرباید تأکید کنم که دیالکتیک مولوی ازلحاظ جابجایی گریزان  نما درقسمت های مختلف یک متن ، نه به دیالکتیک عامیانه وطبیعی هراکلیتوس

شباهت داردونه به دیالکتیک پرداخت شده وانسجام یافته هگل ومارکس .

اگرهگل بنابقول خودش ،دیالکتیکش گسترش صد جملۀ  هراکلیت است ، حیف است که هگل به مثنوی بطرز کامل نرسید تامیگفت من ادامۀ صد ها بیت مولوی هستم .

گفتمش پوشیده خوشترسریار

خودتودرضمن حکایت گوش دار

خوشترآن باشدکه سردلبران

گفته آید در حدیث دیگران

مخاطب آگاه ناچاراست تانگرش اصلی عرفانی متن را در«ضمن حکایت»که در«حدیث دیگران »جاریست ، دریابد، بهمینگونه عناصرکلیدی دیالکتیکِ متن را«درضمن حکایت »ویا به کلام دیگرباید«درضمن شش دفتر»جست وجونمود.

مطرح کردن مقولات نو وکهنه که ازفلترتضادوحرکت وتغیرمیگذرند، یکی از بحثهای عجیبۀ نوشتارساختارشکن مثنوی وغزلیات است که علاوه برشور وطرب خیزی شاعرانه ورقص انگیزی عارفانه، اجزای دیالکتیک را نیز ازخواب وخشک نمایی بیدارمیسازدودرلابلای ابیات ،مست وروان میسازد،نورا دوباره زیباودلا رامیکندوکهنه رادرآشغال نفرین میفرستد.

من بهرجایی که بینم آب جو

رشکم آید بودمی من جای او

عشق به روان بودن وحرکت ، اعتقاد داشتن به نفس تغیروحرکت درمولوی چیزیست که هشیاروناهشیارش آن رامی طلبد.مولوی برمبنای حرکت وهرلحظه

نو شدن است که میتواندبه«نردبان آسمان»پا بگذارد.

جذبۀ نو گرایی و کهنه ستیزی در ساختار فکری مولوی   مانند نو نمایی  برخی  از روشنفکران عصر مُدرن و پس مُدرن نیست که با بوق و کرنا برگذار گردد ، بل این گرایش در عمق روان اش روان است و با گوگردِ عشق عالم های کهنه را میسوزاند . و رشک میبرد که چرا جای  " آب جو " نیست ! عجبا به این عشق و صداقتِ  منفجره .

  غزل  

عالم چو آب جواست بسته نماید ولیک

 میرود ومیرسد نو نواین ازکجاست

نو  ز کجا  میرسد کهنه  کجا میرود

گرنه ورای نظرعالم بی منتها ست

وقتی زیبایی حرکت رادروجودآب روان درجو وجویبارمی بینیم ، جملۀ هراکلیت درخاطره ها زنده میگرددکه « دریک رودخانه نمیتوان دوبار شناکرد...»نگارندۀ غزل به عکاسی آب جو اکتفا نمیکند، سبب زایش نوونا بودی کهنه رابه سوال میکشد؟ رابطۀ نو و کهنه عبث و لا ابالی نیست بل قانونمند و آگاهی بر انداز است .

 عمرچو آبست وقت اورا چو جو

 خلق باطن ریگ جوی عمر تو

مولوی حرکت راتکاملی ومترقی میبیند، حرکت وتغیر را دردایره باطل وچوکاتی  نمـیـپـــذ یرد. چون حرکت را برمبنای قانون تضادبه تحلیل عارفانه میگیردواین

تحلیل تاجایی که الزامات شعرو بویژه زنجیر وزولا نۀ وزن وقافیه اجازه میدهد، رنگ میگیرد.

هیچ انگوری دگر غوره نشد

هیچ میوه پخته با کوره نشد

هیچ آینه دگر آهن نشد

 هیچ نان گندمی خرمن نشد

مولوی حرکت را درطبیعت قانونمندمیبیند و«انگوربه غوره »تبدیل نمیگردد،

چنانچه« نان گندمی به خرمن »تبدیل نمیشود.مولوی نه تنها حرکت وتغیر راتکا ملی میبیند بل رجعتگرایی ورفتن به پسوازکهنه گی وفرسودگی راغیرقانونمند میداند.

هزارحیف که کهنه پرستان ورجعتگرایان باوجودی که مثنوی را تا سرحد کتاب قدسانی یعنی «هست قرآن درزبان پهلوی »قبول میکنند ولی به پیام مولوی که حرکت تکاملی و نو گرایی است ، توجه نمینمایند.

چیغ مولوی به کهنه پرستان بسیارپرطنین ولرزاننده است :

 سنگ را صدسال گویی لعل شو

کهنه را صد سال گویی باش نو

هرنفس نو میشود دنیا وما

بی خبر از نوشدن اندربقا

وعدۀ اهل کرم گنج روان

وعدۀ نا اهل شد رنج روان

مولوی درعارفانه ترین حالت ودرناهشیارترین لحظه نیز«حرکت »رافراموش نمیکند، چون درضمیردوگانۀ مولوی مطالبی میدرخشدکه خودمانی شده اند وبزورقمچین یا بقول هگل «بزور رنج وعرق »بیرون نمیگردندبل فی البدیهه

این مضامین بکربه قوۀ نبوغ و آگاهی و عشق ،بسادگی بیرون افگنی میشوند.

 دروجودآدمی جان وروان

 میرسد ازغیب چون آب روان

حرکت نگری مولوی نه تنها عارفانه وفرافلسفی است ، بل به حد اعجاب انگیزی پایگاه زیبا شناسیک دارد، وچنان مخاطب را با " من ِ " خود درمتن محوه میسازدکه «حرکت را ازیادمیبرد» به نمونۀ ازبیت یک غزل :

 جهان کهنه رابنگرگهی فربه گهی لاغر

  که دردکهنه زان داردکه آبست است اندیشه

مثنوی وغزلیات بافرایندتغیردمسازگشته است بسیار کم ازمصراع هایی بچشم خواهد خوردکه حرکت وجوشش تغیر ونو نوشدنرادرخودنداشته باشد.

مثنوی باسماع وحرکت سروده شده وغزلیات ازحالت بیقراری که حرکت طغیانی ومتداوم است ،رنگ گرفته است .پس متن های مولوی با بینامتن  ِ دیالکتیک چندآمیزانه تلالو میزنند .

 هیچ چیزی درجهان برجای نیست

جمله درسیرتغیر سرمدیست

جان فشان ای آفتاب معنوی

هرجهان کهنه را بنما نوی

 بشنو این پند ازحکیم غزنوی

 تا بیا بی درتن کهنه نوی

 نوبت کهنه فروشان درگذشت

 نو فروشانیم واین بازارماست

آفتابی کاوبرآید نارگون

 ساعتی دگرشود اوسرنگون

خواجه گفتش فی امان اله برَو

مر مرا اکنون نمودی راه نو

چون قراری نیست گردون را ازاو

ای دل اختر وار آرامی مجو

               

 پند من بشنو که تن بند قویست

کهنه بیرون کن گرت میل نویست

گردشش برجوی جویان شاهد است

تانگویدکس که آن جو راکداست

        

 تازه می گیرو کهن را می سپار

که هرامسالت فزونست ازسه پار

 گرچه هرقرنی سخن نو آورد

لیک گفت سا لفان یاری کند

کهنه وپوسیده وگندیده را

تحفه می بربهرهرنادیده را

هست خاشاک تو صورت های فکر

 نو به نو درمیرسد اشکال بکر

 گرم ترشد تُرک وبست آنجا گِرو

که نیارد  بُرد نی کهنه نه نو

کهنه دوزان گربُدیشان صبرو حلم

جمله نودوزان شد ندی هم به علم

 تانزاید بخت تو فرزند نو

خون نگرددسرشیرین خوش شنو

ازرحم زادن جنین را رفتن است

 درجهان اورا زنوبشکفتن است

چیزی دیگر تازه نوگفته گیر

 بازفردا زوشوی سیرونفیر

چندگویی با دوکهنه توسخن

درجمادی می دمی سر کهن

مولوی باصلاحیت صادقانه وخودجوش ازتکامل ونابودی وزوال  کهنه سخن میزند، جابجایی نو بجای کهنه را دردنیای مادی پیگیری میکندوتاآنجا پیش میرود که نو شدن را دگر رنگ زوال وکهنگی محاصره نمیکند، همانگونه که درعرصۀ تضاد تاآنجا پیش میرود که به «نورحق »میرسد وچون«حق »جمع ضدین را نمی پذیرد ، بنابرین حرکتی که در وهم " من " میگنجد به غایت میلان میکند .

  می کند بیخ سرور کهنه را

  تا خرامد ذوق نوازما ورا

 

0 – مَد خل :

 حالا دگر شکی وجود ندارد که تآویل فراگیرتر هر متنی در قرن بیست و یکم ، مستلزم مبتلا شدن به حس ها و دید های جدیدتر فلسفی و علمی ست.

میراث های فرهنگی ،دست آوردهای آدمی درادامه زمان است،گسست رادیکال وعبث ازمتن های گذشته به معنای تحمیل خودکشی براندام حقایقی ست که حقیقت های متعالی تر راتولیدمیکنند.

ناگسستی نقل وتأویل نوشتار،ضامن انتقال معانی ی ست که درگسترۀ شدن ونوشتن شکل می گیرد. قطع نوشتن درحوضۀ تحلیل ونقدو تجلیل به مرگ خلاقیتهاپایان میابد.

امروزه هرمنوتیک فلسفی وشالوده افگنی متن ،هرمتنی را با ارزشهای جاندار وعلمی شدۀ زمان جذ ب میکنند وبا شکستن متن به تولید حقیقت های نا مکشوف دگرنایل می گردند . ساختاریت ساختارمتن ها را با نگرش تولیدی مینگرند ومتنیت اندیشه را درعرصه هاوابعادگوناگون یعنی درشگرد بینا رشته ای ، بسوی انتشارعقلانیت پسا ساختاری سوق میدهند.

اگرما ساختمان وبنای پیرانگی وکهنه زدگی راشالوده افگنی نکنیم،بازهم مجبورا ایستاگون باقی میمانیم که دردیگ تقلید، اندیشه های تأویلی ونقادی خودرا خامجوش نمائیم .قرن هاست که درباب حافظ ومولوی وبیدل،..موافقان ومخالفان دست به تولید متن زده اندودرجوی نقادیهاوتأویلها اکثرآ شعورآبهای تکراری جریان یافته است .

واین ملامتی وقتی دوچندان میگرددکه پس ازچندصدسال ، باداشته ها وذخایر علمی وادبی ،همان آب باشدوهمان جویبار؟! مولوی جلال الدین محمد بلخی ازمؤلفینی ست که تألیف اش درهرزمانی تازه نمایی میکند ، وتألیفی چنین پرباروبینا رشته ای راباحس وبینشهای تکراری ، مکررکردن ، به معنای گفتن ونوشتن برای ناگفتن ونانویسایی ست .

