زندگی

شى ء گونگى در زبان

مسعود يزدى

شى ءگونگى در زبان مانند شى ءگونگى در هر پديده ديگر به معناى استقلال زبان از استعمال كنندگان آن است. در اينجا زبان حيات مستقلى را دارد كه نه تنها تحت تاثير مصرف كنندگان آن نيست بلكه زندگى ذهنى  ايشان را نيز شكل مى دهد.نقد زبان در واقع همين نقد شى ءگونگى است. در اين دنياى شى ءگونه پديده ها به صورت اشياى مستقل درآمده و خارج از جهان فرد دنياى خاص خود را دارد. زبان ديگر وسيله ارتباطى نيست، بلكه پديده اى است كه بر دنياى فرد حاكم است.
آنچه كه توسط زبان منعكس مى شود در واقع تبديل به «چيز» شده است و اين چيز، داراى حيات درونى است و چنين به نظر مى رسد كه نوعى حيات مستقل بر اين چيز  حاكم است.در اينجا چيز ها بر فرد حكومت مى كنند. اراده و خواهش فرد توسط زبان شكل مى گيرد. زبان نيز محصول تكامل «چيز ها» است. به عبارت ديگر زبان بعد انتقادى خود را از دست داده و خود نيز تبديل به چيز شده است. پديده هاى زبانى چنانند كه گويى تبديل به چيز شده اند و خارج از اراده فرد و مستقل از او زندگى فكرى فرد را سازمان مى  دهند.
شى ءگونگى در زبان بر جهان زندگى فكرى تاثيرى شگرف دارد. مفاهيم اساسى فلسفى چون ماهيت، هويت واقعيت و غيره تبديل به «اشياى زبانى» مى شوند و داراى بعدى «مهم» مى گردند. اين بدين معنى است كه زبان چون شىء درمى آيد و در اينجا اين اشياى زبانى داراى هويت، حركت و غيره نيز هستند اين بعد مهم (هويت و غيره) داراى حياتى مستقل هستند و بيرون از دنياى سوبژه، بر او حاكم بوده و او را شكل مى  دهند.ديالكتيك زنده سوبژه و ابژه (فرد و زبان) در اينجا از بين مى رود و تنها يك طرف يعنى بخش ابژه شده رشد بسيار كرده و لذا هرگونه ارتباطى با سوبژه (فرد) قطع مى شود. لذا ديالكتيك در رابطه بين فرد و زبان يك رابطه زنده است كه مى تواند تحت  تاثير موقعيت هاى گوناگون شىء شده و يا همچنان زنده بماند. در رابطه زنده فرد نسبت به زبان داراى موقعيتى انتقادى است در اينجا فرد كوشش مى كند كه از تبديل زبان به شىء پرهيز كند و زبان را در معرض نقد قرار دهد.كار و وظيفه نقد نيز دوباره سازى رابطه بين فرد و زبان است. در دنياى فرد، كلام بر انگيزه  ها حكومت دارد و اين خود نيز باعث مى  شود كه جهان ذهنى فرد شكل بگيرد. لذا جهان سمبليك فرد تحت تاثير زبان شكل مى گيرد و مفاهيم فردگرايانه نيز از زبان برمى خيزد.دنياى ذهنى فرد توسط زبان اشكال مختلف به خود مى گيرد. اين دنيا مى تواند جهانى متكى به خود و يا دنيايى پويا و چندوجهى باشد.نقد زبان نيز مى تواند نشان دادن ابعاد مجازى گفتار ها باشد و يا آنكه ابعاد آگاهى مجازى در آن به نمايش درآيد. آگاهى مجازى در حقيقت آن آگاهى است كه به چيز ها قدرت حيات مى دهد و غافل از آن است كه ريشه «زبان- شىء» در نوعى انحطاط در زبان وجود دارد. حيطه عملكرد و وسعت زبان - شىء نشان  دهنده آگاهى مجازى است. آگاهى مجازى پديده اى است كه متكى به خود است و به سوبژه ارتباطى ندارد. در دنياى آگاهى مجازى پديده ها قدرت و اعتبار خود را پيدا مى كنند و اين بدان سان است كه گويى هيچ نوع ارتباطى با فرد (سوبژه) ندارند. فرد تبديل به پيچ  و مهره هايى در درون زبان است.
