زندگی

نهضت معقول سازی مناسبات اجتماعی وسیاسی در افغانستان

 

سيد نظام الدين وحدت

کشور ما طی سه دهۀ اخير، شاهد شگفتی های بسياری بوده شگفتی های که در نتیجه اتفاقات غیر منتظره دامن گیر کشور و مردم ما گردید ه و همچنان اين سلسله ادامه دارد. يکی از اين شگفتی که ریشه  در   هفت ثور 1357 شمسی دارد ، دگرگونی نظام سياسی و حکومتی ما ست، که تاثیرات قوی و ژرفی رابر نظام اصيل اجتماعی و فرهنگی جامعه و کشور ما نیز وارد کرد.

اينکه چرا افغانستان با چنين سرنوشتی مواجه شد، سوالی است که نه تنها مردم عادی بلکه عناصر چيز فهم جامعۀ ما نيز همچنان به پاسخ قناعت بخش نرسيده اند.

آنچه که مسلم است در سيه روزی مردم افغانستان علل و فکتور های داخلی و خارجی زيادی دخيل بوده و است، انداختن تمام مسئووليت را به صورت يک جانبه به گردن فعالين سياسی و اجتماعی که طی سه دهۀ اخير دراين تحولات نقش  داشتند، صحيح نيست!

بیان این واقعیت بهیچوجه  به معنی برائت آنها نمیباشد! هرچند که بسیاری از  این نيروهای سياسی و فعالين اجتماعی جامعه ما  مواجه شدن به چنين سرنوشت و فرجام تلخ و گشنده را انتظار نداشتند، نيرو های سياسی و فعالين اجتماعی جامعۀ سی سال پيش ما چه مارکسيست و چه مسلمان، متأثر از شرايط آن روز افغانستان ، منطقه و جهان، برای تحقق آرمانهای اجتماعی و سياسی شان پا پيش گذاشتند، ولی با تأسف ارزيابی شان از وضعيت آنروز افغانستان و جهان، آنها را با پیش آمد غير قابل پيش بينی روبرو ساخت و هر قدر از اين مسير به پيش رفتند، مرتکب خطاها و اشتباهات خطرناک شدند و سر انجام با فاجعۀ بزرگی مواجه گردیدند.

علل و عوامل زيادی وجود داشت و دارد که اين قهرمانان را به موجودات نفرت انگيزی تنزل داد که ما در پی بر شمردن آن نيستيم، چون بحث مورد نظر ما، خارج شدن از اين دوران سياه و مناسبات آن است. اگر قرار باشد ما ويرانی های سه دهۀ جنگ و اختناق را دوباره سازی و يا نوسازی کنيم، يقيناً بايد از انسانی ساختن مناسبات اجتماعی، سياسی و فرهنگی شروع کنيم، چرا که زيانهای معنوی اين جنگ و بحران عظيم تر و اثر گذار تر از خسارات مادی جنگ است. امتناع اين نيرو ها از ورود به مرحلۀ گذار و پافشاری بر روی مناسبات سابق اشتباه نه، بلکه خطای نابخشودنی است که با تأسف يک عده همچنان مرتکب آن ميشوند.

طوريکه ملاحظه ميشود، مردم افغانستان، هر باری که تلاش کرده اند تا بن بست را بشکنند و به سوی ترقی و تعالی گام بردارند، با درد نه تنها به هدف نرسيده اند، در عوض به مصائب و عقب مانی بيشتری نيز گرفتار شده اند، چرا؟ اين سوالی است که من می کوشم به آن پاسخ بيابم!

هرگونه تغيير و دگر گونی در حيات مادی و معنوی يک جامعه و ملت از يک تسلسل منطقی و تاريخی برخوردار است. ملتهای انکشاف يافته در يک روز به اين منزل تکامل نرسيده اند، اين صرفاً يک عمليه سياسی نيست که به خواست يکعده از نخبگان جامعه صورت گيرد.

از تاريخی که بشر پا به عرصۀ موجوديت گذاشته، تا به امروز، تمام تلاشها و جدال های انسان برای تکامل و يا بر سر تکامل بوده و خواهد بود. اين يک مبارزه و مجادلۀ  دایمی است، يعنی تلاش فردی و جمعی برای بهتر زيستن. بنأً غريزۀ تکامل بصورت طبيعی در وجود و نهاد هر انسان و اجتماع موجود است، ولی رسيدن به اين خواست قواعد و اساسات علمی و منطقی دارد، چرا که تغيير و تحول دارای پرنسيب های علمی و ديالکتيک است.