متن مولوی متن تاریخمندوفرهنگسازوهمیشه پویاست وبرای حوضه های مختلف اندیشه وتحقیق ، موادخام را برای بازتولیدحقیقت وگردش مجدد معنا پیش روی میگذارد. این متن ازقلمروشعرتاحوزۀ فلسفه، ازگسترۀ تاریخ تابلندای جامعه شناسی ، ازحقوق تازبانشناسی ، ازعجایب سورریالستیک تازمزمه های بازی های زبانی وبازیهای شأندارسخنی رادرپرتوعرفان منحصربفردخویش ،پنهان دارد. حالانقدوتأویلی که درایستگاه تقلید گیرکندومغرورانه درجابزندوازغفلت به بازخوانی تولیدی متن حرکت نکند، نویسنده کاری عبثی رامرتکب میگرددکه نانوشتنش به ز فسق نوشتن.

هرمینوتک نگری ونقدنگری ، ابزاررسیدن به صوب سپیده دمان تولیدوکشف حقایق تازه ازدرون متن است .متن الزامأازفرایندانقسام وبازخوانی فرا-تقلیدی میگذرد، آنچه خودرابه مثابه یک مقاله ،یک اثر، یک کتاب نشان میدهد، زمانی شایستگی اثرراکمایی میکندکه متن مولوی راکه کاشف نابالغی های آدمی ست، 

که کاشف ابهامات حسی وعقلانی انسانهاست ، که کاشف رسیدن به آزادی وآگاهی ست ، که کاشف مطالعه عمیق ابژه هادرسوژه هاست که کاشف دگرگونی های جدی در اعماق روح بشر ست  که کاشف شورآفرین  دل وشهودوپیوستن به ذات حق است ، ...درخودجذب ومتکی به اندیشه های امروزینه،  اثرش را ازفلترخلاقیت وامرتولیدی بگذارند.

مولوی که با میتود چند آمیزی ومؤلف گریزی دست به خطرتولیدمتن زده است واز طریق شکستن چنین اندیشه ، ناشکن آبژه رانیزشکسته است وبا انجذاب ورگه رگه کردن سوژه های قبل ازخود، دست به تکمیل کردن ، زیبا کردن وبازسازی کردن ،و آگاهی های جدید بخشیدن ، متنی می آفریند که پس ازهفتصدسال هنوز قابل انقسام ومعناگردان است .

چون هرمؤلفی خودرا درمتن گم میسازدومخاطب را بعنوان مؤلد جدید به مؤلفی تآلیف سازدتبدیل میکندومخاطب باجذب تازگیهای نا آشنا وکشف ابهامات بینا متن ، تاسطح مؤلفِ تازه ارتقا مینماید.

درموردمولوی متآسفانه ما دردایرۀ (مؤلف – متن – مخاطب ) بویژه دروضعیت افغانی شدۀ آن ،دیریست که در رود خانۀ تکراری هراکلیت شنا میکنیم  ،و بقول هایدگر ، دچاراستفاده های دم دستی گشته ایم ودینی که مولوی برماداشته است بمقیاس هیچ انجام داده ایم وشاید

  ازهیچ هم

   چیزی کم

مثنوی وغزلیات مولوی چنان متن شکوهمندی  که بعد ازتولد به حرکت شور انگیزخوددردرون زمان ادامه داده است ، درمیان شاعران وعارفان منطقه وجهان ، شعاع بُرد اندیشگی هایش ازمتنی به متن دیگرازقومی به قوم دگرانتقال یافته است .درنوشتارمولوی ، رابطۀ مؤلف – متن دایروی نیست که دریک سیکل بسته پایان بگیرد، بل پرشی وچند گستر ومعنا گردان است ، درمثنوی وغزل این گردش فورانی  ِ معناست که مخاطب را جانشین منتقد میسازد.، واین نقاداست که همچون مؤلفی ، خود درمتنی دیگری شناورمیشود. واین معنا گردانی وپرش ازمتنی به متن تازه ترانتقال میابد .چنانچه از سنایی وعطاربه  لحاظ دید تازه به مولوی . چنانچه ازمولوی شناس ِ دودِ چراغ خورده ای مانند بدیع الزمان فروزانفربه مولوی شناسان دگری مانند علامه محمدتقی جعفری واستاد زرینکوب . وهمانگونه که هزیود شاعر یونانی  درمتن هومرقلم برافراشت.

گرچه هرقرنی سخن نوآورد         لیک گفت سالفان یاری کند

هی بگوتاناطقه جومی کنـــد         تا به قرن بعد ما آبی رســـد 

مولوی شاید ازنخبگان نوابغ عالم بوده است که تداوم گردش معنارا درتولید سخنهای نو، درسیاهچال قرون وسطادرک میکرده است ورابطۀ(مؤلف  - متن  - مخاطب ) که مساویست به رابطۀ (شاعر- شعر-  شنونده- خواننده) درمولوی آنگونه اتفاق افتیده است که میشود با شالوده افگنی متن وتآویل فلسفی نوشتاروبا استفاده ازنقدِ پسا ساختاری وبکاربُرد کارکرد فلسفۀ زبان وهمچنان باعاریت گرفتن تکنیک  رگه های پسا مدرن ، دریک حلقۀ چندآمیز، متن مولوی را نقادی کرد.

برای دریافت عناصرهمیشه جاندار فراــ دستگاهِ معرفتی مولوی،علاوه برمطالعه وبررسی نقادانۀ ریشه های معرفتی آفرینشگری مولوی درحوزۀ منطقوی الزام آوراست ، بل غوطه زدن دراوقیانوس تیره وگل آلودقرون وسطای جهانی تاقرن سیزدهم نیزالزامی مینماید.

بانگرشی ازاین زاویه ، به روشنی هویدا میگرددکه تا عصر مولوی دراروپا شاید بقول زیگریدهونکه ، توماسین فون سرکلر یکی ازرهبران جوان کلیسای جرمنی ، اولین کسی باشد که باحجم 12000 بیت تعلیمات دینی واخلاقی را به شعردرآورده وآنرا به حکام وخانهای جرمنی پیشکش نموده است .توماسین مجموعۀ شعری اش را در 1216 میلادی به پایان رسانیده ودرپشت کتاب  اش اعداد1 ، 3، 9  و27  رابه عربی درکنارتصویرفیثاغورث منقوش فرموده است :

                        سرزمین ژرمن همچو یک زن خوب خانه دار

                       این مهمان فرانسوی را

                      که سرفرازی توموردعلاقۀ آنهاست

                     پذیرایی می کند

.

بازهم شعرسروده شده ای دراروپا، درعصرمولوی :

 

 توجه کنید!اعداد، 9 گانه اند

  تلفظ آنها مشکل نیست.

  باوجوداین ـحواس تانراجمع کنیدـ

  صفرتلفظ نمیشود

  گردو باقوارۀ مثل (ه) ،

  معنایش هم بشکلش شباهت دارد

  یک عددجلوش بنویس

  تا آنراده برابرجلوه دهد...

  

1.  د یا لکـتـیـک نـگـری

 جســتا ر اول

 

دستگاه یا فراــ دستگاهِ معرفت شناسی مولوی حرکت بسوی آگاهی وآزادی ست . ( عقل در انقیاد ِ دل ،  حضور روح زنده است) خاستگاه دیالکتیک نگری مولوی فرا- فلسفی وعرفانی ست تقابل اصلی دراندیشۀ مولوی تعارض بین ایستایی وپویایی، تضاد بین نو وکهنه ..... وجانداروبی جان است .

این تقابل ازروح زندۀ مولوی درمیان اشیا واحساسها و عاطفه ها فوران میزند. همه چیز با عشق ورسیدن به آزادی که همانا پیوستن به حق است ، جریا ن میابد . عشق که نزدهگل(مردن وشدن) و(آشتی باتقدیراست دربلندترین درجۀ آگاهی به آزادی ) عشق درمولوی معنای زیستن وپریدن راتکمیل میکند.

غربیها میگویند ( نیچه و ... ) اگرهگلی وجودهم نمیداشت .ما ازلحاظ نگرش  ، هگلی میبودیم ، درحالی که سزاواراین است که درپیشا متن هرگفتمانی وهرمتنی اعتراف نمائیم که اگرهراکلیت ومولوی وجود نمیداشتند، بشریت مجبوربود تا  با پذیرش جمع ضدین ، طبیعتآ هراکلیتی وشعورآ مولا نایی می اند یشید ند.روی کرد  دیالکتیک نگر ِ مولوی درفرایند هستی مادی برای آنست که واقعست متعین نمیتواند آرام وبی حرکت باشد برشالودۀ نگرش شورانگیزوطوفانی ، همه چیز نا آرام ، پرشی ومتغیراست وتارسیدن به تکامل غایی ، بطورجاودانی درحرکت وشدن قراردارند.

(متناهیت ، اصل حرکت وتغیراست )این بینش بودکه هگل را به دیالکتیک نگری سوق داد. مولوی ذاتأ انسان عاشق وبیقراربودواین «من ِ» منحصر بفرد، متکی به ویژگیهای روانی ، پختگی ، آگاهی ، صداقت ، درد، ...که ازدرون خود بیقراری وتضادرا برون افگنی میکندودیالکتیک درونی شده را بیرونی میسازد . تجربه های درونی وبیرونی راعاشقانه بهم می آمیزد، این «من ِ» عُرف شکن وکهنه زدا با نقد مدینۀ یونانی ونقدِمتن های خراسان وعرب واشراف برادراکِ «نورحق را نیست ضدی دروجود» به دیالکتیکِ متناهیت میرسد.

مولوی دیالکتیکش رابانوعی بینش پایان ــ تاریخی مطرح میسازد، چون پایان دیالکتیکِ طبیعت با در گیر شدن به «بلند ترین درجۀ آگاهی به آزادی »وپیوستن به ذات حق است .

درذهن مولوی همۀ مظاهرهستی ازساده تابغرنج ازفلتر« روان شدن »میگذرد. اگرابیاتی درنمای پارادوکسی ظاهرمیشوند، نه به خا طرعدم درک مؤلف ویا ارزش زدایی شاعراست، بل نتیجه دیالکتیک نگری مؤلف است که پندارمتنا قض را درذهن مخاطبِ ساکن خلق میکند.

شخصیت معرفتی مؤلف مثنوی وغزلیات شمس ، براساس دانشهای بعداز صورتبندی  اگوست کُنت ، درقالب هیچ «ایسمی »نمیگنجد ، مولوی ظرفیت شکوهندۀ چندآمیزومخزن عجایب درحوزۀ اندیشۀ بشری ست .قندیل بزرگیست که آسمانهای تاریک را روشن میسازد.این مؤلف بُعدگسترنه تنها درقلمروشعر، صدای چندآمیز را به نمایش میگذارد که درعرصۀ تفکر فرا - فلسفی ، عرفانی وتاریخی نیزچندصدایی میکندوازعُرف آشنای عرفانی به فراـ عرفانی ، ازفلسفۀ معمول به فراــ فلسفی وازتاریخ هرودُتی نیزمیگریزد وسیمای پسا تاریخی راترسیم میکند.

متن مولوی متن همه زمانی ست وهرمنتقدی به اندازۀ «همت »خودآنرابنیان افگنی میکند، متن مثنوی بطور اخص ازحرکت وتغیرکه نتیجه« جمع ضدین »  است بسوی« نوشدن »پیش میرود، ساده ترین تمثیلهانیزازدیالکتیک نگری مؤلف بی بهره نمانده است .

این بینش های کبیرتا آنجابکاوش ِ «تعین یافته »و«متناهی »مزج میگردد تا دوباره به نفی حرکت وتغیرشهادت دهد و« من ِ» واصل با «رفت ازوی جنبش طبع وسکون «به پایان فراگرد دیالکتیک برسد.

جهان بینی مولوی دیالکتیک نگربرای «حق» نگری است .