دنياى «عملكردى زبان طبيعى شده» نشانه اى از اين امر است. در اينجا زبان تبديل به پيچ و مهره شده در محتواى طبيعى فرد (سوبژه) را دربرمى گيرد. دنياى عملكردى نوعى نشانه گرايى زبانى است كه مانند «فيزيك و فيزيولوژى زبان» مى ماند . در اين فيزيك زبان قوانين خاص زبانى بر فرد حكومت مى كند و جهان در حقيقت همان جهان عملكردى زبان طبيعى شده است.
در اين دنياى عملكردى امكان وجود بعد نقادى به چشم نمى خورد. جهان عملكردى خود داراى قوانين خاص خود است كه از زبان فرهنگ عامه به دور است.
آنچه كه ويتگنشتاين و هايدگر را به يكديگر نزديك مى كند همين بعد عملكردى زبان است كه مورد اشاره هربرت ماركوزه قرار گرفته است. در اينجا دنياى شعر و ادبيات، جهانى فوق خيالى را به وجود مى آورد كه وراى بعد عملكردى زبان قرار گرفته است. در هايدگر بعد شى ءشدگى زبان به اوج خود مى رسد و در ويتگنشتاين نوعى رفتار گرايى زبانى ديده مى شود. در اينجا فقط يوتوپيا باقى مى ماند و اين زبان يوتوپيايى است كه وراى زبان عملكردى قرار مى گيرد.
شعر و ادبيات به گونه اى وراى زبان رفتارى _ عملكردى قرار گرفته و در چارچوب زبان فوق نمى گنجد. لذا ما در رفتار گرايى زبانى و در تاويل زبانى گرفتار يك بعد هستيم. آنچه كه هست نه تنها واقعى است بلكه حقيقى نيز هست. زبان ادبيات در واقع  نوعى فوق زبان است كه نسبت به زبان رفتارى _ عملكردى بعدى يوتوپيايى دارد.از سوى ديگر زبان يوتوپيايى بعد نقادانه زبان است كه در چارچوب زبان عملكردى نمى گنجد. به عبارت ديگر زبان عملكردى نشانه اى از سركوب زبان يوتوپيايى است كه بعد فرافكنى خود را از دست داده است.
زبان يوتوپيايى همان زبان عاشقان است كه از بعد عملكردى خود را نجات داده است. عشق به معناى «اروس» با آنچه كه هست سر سازگارى ندارد و نمى تواند تبدل به زبانى شيئى شود. به عبارت ديگر زبان عاشقان فراتر از «زبان عينى» شده قرار دارد. در جامعه تكنولوژيك زبان عينى شده به زبان مسلط است و گفتار روزمره نيز توسط زبان عينى شده صورت مى پذيرد. زبان عينى شده احتياجى به سوبژه ندارد، چرا كه سوبژه نيز در اينجا عينى شده است. جامعه يك بعدى در قالب زبان علامت شده خود را نشان مى دهد و هر نوع رابطه عاشقانه را به زبانى عينى شده تبديل مى  كند.از سوى ديگر در جامعه اراده معطوف به اراده (هايدگر) زبان عينى شده زبان طبيعى شده و مسلط جامعه است و خودانگيختى فرهنگ  عامه و زبان عامه نيز از ميان رفته است.