لذا وظيفۀ انسانهای آگاه و رسالت مند و حکومت های مترقی، تسريع اين روند است. افراد نا آگاه و حکومت های ارتجاعی، همواره شرايط محيط را بهانه گرفته يک قدم هم به جلو بر نمی دارند و يکعدۀ ديگر که تحمل اين رفتار بطی را ندارند، نا گزير و نا آگاهانه بر افراط می گرايند، که در نتيجه عناصر و نيرو های تفريطی و افراطی با هم تصادم مي کنند و جامعه از روند طبیعی تکامل باز می ماند و به بن بست ديگری بر ميخورد؛ کاری که طی سی سال گذشته در افغانستان صورت گرفت و اتفاق افتاد.

چون همه چيز با گذشت زمان تغيير ميکند و هيچ چيز ثابت نمی ماند، پس بطور دایم روی يک فرمول نبايد پافشاری کرد، هيچ کس ادعا نکند که در امور دنياوی بخصوص سياست و اداره، يک فرمول ثابت را طرح نمايد و باز در هر زمان و مکان آن را قابل تطبيق بداند، چون همه چيز نظر به عرف و اخلاق، مفاد و ضرر تغيير ميکند؛ حتی وجدان اجتماعی و فردی ثابت نيست و هم اخلاق و عرف و عادت ثابت نمی باشد. در ين راستا بايد مفاد و ضرر مادی و معنوی جامعه را مد نظر گرفت و از افراط و تفريط پرهيز کرد.

يک سياستمدار امروزی بايد از تعصبات گوناگون بری باشد و از علوم مدون امروزی بهرۀ کافی داشته باشد؛ به ويژه در علوم اجتماعی بقدر کافی وارد باشد، اساس سياست خود را بالای اقتصاد متمرکز سازد، از فلسفه، تاريخ و جامعه شناسی بر حد نياز باخبر باشد، از حقوق و اداره آگاهی داشته باشد، غرايز طبيعی و تحت الشعوری انسانها را بداند، همۀ توان و استعداد خود را بکار گيرد تا ميان اعضای جامعه هم آهنگی به وجود آورد، چرا که بدون وفاق اجتماعی، هيچ گونه تغيير و تحول مثبت صورت گرفته نميتواند و هرج و مرج از بين اجتماع دور نمی شود تا زمانیکه علت ها از بين نروند، هيچ وقت معلول از بين نمی رود.

بايد احتياج اصلی و حقيقی انسان جامعه را به بطور انفرادی و اجتماعی مد نظر گرفت، سياستمدار بايد روان شناس و جامعه شناس باشد، تا احتياج انسان را به طور عينی مد نظر بگيرد و سپس آن را تطبيق کند.

آزادی شرط اساسی سعادت انسان را تشکيل ميدهد، ولی در جوامع عقب مانده و قبيلوی، آزادی بايد مرحله به مرحله متناسب بر آهنگ رشد اجتماعی، سياسی و به خصوص اقتصادی بيايد چه بسا که آزادی اجتماعی و سياسی رابطه منطقی با رشد اقتصادی و با آزادی های اقتصادی دارد. با آنکه پرنسيب های علمی و ارزشهای پذيرفته شده و جهان شمول انسانی که همه ذريعۀ منطق و تجربه های انسانی به وجود آمده اند، در تمام جهان يکسان بايد باشند و حيات مدنی و اجتماعی بالای آن استوار است، باز هم تطبيق ميتود های علمی در هر کشور و در ميان هر ملتی طور جداگانه تيز تر و يا کُند تر قابل اجرأ است، ولی اصل پرنسيب های علمی تغيير پذير نمی باشد. هر دولتی اگر بخواهد امور زندگی اجتماعی و اقتصادی را به طور مفيد و اصولی پيش ببرد، اول تر از همه بايد تشکيلات اداری و اجتماعی، اقتصادی را به اساس علمی و مطابق به احتياج جامعه ذريعۀ قوانين بوجود آورده، تعيين صلاحيت و مسئوليت نمايد، کار را به اهل کار بسپارد، پلانهای اقتصادی را واقعبينانه در سه کتگوری کوتاه مدت، ميان مدت و دراز مدت آماده و تطبيق کند، جهت قناعت دادن اجتماع نبايد به بی احترامی به عقايد و سنت ها و عنعنات مردم برخورد کند، عقيده و خواستۀ اکثريت را محترم بشمارد و همزمان اهداف اصلاحی خود را تطبيق نمايد، در غير اينصورت وفاق اجتماعی به مخاطره می افتد و هرج و مرج جامعه را فرا ميگيرد.