وچون درهنگام فرا افگنی شعر«یک رگش هشیارنیست »وهرچه میگوید ازفوران ناخودآگاه وطغیان« بی خودی» ست، پس اگربرمبنای این واقعیت ، متن هایش رانقادی نمائیم .به این درک نزدیک میشویم که مولوی بدون داشتن یک نظام فکری ازقبل سازمان یافته ، به حیث مؤلفِ فرا ـ فیلسوف عمل کرده است.

مؤلفِ مثنوی معنوی درزیرسقفی نه نشسته است که قلم گرفته باشدواول مطالب  و قوافی را فهرست کرده وبعدآ آنرادرقالب شعر ریخته باشد. دیالکتیک آرایی متن مثنوی کاملا بیخودانه وناخودآگاه ست ، به این معنا که تمامی معلومات وآگاهیهای ته نشین شده وجذب شده در روح شورانگیزمولوی بحیث برداشت  حق نگرانۀ دیالکتیکی ، بطورشکسته وغیرنظام مند ، درجای جای ابیات ، دریک تمثیل ودریک قصه ، خودراجابجامیکند، چونانچه دریک غزل نیز، دیالکتیک نگری بحیث یک بیت درخشان درکلیت یک غزل خودنمایی میکند.

روی کرد پساساختاری به جابجایی مقوله های تضاد، ضدین ، جنگ ضدین ، حرکت ، تغیر ، کهنه ، نو ، نفی ، رشد ،  ساکن ، صلح ، نسبیت ، اندازه ، جنبش ، سکون ، اندیشه ، عقل ، حس ، دل ، شهود ، حق ، ...درمتن های مثنوی وغزل ، نشان میدهد که اپستیمولوژی ِ  مؤلف درتمامی رگه های شناختِ متناهی

ازایالیسم ها و عرفانیات ِ متداولۀ روزگارعبورمیکندوهمیشه به مقتضای فوران حالتِ دل ،  سور ریالست باقی میماند.

دیالکتیک سور ریالستگونۀ مؤلف هم به لحاظ جوشش های ناهشیارورقص انگیز وهم به لحاظ پروازهای غایت طلبانۀ پسامادی ، معرفتی تابناک وگریزنده است.

تابناک برای آنست که اندیشه های گم شدۀ هراکلیتوس رابیدارساخت وتاریخ دیالکتیک را ازقطع شدن وگم شدن نجات بخشید.دیالکتیک مولوی استخوان محکمی ست درفقرات معرفت شناسی قرون وسطا تا عصر هگل ،...

گریزنده برای آنست که فراگرد دیالکتیک باتمامیت نظمش درمتن مثنوی  ، گریزنده عمل میکند ودرمتن غزل هم «گریزپاست»این گریزندگی نظم فرا- نظم رانشان میدهد، یا به کلام ساختارشکنانه تربایدبگوئیم که گریزندگی ِ فراگردِ دیالکتیک درمتن ، خودرا درحوزۀ بینامتنیت جابجامیکند.                              برای نشان دادن رگه های عناصرمتشکلۀ دیالکتیک درمتن مثنوی ، بشیوۀ جابجا یی بینامتنیت به صفحۀ 61 دفتراول نسخۀ نیکلسون حسب المثال« قصۀ مکرخرگوش» را مدنظرگرفته ومصرع اول آن« درشدن خرگوش بس تأخیرکرد» که مقولۀ « شدن »بیانگرحرکت وتحول است ، وبه مینطورمصراع ها ناگهان ازنگرش دیالکتیکی میگریزد«کان که دزدیداسب مارا کو وکیست »ودربیت 25 دوباره دومصراع دریک نگرش دیالکتیکی جوش میخورد:

                      «  پس به ضد نوردانستی تو نور

                       ضد ضد را مینماید در صدور»      والخ ....

 الف : تضاد

 متن ِ «پرومته درزنجیر»درادبیات باستان ، نوعی بدعتی ست دربرابرخدایان اساطیری خاصتأ درتقابل بازئوس.

پرومته آتش را از ارابۀ خورشید می دزدد ، آنرا در نی پنهان می کند و آنرا به انسان  ارزانی میدارد ، انسان که هنر آتش افروزی را از پرومته یاد میگیرد ، میرود که بعنوان رقیب نیرومند علیه خدایان قد علم کند .زئوس که ازاین طغیان پرومته به خشم آمده است، دستورمیدهدکه اورادرکوه قفقازبه صخره ای  ببندند، هر روزکرگسی سینه ی  اورامیدرد، قلبش را میخورد وپرومته مرتبا میمیرد و زنده میشود. پرومته با اولمپ نشینان به ستیزبرمیخیزد، تمام جنبندگان زمین با پرومته مویه میکنندومراتب تسلای خودرا به وی اعلام میدارند... تا اینکه هرکول پرومته را ازقهرزئوس نجات میدهد.

آتش درفرهنگ باستان بقول فروید درتمامی اقوام رنگ مقدس داشته است ، واین نمای قدسانی آتش است که هراکلیوتوس( 483 - 544) را به درک قانون اساسی طبیعت ولوگوس اشراف میدهد.

هراکلیت بابیان ساده ای ابرازداشت که «هستی ازآتش نخستین سرچشمه گرفته است این هستی از تضادِ   آتش یعنی - انبساط وانقباض ـ شکل گرفته است ،تمام جهان عرصۀ کشمکش عناصرمتضادمیباشد»

 

 اختران ِ تافته برچارطاق    لحظه  لحظه مبتلای احتراق

 

شناخت وفهم نزد مولوی ، درک دگرگونیها ست که بر شالودۀ جنگِ ضد ین متحول میشوند ، مولوی باورداشت که حضوراضداد، درونمایه معرفت متناهی  بسوی نامتناهی ست .تضاد یعنی رابطه ضدین ، مادر ِ تغیروحرکت اشیا واخلاق است .جالب است که مولوی نه تنها دیالکتیک رادر «جماد»و« نبات»می بیند، بل ، درتاریخ جامعۀ واخلاقیات وتفکرانسانی نیزمینگرد.

چون برای مولوی دنیای مادی در تمامی مظاهرش وقتی زیبا ست که در کنار هم کلیت هستی را بیان کند ، از ساده تا بُغرنج از مؤدب تا رکیک !

 

 موج های صلح برهم میزنند

 سینه ها ازکینه ها پرمیکنند

 موج های جنگ برشکل دگر 

 مهرها ر امیکند زیر و زبر

 بد ندانی تا ندانی نیک را

  ضد را از ضد توان دید ای فتی

 

مولوی بارها درنوشتارش تأکید کرده است که ما مثل ها رامیگوئیم تا« سردلبران »

رابیان کرده باشیم ، مطرح کردن جمع ضدین وحرکت وتکامل نه برای مطالعۀ طبیعت وجامعه است ، بل ، برای آنست تاباچنگ زدن به قانون تضاد، مُقام و منزلتِ  فقدان تضاد در ذاتِ حق را اثبات نماید، ازضد وجنگ ضدین میگوید تانبود ضدین رادرنگرش پایان- تاریخی نشان بدهد .

 

  جز به ضد، ضدراهمی نتوان شناخت

   چون ببیند زخم بشناسد نواخت

 

شناخت اشیا بدون درک ضدین ممکن نیست ، بررسی تغیروتحول بدون عامل آن یعنی تضاد قابل تصورنمیگردد اما نکته کلیدی  دربررسی دیالکتیک نگری

مولوی همانا پریدن بصوب سکون وبی ضد شدن است . حتی وقتیکه مولوی ازضدین دراخلاق فرد حرف میزند، فراگرد تضاد را برای آن می آرایدتا به این غایت برسد :

  آد می کی  بو  بَرد  از بوی  او

 چون که خوی اوست ضد خوی او   

 

مولوی درعادی ترین وعارفانه ترین بیانش «ازدفتراول تا دفترششم درمثنوی »

به دیالکتیک تضادوفادارمیماندوگویی تضاد در روح مولوی شمع فروزانی ست

که پروانۀ بیقرارمعرفت به دورش چرخ میزندروح وروان مؤلف مثنوی وغزلیات ازخمیرۀ تضادوتغیرسرشته شده است .

مؤلف باهرآغازی ناگهان ضدین را وارد ابیات میسازد، تاشناخت ضدرا از روی  ضد تشریح کرده باشد ، تاسکون را ازروی روان تشریح کرده باشد رفتن به پیشواز«تضادوحرکت وشدن »عارفانه ترین بخش دیالکتیک رانمایان میسازد.

رقص شورانگیزمفاهیم ومعانی درمیان مقوله های ضدین وتحول ، مسیرفکرانی مؤلف رابسوی مقصود میکشاند. چه ، بدون آغشته شدن به دیالکتیک نمیتوانست

، شورانگیزانه به منزل غائی یعنی ذات حق ، واصل شود.

چون :

  نور حق را نیست ضدی در وجود      تا به ضد اورا توان پیدا نمود

 

من درین مساله شکی ندارم که اگرمؤلف مثنوی وغزلیات ، به کشف تضاد درمیان جمع ضدین نایل نمیگردید، به هیچوجه مثنوی رنگ امروزی وتأثیرگذار

بالای زمانه ها را نمیداشت .

کشف مقوله تضاد درمولوی درحد ومرزمقوله باقی نمیماند بل درمیان اشیا وجریانات مادی سرازیرمیشودوازطبیعت تا آنسوی طبیعت پیش میرود.

ازین روست که به رای صائب مولوی ، شناخت حقیقت به معنای مطالعۀ جمع ضدین وجنگ ضدین تاپریدن بسوی نفی ضدین است . ازین تکرار ابایی ندارم که تضاد وحرکت کلید درک تفکرعارفانه مولوی است .

 وحدت ضدین :

 

 این تخا لف ازچه آید وازکـــــجا  

وزچه زاید وحد ت این اضداد را     

 ازیکی روضد و یک رو متحـــد 

ازیکی رو هزل و ازیک رو جـد

 عاشقم برقهرو بر لطفـش به جـد

بوالعجب من عاشق این هردوضد

 صدهزاران ضدرا ضد میکـــشد

بازشان حکم تو بیرون میکشـــــد

 قهرسِرکه لطف همچون انگبــین

کا ین دوباشد رکن هراشکنجبیــن

                                                      

مولوی دردفترششم باربارنگرش دیالکتیکی را درباره تضادارائه میدهد، آیا میشود روشنتراز این تا دورۀ هگل یافت ؟

  جمع ضدین از نیاز افتاد وناز

  باز  در وقت تحــــیر امتــیا ز

 

جنگ ضدین  :

 

فهم تضاد نزدمولوی دراتحادضدین خلاصه نمیشود، این جنگ ضدین است که ازدرون تضاد ، حرکت وتغیر را بیرون میکشد .جنگ اضداد درمثنوی جنگ میان ساکن وروان ، جنگ بدی ونیکی ، جنگ بین سیاهی و نور و و کشف عالی تر اینکه ، جنگ بین کهنه ونو...است که نتیجه جنگ به نفع نور، نیکی ، نو وتحرک پایان میابد.