زبان عينى شده بهترين وسيله براى كنترل اجتماعى است. در اينجا آنچه كه تبديل به عينيت نشود توسط مكتب تحصلى به دور رانده مى شود و تنها زبان عينى است كه پاسدار حقيقت است «خود» نيز محكوم به فنا شدن است و واضح است كه خود در درون زبان عينى شده نمى گنجد.بدين سبب است كه درك «خود» فقط از راه پديده شناسى ميسر است، چرا كه ديدگاه هاى ديگر خود را در نهايت تبديل به نشانه اى عينى مى كنند.در پست مدرنيسم نيز فضاى عينى زبانى حفظ شده و پست مدرنيسم نتوانسته است از فضاى عينى به دور شود. در پست مدرنيسم، تنها نوستالژى بعدى غيرعينى دارد كه آن هم در زبان مسلط فراموش مى شود.زبان عينى، در فرهنگ مسلط جايى مخصوص خود را دارد.ذهن گرايى راديكال كه براى فنومنولوژى ايجاد كننده بعدى ديگر است در ميدان عينيت زبانى فراموش مى شود. به عبارت ديگر فنومنولوژى نيز تدريجاً در فضاى عينيت زبانى قرار گرفته است.اما زبان عينى باعث آن مى شود كه خودانگيختگى زبان فراموش شود. «فراموشى» بعد ديگر عينيت زبانى است. بدين  سبب است كه نقد عينيت زبانى به معناى رفتن به ريشه هاى زبان عينى است. تنها از طريق نقد عينيت زبانى است كه ابعاد فراموش شده و خفته زبان بيدار مى شود. زبان عينيت گرا به فراموشى زبانى تمايلى بسيار دارد. وجود «كليشه» خود نشانه اى از عينيت زبانى است كه در آن فرد سخن نمى گويد. بلكه اين عينيت زبانى است كه به جاى فرد سخن مى گويد. جامعه توده خود براساس عينيت زبانى استوار است. اشكال انحطاط يافته زبان (استفاده   هاى از خود بيگانه زبان در زندگى روزمره) در جامعه معاصر روبه  سوى وسعت دارد.
وجود انحطاط زبانى، نشانه اى از وضعيت خود در جهان معاصر است. انحطاط زبان در كنار عينيت گرايى زبانى در واقع دشمن «خود» هستند و هر نوع گفتار واقعى را غير ممكن مى نمايند.در اينجا خود نيز پديده اى قابل دسترسى بوده و در كنار اشيا و ابزار ديگر قرار مى گيرد. از آنجايى كه ابزار گرايى در زبان نيز ديده مى شود، تنها وجه مسلط زبان همان بعد عملكردى است. لذا در اينجا بعد عملكردى زبان مورد استفاده ميليونى است و لذا هرگونه خيال پرورى توسط زبان عملاً غير ممكن است. آنچه كه تحت  تاثير بعد عملكردى قرار مى گيرد ممكن است هيچ گونه ارتباطى با بعد عملكردى نداشته باشد.
جنبه شى ءگونگى زبان را مى توان در «كليشه» ملاحظه كرد. كليشه در حقيقت بعد «جادويى» زبان است كه محبوبيت فراوان نيز دارد. زبان در بعد كليشه سازنده جنبه رمانتيك زبان است كه به جهانى بى روح، روح مى بخشد. زبان معاصر مدت ها است كه جنبه رمانتيك خود را از دست داده است. زبان در فرهنگ معاصر پديده اى «ادارى» شده است كه بيشتر جنبه ابزارى دارد. اما فرهنگ ابزارى نمى تواند صرفاً با جنبه ابزارى خود در جهان عمل كند، جنبه  هاى ابزارى احتياج به صورت هاى رمانتيك نيز دارد و اينجا است كه فونكسيون كليشه هويدا  مى شود. كليشه داراى بعد طاغى نيز هست و از اين نظر مورد استقبال جوانان و ساير گروه هاى حاشيه اى قرار مى گيرد. به واسطه وجود كليشه در زبان است كه زبان قدرت و امكان بسيج پيدا مى كند و از طريق بعد «افسون» در زبان مى تواند ميليون ها نفر را بسيج كند. زندگى معاصر چنان كه ماكس وبر اشاره كرده نياز وافرى به افسون دارد و اين افسون از راه زبان به فرد مى رسد. جهان كليشه اى شده زبان هايدگر نمودارى از اين وضعيت است. در كليشه معنى چندان مهم نيست بلكه عملكرد زبان داراى اهميت است و كليشه تا جان و روح افراد نفوذ كرده، ايشان را آماده تجهيز و بسيج مى كند. به عبارت ديگر افسون در زبان باعث آن مى شود دنياى زبانى امكان وجود بعد جادويى را براى افراد فراهم كند. در اينجا شى ءگونگى به اوج خود مى رسد. ذهنيت فرد در اينجا نيز به تدريج از ميان مى رود. عينيت مطلق جاى ذهنيت را مى گيرد.