دردفترششم میخوانیم :

  می نگر درخود چنین جنگ گران

  پس چه مشغولی به جنگ دیگران

  پس بنای خلق براضداد بود

  لاجرم جنگی شدیم از ضر وسود

  این جهان زین جنگ قایم می بود

  درعناصر درنگر تا حل شود

 جنگ طبعی جنگ فعلی جنگ قول

  درمیان جزوها حربی ست هول

 جنگ فعلی هست ازجنگ نهان

 زین تخالف آن تخالف را بدان

  ذرۀ بالا وآن دیگرنگون

  جنگ فعلیشان ببین اندر رکون

  این جهان جنگ است چون کل بنگری

  ذره باذره چو دین با کا فری

 

مؤلف مثنوی اغلبأو مؤلف غزلیا ت ندرتأبه دیالکتیک اضدادنزدیک میشوند .

چون قصد و حالت ِ سرایشی دو متن  ، در دو فضای جداگانۀ روحی و امکانات تکنیکی ِ مختلف ،هم به لحاظ قالب شعری و هم به لحاظ جانشینی مضامین کنار هم .

 زانکه هرچیزی به ضد پیدا شود

 برسپیدی آ ن سیه رسوا شود

که ز ضدها ضد ها آید  پد ید

  درسویدا روشنایی آفرید

 ضد اندر ضد پنهان مندرج

آتش اندرآب سوزان مند مج

 

مؤلف مثنوی دردفترششم مانندیک زیبا شناس ودیالکتیکسن آگاه ، جمع ضدین وجنگ ضدین راترکیب میکند:

  غوره  و انگور ضد  انـــند لیک

 چون که غوره پخته شد شد یارنیک

 

  جمله اجزای جهان زان حکم پیش

  جفت جفت وعاشقان جفت خویش

 

  هست هرجزوی زعالم  جفت خواه

   راست همچوکهرباو برگِ کاه

 

هراکلیت که آب رابرای ماهی مایه زندگی وبرای بنی آدم مایه مرگ میدانست

مولوی آنرا به دیالکتیک ِ زیبا سپرده است :

     خلق آبی را بود دریا چو باغ       خلق خاکی را بود آن مرگ وداغ    

  مولوی دیالکتیک دانی ا ست که نگرش عامیانۀ هراکلیت را بامنطق قوی مستدل میسازدوتضادراآنچنان جدی میگیردکه با آن گسترۀ معنایی حتا هگل جدی نگرفته است.

 هگل ــــــــــــــــــــــــــــــــــ مو لوی ــــــــــــــــــــــــــــــــــ هراکلیت

  گرند یدی سود او درقهر او

  کی شدی آن لطف مطلق قهرجو

 بچه می لرزد ازآن نیش حجام

 مادرمشفق در آن غم شادکام

 بحر تلخ و بحرشیرین درجهان

  درمیانشان برزخ لا یبغیان

   وانگه این هردو زیک اصل روان

  برگذرزین هردو روتا اصل آن

  قوم بروی سرکه ها میریختند

  نوح را دریا فزون میریخت قند

  که نظر بر نور بود آنگه برنگ

 ضد به ضد پیدا شود چون روم و زنگ

  زانکه ضد را ضد کند پیدا یقین

 زانکه با سکه پدید است انگبین

  بر شمار برگ بُستان ضد و نِد

  چون کفی بر بحر بی ند است و ضد

 ب : معرفت ی حسی – شهودی

 قرون وسطا تا عصر مولوی ، بیشترینه دوران معرفت های دینی ، کلامی و بوده و در حوزۀ شناخت فلسفی به علت حضور گیوتین و سنگسار به باز خوانی تقلیدی افلاطون و ارسطو خلاصه میشده است .

 اگر رگه هایی از نگرش زنده و پُربار در میان کتابسوزی های سلاطین دار و تازیانه فریاد گردید ، آن فریاد ها را کسی جدی نگرفت و زمینۀ رشد و حرکت طبیعی نیافت .

 نقد و بررسی مولوی وقتی از ارزشهای علمی و انسانی بر خوردار میگردد که چار سوی زمانۀ مولوی را در نقادی بعنوان یک عنصر مد نظر داشته باشیم . مراجع تقلید ِ اهل فلسفه از بینش مشایی و اشراقی نمی گذشت ، بسیار کم آدمهایی به ظهور میرسید که علیه اوضاع فکری عصر خلاف جریان شنا میکرد و گردنش از بوسیدن ریسمان بی نصیب میماند.

 در گیر و دار چنین اختناقی ست که مولوی کوله بار دیالک تیک بر دوش از کوچه های معارف متداول و تقلیدی مستانه عبور میکند و بی درنگ و بی هراس ، منزل به منزل دریافت های جدلی اش را مطرح میکند .

 از شوریدن مُریدان و نخالفان نمیلرزد ، جلو فکرش به دست ِ " دل ِ نا هشیار " و عقل ِ دیالک تیک است .

ازمعاریفِ یونان باستان تا فلسفه و ادب و فقه و کلام و علم ِ عرب و خراسان که با طرق ِ مختلف به معرفت حسی و عقلانی و شهودی پرداخته اند ولی تا عصر مولوی به گمان من فهم ِ منعکس در نوشتار  که به اسرار حواس و گذار از حس و درک پرداخته اند ، به علت فقدان حضور دیالک تیک و یورش متافزیک ، نتوانسته اند به لحاظ علمی ، فلسفی و عرفانی .... بین معرفت حسی و عقلی و شهودی ، پُل پایدار بزنند .

درین میان کسانی مطلقآ به حواس پُشت فرمودند و قبای افلاطونی پوشیدند و گروهی نیز از شناخت حسی به روش ارسطو اکتفا ورزیدند و برخی هم به معرفت شهودی به مشوره های فلوطین ....... و ابن عربی گوش سپردند.

اما مولوی اگرچه از پی " سنایی و عطار " آمده است ولی به علت در گیری درونی اش با دریافت های دیالک تیکی نه تنها در مورد فرایند حواس و عقلانیت ، بل در باب معرفت شهودی نیز با روش جدلی ، بر تری نگرش خود را نسبت به همگنان ثابت کرده است.

 مؤلف مثوی در مورد معرفت حسی ابیات گریزنده  و گاه بند های متناوب را فوران داده است که علاوه بر جنبه های زیبا شناسیک ، وجوهِ علمی ، فلسفی و عرفانی را بطرز ِ با اُبهتی به میان کشیده است . فراموش نکنیم که کارکرد قلمی یک مؤلف نثر پرداز بسیار پر امکانتر از یک مؤلف شعر آور است ، مگر در شعر چقدر نبوغ و انرژی اضافی بکار است تا مُضاف بر تشریح یک امر جدی و بغرنج ، الزامات هنری را نیز فراموش نکند.

 کار مؤلفِ منظوم در ارایۀ فلسفه و عرفان دیالک تیک بدون شک کاریست کارستان و شاید یگانه عارف جلیل و شاعر مقتدری که توانسته با کشفیات و مکاشفه های ویژه اش از این معرکه سر افراز بیرون شود ، مولوی ِ

 فرا – فیلسوف است که مضامین چند آمیز را با نگرش و روش ِ منحصر به فرد به زمان و مکان بخشیده تا به لا مکان و لازمان وصل گردد.

 

باش تا حسهای تو مبدل شود

تا ببینیشان و مشکل حل شود

اختیاری هست مارا در جهان

حس ها را منکر نتانی شد عیان

زانکه محسوس است مارا اختیار

خوب می آید بر او تکلیف  کار

حس را حیوان مُقر است ای رفیق

لیک ادراکِ  دلیل  آمد  دقیق

علت تنگیست ترکیب و عدد

جانب ترکیب حس ها می کشد

درکِ وجدانی به جای حس بُود

هردو در یک جدول ای عم می رَوَد

 مولوی از حرکتِ متداوم معرفت حسی سخن میگوید ، از رشد حس ها کشف به میان میاورد. رابطه بین حس و محسوس را نه  به شیوۀ برکلی وارونه میسازد و نه به روش افلاطون  در سایۀ مُثل اندر میشود :

 نام  فروردین  نیارد گل  بباغ

  شب نگردد روشن از ذکر چراغ

 درک شهودی را ادامۀ متعالی ِ دریافت های حسی می بیند . وی بدقتِ جدلی متوجه شده است که حواس به تنهایی نمیتواند طبیعت را بشگافد و به آنسوی طبیعت ره بکشد، برای شناخت اشیا ، تاریخ ، ... و ذات حق ، مدارج معرفت را درمینوردد . تنگی حس را بخاطری عمیق درک میکند که به حرکت و تکامل باور یافته است و میداند که وظیفۀ حواس در دایرۀ محسوسات زندانیست .

در نگرش مولوی حس شدگی ها تا سطح ادراک ارتقا میابد :

                                          -  لیک ادراکِ دلیل آمد دقیق -

 نا گفته پیداست که معرفت حسی یا تجربی با پیشرفت های علوم در چنبرۀ رنسانس ، بوسیلۀ فرانسیس بیکن در قرن هفدهم به میتد لوژی ارتقا نمود و همانگونه که معرفت عقلی را رُنه دکارت به روش در آورد.

 در زمانۀ مولوی شناخت حسی و عقلی و شهودی از یکسو مبتلا به یونان زدگی گشته بود و از سویی نیز به دلیل سانسور و تعصبات نمیتوانست به طرز آزاد انه بهم گره بخورند.

 وقتی افلاطون گفته باشد که :

     "  روح آدمی هنگامی می تواند به نیکو ترین وجهی اندیشه و تعقل کند که حس بینایی ، شنوایی ، و خوشی و ناخوشی اورا مشوش نسازد  بلکه از گرفتاری تن آزاد باشد و تا آنجا میسر است که دور از تن به جست و جوی وجود ِ حقیقی بپردازد "

درین صورت کسی که در عصر سیطرۀ اندیشه های افلاطونی ، با بینش جدلی ، " درکِ وجدانی " و " درکِ حسی " را در یک جدول جمع میکند ، انقلاب عظیمی را در معرفت شناسی بوجود آورده است .

 

حس دنیا نردبان این جهان

حس دینی نردبان آسمان

صحت این حس بجویید از طبیب

صحت آن حس بخواهید از حبیب

صحت این حس ز معموری تن

صحت آن حس زتخریب بدن

 

نکته اینجاست که دیالک تیکسین ما  " حس " را مانند افلاطونیان کهنه و نو نمی بیند ف بل پلۀ آنرا معین میسازد و جذابیت  " حس " نزد مولوی به درجه ایست که " شناخت حقیقت "  را با حلول در محسوسات ِ غیر ِ وحدتِ الوجودی نگر ، به بیان می کشد .

 تآیید جمادات و فعل و انفعالات آدمی از نظر عرفان دیالک تیکگرای مولوی ، مستلزم گزار از مراتبِ معرفتِ حسی- ادراکی به سوی شناخت شهودی ست و

 و اما در مورد شناخت عقلانی که فلاسفۀ ماده گرای یونان ، سوفسطاییان  ،ادبای یونان و از نحلۀ ایدآلیسم به شمول ارسطو ، در پی شناخت عقلی از کانال محسوسات عبور کرده اند .

ولی مولوی کاوش در مورد عقل جز و عقل کل را نه به شیوۀ پیشینیان ، بل بر شالودۀ روش دیالک تیک ِ مولویانه  ، به بحث می کشد و با طنز نیشدار به فلاسفۀ تا کنونی اش هشدار میدهد:

پای استد لالیان چوبین بُود

پای چوبین بس بی تمکین بُود

آفتاب آمد دلیل آفتاب

گر دلیلت باید از وی رو متاب

 

بگذریم از اینکه خودِ شاعر در مصرع دوم و چهارم دست به استدلال زده است ودر  سراپای بینا متنیت ِ تمثیل های ارجمند ، جامۀ زیبای استدلال ِ شاعرانه واندک گاهی نیز غیر هنری ، را آزین بند کرده است .

 مولوی به معرفت های عقلانی ِ که از جانب ِ متفکرین پیشین و زمانه اش مطرح میشده است ، جدلانه نقادی میکند ، عقل جز و عقل کل را به شیوۀ ویژه در متن رسوخ میدهد.

 حرص چون خورشید را پنهان کند

  چه عجب گر پُشت بر بُرهان کند

 

دیالک تیک دان ِ قرون وسطی عارفیست فورانی و فی البدیهه گوی ، به استنباط من مصراع  " پای استد لالیا ن چوبین بُود " را باید از یکسو بمنزلۀ یک طنز علیه مقلدین دانست و از سویی بیان ناتوانی استدلال حسی را برای حقیقت فرا-حسی .

 امام غزالی در صفحۀ 76 کمیای سعادت از "  قصۀ فیل   " یاد کرده است ولی از آنجا که موقعیت تاریخی و روش غزالی  با دیالک تیک نگری مولوی تفاوت دارد ، مولوی از قصۀپیل به آن نتایجی مخاطب را رهنمون میسازد که هیچ قصه گوی و فلسفه گوی ِ دیگری تا عصر هگل ، قادر به آن نگشته است .

قصۀ پیل که در دفتر سوم تراویده شده است بطور درخشانی معرفت حسی و عقلی و شهودی را در " یک جدول جمع " می کند :

 پیل اندر خانۀ تاریک بود

عرصه را آورده بودندش هنود

از برای دیدنش مردم بسی

اندر آن ظلمت همی شد هر کسی

دیدنش با چشم چون ممکن نبود

اندر آن تاریکی اش کف می بسود

آن یکی را کف بر خرطوم او فتاد

گفت همچون ناودان است این نهاد

آن یکی را دست برگوشش رسید

آن بر او چون باد بیزن شد پدید

آن یکی را کف چو بر پایش بسود

گفت شکل پیل دیدم چون عمود

همچنان هر یک به جزوی که رسید

فهم آن میکرد هر جا می شنید

از نظرگه گفتشان شد مختلف

آن یکی دالش لقب داد این الف

در کفِ هریک اگر شمعی بودی

اختلاف از گفت شان بیرون شدی

چشم حس همچو کفِ دست است و بس

نیست کف را بر همۀ او دسترس

 

2 : اِروتیک نگری

 مولوی در ربع قرن دوم وسوم قرن سیزدهم میلادی ، فراترازاگاهی ِ زمانۀ خود دربازی های سخنی اندرمیشود، البته مولوی شناسی ازدیدگاه های گوناگون

تا به امروزمورد بر رسی قرارگرفته وشایدتاآینده های دورنیزقسمتی از اندیشۀ بشرمصروف مولوی شناسی باشد.

عارف از زاویه ای به متن مولوی مینگردکه فیلسوف ازدیدگاه دیگر، دینخو از روزنه ای به مولوی میبیند که منتقد ساختارشکن از دریچۀ دیگر...به نظرمن مثنوی وغزلیات کاربزرگ احیای دیالکتیک وانتقال آن بمثابۀ یک میراث پرشکوه تاقرن نزدهم رامستانه انجام داده است .این یکی ازویژگیهای زبده وکلیدی متن مولوی است.

به نظرمن ویژگی دوم که تقریبا درطول چندین قرن به علت کم بها دادن به گفتمان سکسوالیته ، ازنظرها پنهان مانده است ، همانامطرح کردن گفتمان سکس درنمای طنزوجلوه های جامعه شناسیک آنست .ازآنجایی که تاهنوز

نیزمفسرین ، ومنتقدین مولوی لبۀ تیزانتقادشان برمواردگفتمان جنسی درمتن مثنوی ست ، من خودرا ناگذیرمیدانم که این مبحث راکمی بشگافم تا ازخلا قیت جنجالی ونترس که بخش دیگر از زبدگی مولوی را میسازدروشنی انداخته باشم.

 الف : سکسوالیته  

 بیان تجربه های عرفانی به زبان إروتیک ، مولوی را نه تنها درمیان شاعران همدوره ، بل درتمام تاریخ متن ادبی و عرفانی وفلسفی ، بحیث چهرۀ منحصربفرد وممتازنمایش میدهد.میشل فوکوچرا میگوید«سکسوالیته نامی است که  میتوان به سامانه تاریخی داد»، «سخن گفتن ازسکس وسخن گفتن ازسر کوب  آن مثل نوع تخطی تعمدی است وآن کسی که چنین زبانی را بکار میگیرد تاحدودی خودرا بیرو ن ازقدرت قرارمیدهد، قانون راسرنگون میکند وآزادی آینده را هرچنداندک جلومی اندازد»...  «روانپزشکان قرن نزد هم وقتی میخواستند دربارۀ سکس سخن بگویند، فکرمیکردندکه باید از مخاطبان شان عذرخواهی کنند که توجه آنان را به موضوعاتی تابه این اندازه مبتذل وبی فایده جلب میکنند»به این چرای فوکویی  توجه بایدنمودکه گفتمان سکس حتا نزد روانپزشکان قرن نزدهم مایه خجالتی ومعذرت خواهی بود .سکس را برای اولین بارنو یسند گان وقصه نویسان قرن نزدهم بادرنظرداشت موانع سنتی ، درنوشتار یعنی زبان مطرح کردندکه به شکل داستانهای نیمه سکسی درآمد.

سکسوالیته به حیث یک سامانۀ تاریخی  و عنوان یک بخش بسیارمهم زندگی بشربه دلایل مشخص اجتماعی وروانی تاقرن بیستم نتوانست به گفتمان جدی مبدل شود.

حالاقیاس کن که وضعیت گفتمان سکس درآگاهی ِ پیشا مدرن درزبان وعمل چه رنگی داشته است.

اگرتمامی آثارنوشته شده در قرون وسطا راموردبر رسی قراربدهیم یگانه موضوعی که درآن نمییابیم گفتمان ِ علنی سکسوالیته است .

معبد وکلیسا ومسجد و خانقاه شعوراین گفتمان راازصاحبان گفتمان غصب کرده بودند، درحالی که گفتمان سکسی نه تنها درزبان بلکه درعمل بشکل طبیعی وانحرافی آن نه تنها بوسیلۀ همه بل بوسیلۀ آنانیکه «به خلوت میروند آن کاردیگرمیکنند» نیز ، جامۀ عمل میپوشید. «گفتمان سکس ،حکم ممنوعیت ،عدم وجود وسکوت را تحمل می کند»چرا؟برای اینکه درقرون وسطا حرمسراهای سلاطین شرقی وغربی پر ازخوبرویان وغلام بچه گان بوده وحامیان  و جارچیان دربارگفتمان سکس را زیرنام عفت کلام ومراعات ادب وغیره ممنوع میکردند درحالیکه شاهان وشهزاده گان و وزیرانشان هرکدام طبیبان مخصوصی برای تقویت جنسی خویش استخدام میکردند.

که استخدام طبیبان هندی به دربار سلاطین ِ پیش مُدرن ِافغانستان در دوران مُدرن ، یکی از آن حقیقت های  تلخناکی ست که نمی تواند بر آتشفشان ِ سکس خواهی ، شبنم های زاهد نمایی بپاشند.

«بایدتوجه داشت که ازعصرکلاسیک بدینسو ، گفتمان سکس ممنوع ، پنهان ونادیده گرفته شده است »

البته ممنوعیت به معنای نبود آن نیست بل به معنای پنهان کردن آن ازانظار ذهنیت ِعامه  است .بی تردید میتوان گفت که  سکسوالیتۀ سازمان یافته  و نا هنجار دراشرافیت درباری موج میزدند ونه  درگروه های بی آب نان ِ مساکین . ظهور انحرافی و هنجاری ِ سکسوالیته در کلبه و کاخ ، تفاوت رسمی و عملی دارد .

تأکید فوکواین است که «برای مهارواقعی سکس،نخست باید آن را درسطح زبان  به انقیاد درآورد، گردش آزادانۀ آن رادرگفتارمهارکرد»فوکو دردهۀ

هفتاد میلادی تازه ازدرآمیزی زبان وگفتارباسکس حرف میزند،یعنی که قبل ازدهۀ 70قرن بیستم تاهنوز حتا بمثابۀ یک نظریه نیزمطرح نبوده است . فروید یگانه عصیانگر ِ روانکاوی بودکه کفتمان سکس را به متن  کشید و تاسال 1938به مسایل سکس اززاویۀ طبیبانۀ روانکاوی پرداخت .

بعدا بخاطرخواهیم آوردکه مولوی چگونه برای مهارکردن سکس ، نخست آن را درسطح زبان به انقیاد کشیده است !و نقاب جنسی را با قلم دریده است .

«قرون وسطا حول درون مایه جسم واستغفار، گفتمان کاملا واحدویکپارچه راسامان داد»آئین نامه سال 1215میلادی شورای لاتران برای آئین توبه ودر پی آن توسعه تکنیکهای اعتراف ، استقرار انگیزیون ، همگی به «اعتراف » نقش محوری بخشیدند.

تجربه ثابت کرده است که درآئین اعتراف مسیح تابه امروز، سکس موضوع ممتازاعتراف بوده است .چون سکس رامردم پنهان میکنندبنأدروقت اعتراف درعلن پدیدارمیگردد.

واما درآئین اسلامی چون مراسم اعتراف نزدملا وجود نداردآن اندک زمینه  ای که میتوانست گفتمان سکس را بشکل اعتراف درکنارمرد روحانی ازاختفا بیرون بکشد، درسنت های شرقی ودین اسلام مجال آن رانیافت .

تازه پست مدرنیست ها،اندیشۀ إروتیسم راوارد متن کرده اندوسور ریالستهای ربع اول قرن بیستم که باروحیۀ پساجنگ به شعرنگاه میکردندوگرچه به اِید

فروید ی اعتنای خاصی داشتندولی نتوانستند گفتمان سکس رادر«انقیادزبان » مستقر بسازند.

کمپنیهای صنعت سکس هم اکنون بخاطربلندبردن نرخ سودگفتمان سکس راباسرگین مینویسند. که ترویج فساد و فحاشی از طرف کمپنی های  پلی بای نما به هر پیمانه ای که به انفجار برسد فقط بیانگر سیمای نرخ سود را ترسیم میکند و بس. که با سکسولوژی تفاوت دارد.....

 ب : انگزسیون

 «درهفتادومین سال زندگی درمقابل شمابزانودرآمده ام ودرحالی که کتاب مقدس را پیش چشم دارم وبادستهای خودلمس میکنم ، توبه میکنم وادعای خالی ازحقیقت  حرکت زمین  راانکارمی کنم وآنرامنفورومطرودمینمایم»

گالیله بعدازتوبه محبوس گردیدوبعدازرهایی گویابرایش عمرقیدحبس تعلیقی

دادند.گالیله بطورپنهانی به آزمایشهای تجربی خودادامه میداد. مراسم توبه نامۀ گالیله ضدیت خشن روحانیون وابسته به دربار راعلیه علم نشان میدهد.