در ذهنيت بعد انتقادى نسبت به آنچه كه وجود دارد ديده مى شود ولى در كليشه جهان ذهنيت معنى و مفهوم خود را از دست مى  دهد و «زبان ادارى شده» بر جنبه هاى ديگر غلبه مى كند.پيدايش و گسترش وسايل ارتباط جمعى، «زبان ادارى شده» را رشد مى دهد. نكته مهم در اينجا اين است كه عملاً كسى نيست كه زبان را «ادارى» كند. اين گرايش خود زبان است كه به تدريج رو به سوى ادارى شدن مى گذارد تكرار در كليشه، كليد پيروزى آن است. كلمات تكرار شده به تدريج جهان خاص خود را به وجود مى آورند.
در مقابل شى ءگونگى زبان، تنها شعر و ادبيات مى تواند همچنان به پايدارى خود ادامه مى دهد. اما شى ءگونه  شدن متوجه ادبيات نيز مى شود. ادبيات براى آنكه از شى ءگونگى بگريزد، مجبور است جنبه متعالى به خود بگيرد و از طريق اين تعالى است كه با شى ء شدگى به مبارزه مى نشيند.فرديت و فردگرايى در ادبيات (همچون ساير جنبه هاى زندگى) مدت ها است كه رو به زوال است. در اينجا ابهام در گفتار سنگرى مى شود كه فردگرايى در پس آن خود را حفظ مى كند. هر قدر زبان شى ءگونه تر شود، فرديت در زبان نيز رشد بيشترى پيدا مى كند. زبان شى ء شده بر جريان و حركت خود را دارد و افراد چندان كارى نمى توانند انجام دهند. در اين دنياى خيالى ضدخيال، پديده هاى زبانى به حركت درمى آيند، داراى زندگى مى شوند و بر حيات جامعه  تاثير مى گذارند.
رژيم هاى سياسى نيز به نوبه خود در شى ء شدگى زبان سهيم هستند. اولين و شايد مهم ترين خصلت رژيم هاى توتاليتر «بسته شدن» جهان زبانى است. جهان زبانى به چيزى به جز كليشه واكنشى نشان نمى دهد.اما زندگى روزمره، كه زمانى بعد اصلاح كننده زبان بود، امروزه اين قدرت خود را از دست داده است. در گذشته نه چندان دور فرض بر اين بود كه زندگى روزمره و فرهنگ عامه به خودى خود عاملى جهت دوباره سازى زبان هستند. اما در دوران انحطاط زبان، دوباره سازى زبان چندان پديده موثر نيست.
نقد ايدئولوژى نيز چندان راهى براى بازسازى زبان نيست. ايدئولوژى از طريق زبان جنبه اى جهانشمول مى گيرد.به عبارت ديگر زبان ديگر نمى تواند سنگر نقد ايدئولوژى باشد.از طرف ديگر حساسيت نسبت به زبان چندان روبه افزايش نيست. مسئله انحطاط زبان، فقط مختص شاعران و فيلسوفان است و گروه هاى ديگر داراى حساسيت چندانى نسبت به زبان نيستند. بازآفرينى در زبان نيز چندان راه گشا نيست.در حقيقت زبان خود تبديل به يك مجموعه به هم پيوسته شده است كه از اراده و نظر افراد جامعه به دور قرار گرفته است.