خلیفه عباسی المستنجد درسال 1150میلادی امرکردکه مؤلفات  ابن سینارا در بغدادبسوزانند.درهنگام خلافت عباسی کتابخانۀ بزرگ اندلس سوختانده شد و درچاه هاتدفین گردید.شیخ علاوالدوله سمنانی اولین کسی است که برابن عربی نقدخشونت آمیزنوشت ، سمنانی درکتاب «العروته...»مینگارد: «ابن عربی دهری غیرقابل ارشاد، غافلی ،بی حاصلی بی معرفت »ودرباب وجود مطلق»ابن عربی مینویسد: «جماعتی که به وجودمطلق قایل اندو وجودمطلق را ذات حق اعتقاد دارندومیگویندکه آن وجودمطلق بی افراد درخارج وجودی ندارد، همین قوم مباحی اندوازایشان تبری کردن واجب است ، اگرچه بعضی صفات مباحیان ظاهرنمیکنند، ودهری وطبیعی را میتوان به راه آوردن ، اما این طایفه قابل ارشاد نیستند که آینه قابلیت ایشان ازاستعداد دورافتاده»

کتاب معظم «فصوص»ابن عربی راقشریون وزاهدنمایان «فضول »میگفتند

وابن عربی که «الشیخ الاکبر»نامیده میشدجارچیان دستگاه تفتیش عقاید وی را «الطاغوت الکبیر»مینامیدند.علاوالدین جهانسوز ها سادیسم های شا نرا بی پرده بیان میکردند:

   برآن بودم که از اوباش غزنین

   چو رود نیل جوی خون برانم

 عین القضات ازدژخیمان روزگارمینالد:

«روزگاری بر این سوخته جان میگذرد که ازوجودخودننگ دارم ، اگربگویم نشایدواگرنگویم نیزنشاید»

درمجمل التواریخ میخوانیم : «محمودبن سبکتگین به ری آمدباسپا وروز دوشنبه تا سبع جمادی الاول سنه عشرین واربعمائه.ایشان راجمله قبض کردوچندان خواسته ازهرنوع به جای آمد که آن را حدود وکرانه نبودوتفصیل آن درفتح نامه نوشته است که سلطان محمود به خلیفه القادرباله فرستادوبسیار دارها بفرمود زدن وبزرگان دیلم را بردرخت کشیدند...مقدارپنجاخرواردفترروافض وباطنیان وفلاسفه ازسرای های ایشان بیرون آورد و زیر درختان آویخته گان بفرمودسوختن »

درقلمروعرفا ن کافیست تا به سرنوشت تراژیک منصورحلاج ، شمس تبریزی وابن عربی قناعت داشته باشیم که انگیزسیون سلاطین عیاش ونادانچه های چاپلوس شان چه آدمهایی راگلوبریده است وچه خلاقیتهایی راکورکرده است .

اروتیک نگری مولوی درفضایی به بحث کشیده شودکه ابن عربی این عارف نظریه پرداز را زاهد نمایان ومحتسبین درباری الطاغوت می گفتند وشمس تبریزی را خون میریختندو بر گردن منصور ریسمان میزدند.

 اتمسفیرکه باقمچین اداره میشد ، وازچارسوق برآفرینشگران تازه جو، تیغ وتکفیر میبارید، چگونه میتوان مولوی منبرگریز را با براه اندازی گفتمان سکس درزبان ، مورد تحلیل میان – تاریخی قرارداد. حتا امروز درقرن بیست ویکم بخاطر ترس ازقمچین بدستان کسی به آسانی جرئت نمیکند که باب این گفتمان رادربینا متنیت مثنوی بازنماید.

  ج : اِروتیسم درمتن

 اریش فروم درکتاب بحران روانکاوی این اندیشه میکاود: «فروید سیستمی ابداع کرد که موردحمله واستهزاءتقریبا تمام آکادمیسین های حرفوی واقع گردید.زیرا آن سیستم بمقابله با«تابوها»  وافکارسنتی زمان برخاسته وامنیت روانکاوان رامورد تهدید محیط خصمانه قرارداده بود»

 مولوی که نه بحیث روانکاوونه بحیث مؤرخ ، ازبسترعلوم وفلسفۀ رسمی برنخاسته است، بل ازمنبرگریخته ودرخانقاه با ابداع انیشه ورفتارمنحصر به فرد، ظاهرگشته است ،تقابلش با«تابوها وافکارسنتی »درمقایسۀ عرف شکنی فرویدهزاربار شهیدانه تربوده است .

 مولوی به« من ِ»خویش همواره صادق مانده ، وهرچه را که درک کرده بدون الزامات دست وپاگیردین وعرفان  و درباربه بیان آورده است .جلال ادین محمد بلخی تاعصرفروید اولین نابغۀ نترس وتکان دهنده ای است که با به انقیاد درآوردن سکس در زبان ،خودرا بعنوان طراح گفتمان سکسوالیته معرفی نموده است .   این گفتمان درمتن مولوی یک حرکت بخاطرتابو شکنی محض نیست ،بل،در درون گفتمان با  شورش چند آمیز درعرصه های روانکاوی ،تاریخ ،جامعه شناسی ، زیبایی شناسی  ودیالکتک درگیرمیگردیم .

من مولوی رانه تنها ازاین جهت که علیه تابوها وسنت هاقیام کرده ،ساختارشکن مینامم ، بل ،از اینجهت نیزساختارشکن میدانم که دریافتِ قرن سیزدهمی بشریت رابار بار متن در متن دگرگون کرده است .

من برعکس عده ای ازمنتقدین ساده اندیش ،آن نکاتی راکه ابداع اشتباه آمیزمولوی میدانند،من همان نکات رابرتری ودرجۀ بلندآگاهی مؤلف میدانم ،گفتمان سکس درمثنوی ، حتا درزمان حیات مولوی،دردسرها وجنجالهایی را برای مؤلف رویانده بود وازآن زمان تا امروزفراین دنقادی درهمان نکته یابیهاجاریست .روزی فر ا رسید نیست که مولوی را بخاطر درمتن گنجاندن گفتمان سکس، مورد استقبال علمی وانسانی قراربدهند ، هنوزهم درشرق وخاصتا کشورهای اسلامی زمان آن نرسیده است که سکسوالیته بحیث یک گفتمان روانکاوانه وجامعه شناسیک ازاختفای آدمها  و روحیات عامه درعلن هویداگردد.امروزه درغرب دیجیتالی شده «سکس»ازگفتمان علمی وزیباشناسانه بیرون شده وبه کالای مصرفی تبدیل گشته است .سکس درغرب درسطح گفتمان دیگرمطرح نیست ، چون گفتنان سکس جای خودرابه اقتصادِ لبیدویی خالی نموده است.

باوجودی که غرب گفمان سکس را زیرنام«نجات ازسرکوب جنسی »به لجام گسیختگی وبحران سکس انتقال داده است ، ولی بهیچوجه ازاهمیت این گفتمان چیزی کم نشده است،حتا،اقتصاد لبیدویی واستثمارجنسی وفاسدکردن روح جوانان ونو جوانان، بیشترماراملزم میسازدتاگفتمان علمی شدۀ سکس راراه اندازی کنیم علامه محمد تقی جعفری یکی ازمولوی شناسان قابل احترامی ست که درباب مثنوی وغزلیات ،عرق های پرباری ریخته است جعفری درکتاب «عوامل جاذبیت سخنان مولوی »مینگارد:

 «البته بایدبگویم که من حکایات رکیک  اوراقبول ندارم وازاین جهت متا سفم ...اگرچه عده ای ازفضلاسعی دارنداین اشتباه او راتوجیه کنند،ولی این شدنی نیست، زیراممکن است یک شاعرمعمولی ازهنرمبتذل استفاده کند تابرای خودجایی درجامعه بازکند،ولی او یک مربی است ونباید چنین باشد...بدیهی است که ارزشیابی ما دربارۀ مولوی ، ازآنجهت ارزش خواهد داشت که اشتباهش را اشتباه بدانیم واگرچشم ببندیم وهمه چیزش راخوب بدانیم ،مسلما دروغ است»، «به نظر من ایشان اشتباه کرده که مسایلی با این عظمت را بامثالهای رکیک بیان کرده است » تأکید روی واژه ها ازمن( فرهود ) است .

 علامه جعفری ادامه میدهد  :                   

«من درهشتادمورداشتباهات مولوی را با مراعات عفت قلم مطرح کرده ام »، «اگرما به جهت افراط درخوشبینی ، اشتباهات وخطاهای مولوی رانادیده بگریم وبگوییم چنین شخصیتی هرگز مرتکب اشتباه وخطا نمیشود...وچنین فکرکنیم هرچه مولوی گفته است مطلقا وعموما عین حقیقت است ...»

 علامه جعفری توضیح نمیدهد که چرا یک حکایت یا یک واژه رکیک پند اشته میشود، آیا واقعیت را به نا م خودش نامیدن رکیک است ؟مگرمربی حق ندارد درکنارحل صدها مسله ، مسله گفتمان سکس را ازروزنۀ طنز وروانکا و ی تماشاکند؟امروزه نیزنه تنها نزدعلامه جعفری که من باب مثال ازایشان نقل قول آوردم ، نزد بسیاری ازمنتقدین ومولوی شناسان «طرح گفتمان سکس به وسیله مولوی »موردجدل وبازانیشی گردیده است.

 هنوزدرذهن شرقی وخاصتا  درذهنیت «روشنفکران دینی » و " روشنفکران سنتی غیر دینی " گفتمان سکس جایی ندارد وتابو بودنش را همچنان حفظ کرده است .روزی بود که زیگموند فروید با تابو شکنی روانکاوانه گفتمان سکس را مطرح کردوازسوی مجامع علمی با استهزا استقبال گردیدولی امروز ازهندو تا یهودی ،ازمسیحی تا مسلمان ، ازبی دین تاشکاک ...نمیتوانندخودرادربحث روانکاوی انسان ، از زیرسیطره «اید،و ایگووسوپرایگو» ی فروید نجات بدهندوبشکلی ازاشکال به مقولات ضمیر ناخودآگاه وخودآگاه به تعبیرفروید تمکین  نکنند.

  میشل فوکو  واریک فروم ودیگران به دنباله کارباعظمت فروید، گفتمان سکس را بیشتر در«انقیاد زبان فلسفی وروان شناسیک » درآوردند. وازینروست که در جامعه اکادمیک غرب به گفتمان سکس با دید تحقیقی نگریسته میشود وروانکاوان  وروان پزشکان وروانشناسان وفلاسفه ، یک بخش ازتحقیقات شانرادرین زمینه تخصیص داده اند.

 صنعت انترنت، گفتمان سکس را جهانی ساخته است .بهترآنست که این گفتمان رااز«متن »هاحذف نکنیم .بنابقولی «سرکوب جنسی رانمیتوان با آزادسازی جنسی رها ساخت بل با ازبین بردن منشاء سرکوب میتوان این مساله را حل کرد»مولوی ازیکسوبه سرکوب جنسی پرداخته است وازسوی به افشا گری فساد درلایه های اشرافی . من دربخش« روانکاوی مولوی »به نگرش روانکاوانه مولوی درموردمسایل سکسی خواهیم پرداخت دراینجامیخواهم این حرف رابرجسته اعلام نمایم که یکی ازنگرش های زبده مولوی که درتاریخ گفتمان سکس بجا ماندنی ست همین حکایاتی ست که «رکیک »و«اشتباه» مولوی  پنداشته میشوند.مولوی درکنارچندتا انگزسیون ، ازدستگاه تفتیش عقایدمسیحی تا اسلامی ویهودی نفس میکشید.مرگ نامعلوم شمس واعتراض شاگردان دوران «قیل وقال »وقمچین زاهدنمایان ، ویرا درمحاصره مرگ وزندگی ،انقیاد وعصیان ،نگفتن وگفتن فراروقرار، مبارزه وتسلیمی قرارداده بود،ومولوی ناگذیربودباپرداختن هرقیمتی به صدای« من » خودپاسخ بدهد، که پاسخ رابسیارعارفانه وتاریخی اجراکرد.

اروتیک نگری مولوی مانند دیالکتیک نگری اش امری ازقبل سازمان یافته نبوده است وهمچنان من باورندارم که مولوی آگاهانه کوشیده باشدتابرای تنوع آفرینی وپائین آوردن سطح کلام برای  هماهنگ کردن مضامین ثقیل بامضامین سهل ،دست به گفتمان جنسی زده باشد.

 چون درینجا مستمع را خواب برد 

 سنگ های آسیا را آب برد 

شایدبسیاری ازمریدان وصوفیانی که درمحضرمولوی وچلبی به شنیدن سماع انگیز،درخویش می شوریدند، ممکن نبوده است که با استماع فی البدیهه، درعمق آگاهی نهفته درطوفان مثنوی شناورگردند. بین «خواندن »و«شنیدن »وبین« گفتار»و«نوشتار»درۀ ازمسافت وجود دارد. این نوشتاراست که با  بازخوانی به تولید حقیقت میانجامدومراسم گفتاری  به لحاظ تکنیکی کمترزمینۀ رسیدن به تولیدمعنی وحقیقت را در خود مهیادارد.

 بنأ«خواب بردن مستمع »نمیتواند«هزل انگیز»باشد، روح مولوی چنان خروشان بوده است که ادامۀ مضامین اش رانمیتوانسته به دستوروضعیت  «مستمع»بیاراید. مولوی باهجوم گفتاردرمتن پرده های سکوت وتابوشدگی ها رامیدرد، دروقت سرایش ممنوعیت ه ر ا ویران میکندوپنهان نگهداشته شده هاراعلنی می سازد.

  گفتمانی راکه مولوی درمتن کشف کرده است ،درمتن نمی میرد درغیاب مؤلف تاعصرماجریان میابد، نسل برومند تری خواهدآمدوبادیدگاه های پسا سنتی .این گفتمان را به عنوان کشف درخشانی درعرصۀ زبان ومتن ، قرأت خواهندکرد .جاری شدن گفتمان جنسی درمثنوی مانندهرمبحثی جای ویژه ای را احرازکرده است واین گفتمانها علاوه برارایه طنزهای نیش دار،وجوه روانشناسیک وجامعه شناسیک ،کارشاعرانۀ دیگرش اینست که ازواژه های تبعیدی برای غنای شعرومضمون استفاده میشود وصف بزرگی ازواژه های زندانی درمتن مولوی آزادمیگردند.  داستان کنیزک وخرخاتون درصفحۀ 761دفترپنجم همۀ آن ویژه گیهایی راداراست که علوم مدرن امروزینه به کشف وبازخوانی آن مصروف اند:   

 یک کنیزک یک خری برخودفگند 

ازوفورشهوت وفرط گزند 

 آن خرنر رابه گا ن خوکرده بود 

 خرجماع آدمی پی برده بود

یک کدویی بود حیلت سازه را 

درنرش کردی پی اندازه را 

درذکر کردی کدو را آن عجوز

تا رود نیم ذکروقت سپوز

گرهمه کیرخراندروی رود 

آن رحم وآن روده ها ویران شود 

خرهمی شدلاغروخاتون او

مانده عاجزکزچه شداین خرچومو

چون تفحص کرد ازحال إشک

دید خفته زیرخرآن نرگسک 

خرهمی گاید کنیزک را چنان 

که به عقل رسم مردان با زنان 

      ........          

ازطرب گشته بُز آن زن هزار

درشرارشهوت خربیقرار 

میل شهوت کرکند دل را وکور

 تانمایدخرچویوسف نارنور 

چون به خوردی میکشد سوی حرم 

دخل  راخرجی ببایدلاجرم 

درفروبست آن زن وخر راکشید 

شادمانه لاجرم کیفرکشید 

درمیان خانه آورد ش کشان 

خفت اندرزیرآن نرخرستان 

پابرآورد وخراندروی سپوخت

آتش ازکیرخود در وی فروخت

خرمؤدب گشته درخاتون فشرد 

تا به خایه درزمان خاتون بمرد 

بردرید از زخم کیرخرجگر

روده هابگسسته شدازهمدیگر

 مرگ بد باصد فضیحت ای پدر

 تو شهیدی دیده ای ازکیرخر

********** 

بحثی که درین متن جاری گشته میتواند درنکات زیرین بازگشایی گردد 

1-گفتمان جنسی را بعنوان «بدعت »رسمیت بخشیدن.

2-واژه های ممنوعه وتبعیدی را ازوادی تابوئیسم به قلمرومتن دعوت کردن

3-ترکیبات ادبی وفرا—فلسفی ای که فقط با نگرش إروتیکی واستفاده از اتمسفیر واژه گانی آن ، میتواند به جریان افتد،خلق کردن .

4- تضاد بین هوس ونیاز را دروجودبلهوسی خاتون ونیاز معصومانۀ کنیز ،برجسته ساختن .

 مولوی درین حکایت بمثابۀ شاعرطنزپردازوروانکاو تیزبین وجامعه شناس مسئول وعارف متحرک وروان عمل کرده است بر روی آبهای آرام طنز و هزل ، طوفانهای ساختارشکنانۀ روانی واجتماعی پنهان است که باتحقیق وبازخوانی بشیوۀ بنیان افگنی متن قادرخواهیم بودبه عظمت روی کردمولوی به این گفتمان پی ببریم .  بازهم ازدفترپنجم :  

آن کنیزک زنده شد چون این شنید  

که به خواجه این زمان خواهدرسید

عشق شش ساله کنیزک را بُد این 

 که بیاید خواجه راخلوت چنین 

 گشت پران جانب خانه شتافت 

 خواجه را درخانه درخلوت بیافت 

هردوعاشق راچنان شهوت ربود 

 که احتیاط ویاد دربستن نبود 

 هردوباهم درخزیدن ازنشاط 

جان بجان پیوست آن دم اختلاط   

 خاتون  خواجه می آید:

یادآمد درزمان زن راکه من 

چون فرستادم ورا سوی وطن 

پنبه درآتش نهادم من به خویش

اندرافگندم قچ نر رابه میش 

چون رسید آن زن بخانه درگشاد

 بانگ در درگوش ایشان درفتاد

آن کنیزک جست آشفته زساز 

مرد برجست ودرآمد درنماز 

  زن کنیزک را پژولیده بدید 

  درهم وآشفته ودنگ ومرید  

 شوی خودرادیدقایم درنماز

درگمان افتازن زآن اهتزاز

شوی رابرداشت دامن بی خطر

دیدآلوده منی خصیه درذکر

ازذکرباقیءنطفه می چکید  

ران وزانوگشته آلوده پدید  

برسرش زدسیلی وگفت ای مهین  

خصیۀ مردنمازی باشد این 

  درین حکایه، کنیز مدت شش سال هم آغوشی نکرده است وبرایرفع وارضای جنسی خودمنتظر«خلوت کردن باخواجه » لحظه شماری

 میکند.چون برای رفع شهوت بیرون ازسیطره خواجه یعنی مالک خود، حق ارضا شدن ندارد. وقتی که هرخواجه چندین کنیزک خوشروی داشته باشد،کنیزدرخانوادۀ مالک برده بزودی به رقیب خطرناک خاتون خانه تبدیل میگردد.این رقابت ازیکسوخاتون را برای رفع  شهوت ازخانه به بیرون پرتاب میکندوازسوی دیگرکنیزک ها نیزاز«وفورشهوت»و«طول انتظار»به انحراف جنسی پناه میبرد،هموسکسوالیته درشکل «لزبین»یعنی همجنسگرایی زنانه همجنس گرایی مذکر«گی»ومقاربت باحیوانات خودرانشان میدهد.  تحقیقات نشان داده که همجنسگرایی درنخست درمیان زنان حرم وغلام بچگان حرم ودرمیان کنیزکان وغلامان شکل گرفته است وتا امروز به اشکال رسمی وغیر رسمی خودرانشان میدهد. 

 مولوی درین حکایت «زاهدنمایی »رابگونۀ کارناوالی آن به متن تبدیل میکند«مرد برجست و درآمد در نماز» درگفتمان إروتیک هیچ عرصۀ ازدیدمولوی پنهان نمی ماندونیازهای سرکوب شدۀجنسی آدمیان رابی پرده بر رخ میکشد. 

حرص مردان ازره پیشی بود 

 درمخنث حرص سوی پس رود

 ای مخنس پیش رفته ازسپاه

بردروغ ریش تو کیرت گواه

             ***** 

  صوفی ءآمد بسوی خانه روز

 خانه یک دربود وزن با کفش دوز  

 ***** 

 کی بود ماهیت ذوق جماع  

 مثل ماهیات حلوا ای مطاع 

 *****

  گفت من گفتم که سوی اومرو 

 توپذیرای  منی  او  مشو 

 درزمان حال وانزال وخوشی 

 خویشتن که ازوی درکشی 

گفت کی دانم که انزالش کی است

 این نهان است وبه غایت دوردست 

 گفت چشمش چون کلاپیسه شود   

 فهم کن کان وقت انزالش بود  

  گفت تاچشمش کلاپیسه شدن  

 کورگشته این دوچشم کورمن  

غزالی درصفحه 447 کیمیای سعادت درمورد لواطت وشاهدبازی مینگارد : «وبسیاراند از زنان ومردان جامۀ صوفیان دارند وبدین کارمشغول شده اندوآنگاه هم بعبارت طامات این را عذرها نهند،فلان را سودایی وشوری پدیدآمده است ...   قوادگی راظریفی ونیکو خویی نام کنندوفسق را ولواطت راشوروسودا نام کنندوباشدکه این عمرخویش راگویند که :  فلان پیرما رافلان کودک نظری بود، واین همیشه در راه بزرگان افتاده است ،واین نه لواطت است که شاهد بازی است وباشد که گویند عین روح بازی باشدوازاین ترهات بهم بازنهند تا فضیحت خویش به چنین بی هدها بپوشند،وهرکه اعتقاد نداردکه این حرام است وفسق است ، اباحتی است وخون وی مباح است ......  می پندارندکه گویاصورت عالم ارواح رادرجهان امردی نیکومی بینند»

جای دیگری مینویسد: «درسماع آنکه شنوندۀ جوان باشدوشهوت بروی غالب چون حدیث زلف وخال نیکوشنود،شیطان پای برگردن اونهدوشهوت وی رابجنباندوعشق نیکوان را دردل وی آراسته گرداندوآن احوال عاشقان که میشنود وی رانیز خوش آیدوآرزوکندودرطلب آن ایستد» غزالی درکیمیای سعادت گفتمان جنسی رادرحوزۀ لواطت یا همجنسگرایی خیلی محتاطانه ازموضع دین به نقد می کشدولی اصل گفتمان را«درانقیاد زبان درنمی آورد»زمان برای غزالی ودها متفکردینی وغیردینی مجال درگیرشدن درین بحث را ارزانی نمیکرد.وگرنه همانگونه که درسطورپشین تاکیدنمودم که همجنس بازی تقریباهمیشه در حر کت سائق های جنسی بشر، گاه علنی وگاه پنهان وجود داشته است ومحققین سکسولوژی وروانکاوی تاحدودی به رازو رمزاین سائقه هاپاسخ داده اند. با وجود یکه انحرافات جنسی وسالمیت جنسی یک بخش مهم زندگی انسان راهم درحوزۀ تولیدنسل وهم درعرصۀ لذت وزیبایی نگری، اشغال کرده است ولی بازهم ازاین گفتمان امتناع میورزیم . باطردگفتمان جنسی ، واقعیت همیشه جاری آن رانمیتوانیم طردنمائیم فقط باسانسوروقمچین میتوانیم آن راممنوع وپنهان وتاسرحد تابوی قرن بیست ویکمی  نگهداریم .  حالا برگردیم که مولوی چگونه گفتمان لواطه رادرزیرسیطره زبان میاورد. زبان سمبولیک یاتمثیلی مولوی درکلیت یک حکایت معنای عرفانی خودرانشان میدهدواما دربینا متنیت یک حکایت متنی ،خودرا به گفتمانهای   ممنوعه وپنهانی منقسم میسازد،جابجایی گفتمانهای ممنوعه درکنارگفتمانهای   آشکار،ازروح بیقراروعارفانه مؤلف فوران میزند.برای مؤلف درموقعیت سرایش تمام هستی مادی ،خویشرادرهستی زبان سرازیرمیسازد و«ذََکروذکر  »درکنارهم ، بطوریورش های نمادین باعبورازفلتربازی های آوایی ومعنا یی  بسوی هستی پسامادی که «دروهم بنی آدم »نمی گنجد،روان میگردد. 

مولوی رامتهم به «رکیک گویی »کردن ،بمعنای نادیده گرفتن یک بخش مهم ازکشفیات زبانی ومضمونی ایست  که امروزه فقط میتواندبانگرش پسا ساختاری  وهرمنوتیک فلسفی مورد استقبال قرارگیرد. دردفترچهارم صفحه 665 : 

آن زنی میخواست تا با مُول خود 

 برزند درپیش شوی گول خود  

 گفت شوهر را که ای ما بون رد 

 کیست آن لوطی که برتو میفتد 

 تو به زیر او چو زن بغنوده ای  

 ای فلان توخود مخنث بوده ای 

 زن مکرر کرد کان با برطله 

 کیست برپشتت فروخفته هله 

 گفت شوهر کیست آن ای روسپی   

 که به بالای تو آمد چون کپی  

       ********

 آن یکی میشد به ره سوی د کان 

 پیش ره را بسته دید او از زنان 

 روبه یک زن کردوگفت ای مستهان 

  هی چه بسیارید ای دختر چگان 

  بین که با بسیاری ما بربساط  

  تنگ میآید شمارا انبساط 

  درلواط می افتید از قحط   زن  

  فاعل ومفعول د رسرای زمن   

   انسان مولوی انسان «نوعی »است ومؤلف درمتن مثنوی  اخلاقیات جامعۀ تا قرن سیزدهمی را نقادی میکند.لواطه را ناشی ازمحرومیت جنسی مردان میداند.همانگونه که «مقاربت باحیوانات »را انعکاس روانی محرومیت می بیند.ناگفته پیداست که انسانهای مدرن وپیشا مدرن درمجموع بحضور همۀ این انحرافات وسائقه های جنسی شهادت میدهند. ولی وقتی پای گفتمان جنسی بمیان آید، گفتمان را ولو ازجانب یک روانکاو ارائه شود با استهزاو پُسپُسک که ذاتا بمعنای نپذیرفتن گفتمان است ،مواجه میگردد.         حالا قیاس کنیم که برمؤلف مثنوی وغزلیات که درآن زمان چارسوی زمین پر از زاهدنمایان وانگیزسیون ها بود ، چه که نرفته است . امروزه که زبان شناسی ، شعرشناسی ، روانکاوی ، وغیره به علم تبدیل شده است ،هنوز گفتمان  های جنسی مولوی را«رکیک واشتباه »مینامیم .قوت یک نابغه را نقطه ضعف پنداشتن ، انصافاکه ضعف آگاهی مخاطب را نشان میدهد نه ازمؤلف مثنوی وغزلیات را. اولین خون درجهان ظلم وداد    ازکف قابیل بهر زن فتاد  قصه ها واساطیر ملل واقوام ، دارای رگه هایی ازگفتارهای جنسی است که عوام الناس آن قصه ها واسطوره هارا با آب وتاب «درانقیادگفتار» درکشیده اند.  این وظیفه محققین بوده که رگه های موجود درقصه ها که انعکاس خیالات و واقعیات اجتماعی - تاریخی ست درفرم «گفتمان جنسی» درانقیاد نوشتاربیاورند و واقعیت های خشن وزیبارا برای تکامل جامعه و روح انسان ازنهان  به علن انتقال بدهند.کاری که مولوی بزرگ انجام داده است .

 کوسه رابُد برزنخدان چارمو

   لیک همچون ماه بدرش بود رو 

روبه من آرندمشتی حمزه خوار 

 چشمها پرنطفه  کف خایه فشار

  وآنکه ناموسی است خود از زیر زیر 

  غمزه دزدد می دهد مالش به کیر

 خانقا هی  که بو د بهتر مکان  

  من ندیدم یک دمی دروی امان 

 بر زنخ سه چار مو  بهرنمون 

  بهتر ازسی خشت گردا گرد کون 

 درین متن «کوسه »نمادی است برای به بیان آوردن  یک واقعیت جنسی دریک گفتمان ممنوعه. 

 از اریش فروم میشنویم که: «تشریح فساد درادبیات وهنریک جامعه وتحلیل علمی آن ارزشمند است ولی مشارکت نویسنده وهنرمند درتأئید فساد برای دگرگونی آن ،عملی است فوق العاده انقلابی »مولوی بعنوان یک شاعر وعارف بزرگ خودرامسؤل میداندتاباخط فاصل کشیدن بین فساد وعشق سالم جنسی ، روان بشریت رادگرگون سازد، روانی که حضورفسادرامیپذیردولی قدرت متن نمایی آن را ازکف داده است.مؤلف تمثیل ها بدون آنکه  بین «رکیک وغیررکیک» محبوس بماند ازدیگ جوشان واقعیتها ،حقایق معمولی را به نحوی اعجاب انگیزی زیباشناسیک ساخته ودرقالب شور وشعروشعورمیریزد.

 ازآنجا که درین نوشتارتوجه من به «گفتمان جنسی»درمتن مولوی است، بنابرین من آگاهانه ازارزشهای ادبی، عرفانی ،فلسفی نهفته دربند بند قصه ها،درنگ نورزیده ام .                                                                     «گفتمان جنسی درمتن مثنوی  را با قصه  ی به پایان میبرم که یکی ازخنده آورترین نمایش «جماع »درجامۀ ابریشمین طنزبه گفتمان درآمده است. حکایت کنیزک نزدخلیفه : 

 چون بدید اورا خلیفه مست گشت 

  پس زبام افتاد اورا نیزطشت 

دید صدچندان که وصفش کرده بود 

  کی بود خود دیده مانندشنود

   آن خلیفه کرد رای اجتماع  

  سوی آن زن رفت ازبهرجماع 

 ذ کر او کرد وذکر بر پای کرد    

  قصد خفت وخیز مهر افزای کرد

چون میان پای آن خاتون نشست 

   پس قضا آمد ره عیشش ببست 

خُشت وخشت موش درگوشش رسید 

  خفت کیرش شهوتش کلی رمید 

 جواب خندۀ کنیزک : 

  شیرکشتن سوی خیمه آمدن     

      وآن ذکر قایم چوشاخ کرگدن 

 بازاین سستی این ناموس کوش   

 کاو فرومرد ازیکی خُش خشت موش

 هیچکس را بازنان محرم مدار 

 که مثال این دوپنبه سوز وشرار

 صدخلیفه گشته کمترازمگس   

       پیش چشم آتشینش آن نفس

  چون بیرون انداخت شلوارونشست 

 درمیان پای آن زن آن زن پرست  

  چون ذکرسوی مقرمیرفت راست 

  رستخیزو غلغل ازلشکربخاست     

  برجهید کون برهنه سوی صف  

 ذوالفقار همچوآتش او به کف 

 جفت شد با او به شهوت آن زمان

  متحد گشتند حالی آن دوجان      

                 

 گفت چشمش چون کلاپیسه شود 

  فهم کن کان وقت انزالش بود

 گفت تاچشمش کلاپیسه شدن  

  کورگشته ست این دوچشم کورمن 

  

   اگرمتن های مطرح شده بانگاه یک کارشناس مورد بررسی قرارگیرد بدون شک رگه های بسیارعالمانۀ راازلحاظ- سایکوبیولوژیک درآن کشف میکند. سکسولوژی بعدازکشفیات فروید به سطح یک علم ارتقا کرده است که گفتمان جنسی را بامعیارات روانشناسی وطب جسمانی نگر، پیشکش نموده ودرکنارسایرعلوم ، به ابهامات وسوالات وآسیب شناسی گفتمان جنسی ومجموعۀ فعل وانفعالات سکسوالیته پاسخ میدهد ودرامورمبهم مشغول تحقیقات وبازشناسی ست .                                                                قصه های مولف مثنوی  «نه هزل محض برای خنداندن بل برای تعلیم دادن است »قصه های که گفتمان جنسی را به رخ مخاطب میکشد درواقعیت امر اگر به اصطلاح روانشناسی امروزینه حرف زده باشیم ، نوع روان درمانی فردی واجتماعی رادربردارد.تمثیل های درگیرسکسوالیته به نظر من نوعی لوگوتراپی معنی درمانی فرانکلی  ( واقعیت درمانی )ویلیام گلاسری و (شناخت درمانی )میباشدکه تخمه های ناپیدای آن درمزرعۀ قرن سیزدهم درقونیه کاشته شد. گفتنی ست که مولوی گفتمان های جنسی خودرا درآخرهرحکایت با تجربیات متعالی عرفانی می آمیزد ونتایجی که ازحکایات ارایه میکند کاملا بانگرش عرفانی وی همخوانی دارد. 

 برای مولوی دنیای مادی آنگونه که درایدیالیسم هگلی وایدیالیسم افلاطونی مطرح شده است ، مطرح نمیباشد.برای مؤلف تمثیلها ، تجزیه وتحلیل شاعرا نه وعرفانی هرجزء واقعیت مادی بشمول جامعه وانسان باعبورازمرزهای  «ممنوعه ورکیک » برای آن حریان می یابدتا ازمادۀ فانی به دنیای جاودان غیرمادی که «ذات حق »است آگاهی بیابد.محوربحث مولوی «انسان کاوی وراه رسیدن به ذات حق »است وباصراحت از «دیو ودد ملول است وانسانش آرزوست »،فلسفه های قرن بیستم خاصتا هستی شناسی هایدگرو وجود شناسی سارتر وپدیدارشناسی هوسرل درابعادمختلفه اش برمحوری بودن نقش انسانی درهستی تاکید کرده اندوخلاصۀ حرف های شان اینکه «هستی درزبان شکل میگیرد »«هستی در«من» به فهم میرسد ». جوهر است انسان وچرخ اورا عرض  جمله فرع و سایه اند و توغرض                                                                              

 

ازخداجوئیم توفیق ادب

 بی ادب محروم گشت ازفضل رب

وزادب پرنورگشته ست این فلک 

 وزادب  معصوم وپاک آمد ملک

  

ادامه دارد