با دريغ ما نه تنها برای آينده چشم انداز روشنی و برنامۀ مدونی نداريم، بلکه از گذشتۀ خود هم آنچه را که ميدانيم و يا در ذهن خود به هم بافته ايم، قناعتی را فراهم نميکند و ما را به حقيقتی نمی رساند.

در کشور تعمدی به کار ميرود که عده يی آنچه را نميدانند بی مفهوم و آنچه را ميدانند، ولی نمی خواهند ناممکن تلقی می کنند. با درد، با وجود آزمونهای عملی که ملت ما طی يک قرن اخير به خصوص سه دهۀ اخير تجربه و سپری کرده است، هنوز هم چيزی را به حيث منافع جمعی و مشترک نمی شناسد، به همين دليل حقوق و وجايب ملی و جمعی برای اکثريت قابل درک نيست؛ هر چند که به نظر ميرسد، حد اقل تحولات سه دهۀ اخير به خصوص چهار سال پسين ديوار های صوتی غفلت و بطالت را شکستانده است و اينک وظيفۀ نخبگان و روشنفکران افغان است تا از هر طريق ممکن چه به صورت انفرادی و يا اشتراکی و به خصوص تنظيم شدن در احزاب سياسی و سازمانهای اجتماعی و فرهنگی به ايجاد و رشد فرهنگ به مفهوم عام آن و فرهنگ سياسی به معنی خاص آن جد و جهد نمايند. اين معمول را طبعاً از ابتدايی ترين آموزشهای همگانی بايد شروع يعنی توجه به تعليم و تربيه و در نهايت محو بی سوادی، دادن آموزشهای مدنی، آشنا ساختن مردم به حقوق و آزادی های ضروری و اجتماعی شان، حدود و حريم منافع فردی و ملی، پاسداری همگانی از منافع ملی، رشد و توسعۀ نهاد های مدنی به خصوص مطبوعات، البته مطبوعاتی که با پول ملت بچرخد و از خود ملت باشد.

با تأسف در حال حاضر به دليل عدم موجوديت احزاب ملی و دموکرات و نبود سازمانهای مدنی به مفهوم واقعی کلمه، توسعۀ سياسی و اجتماعی جامعه بلا تکليف مانده و شاهد انکشاف رضايت بخشی نيست، هرچند طی چهار سال اخير گوش فلک از غوغا گری های دولت موجوده و حاميان بين المللی آن مبنی بر توسعۀ سياسی و اجتماعی کـَر شده است، اما در عمل اکثريت احزاب و نهاد های مدنی تبديل به انجيو NGO و موسسات سود آوری شده و بازار شبهه سياستمداران گرم گرم است. از نظر خصلت و ماهيت اکثريت اين گلهای کاغذی دموکراسی فاقد صلاحيت و صداقت سياسی استند؛ عده يی هم مصروف چانه زنی های قرون وسطايی قومی و قبيله یی بوده و در ین صف اند و به نفع و يا بر عليه اين و آن طرف شريک در منازعه قدرت. با تأسف در کشور ما ذهنيت حاکم شده که هرگونه سهم گيری و مشارکت اجتماعی و سياسی را مستلزم شرکت در قدرت دولتی تلقی ميکند، در حاليکه در يک جامعۀ دموکراتيک نهاد های مدنی وظايف شان زير نظر قرار دادن دولت و کنترول آن از بيرون و ايجاد نيروی فشار به سود جامعه بالای دولت است.

مشکل ديگر ما در حوزۀ فعاليت های سياسی و اجتماعی، تيوری گرايی محض و غير منطقی  برخی از فعالين سياسی است که با واقعيت های جامعه افغانی سر سازگاری ندارد، البته که نبايد با واقعيت های منفی کنار آمد بلکه بايد در تغيير واقعيت های منفی کوشيد؛ ولی اين بدان معنی نيست که با تاريخ، فرهنگ و ديانت مردم سر ستيز را گرفت در حاليکه وظيفۀ روشنفکران، نقد هوشيارانۀ سنن و عادات منفی جامعه است و اصلاح برداشتهای بدوی و نادرست از آن، نه طرد و رَد هنجار ها و حافظۀ تاريخی فرهنگی ملتها!  وظيفۀ روشنفکر واقعی فرهنگ سازی است نه فرهنگ زدایی و فرهنگ ستيزی!

از  طرف ديگر با اشخاص و جريانات تفريطی سر و کار داريم که تا گلو در لجن کهنه انديشی غرق اند و قدمی هم به جلو نمی گذارند و با حيله گری هر عمل و حرکت تحول طلبانه و تجدد خواهانه را از آدرس دين و فرهنگ افغانی تکفير ميکنند، در حاليکه وظيفۀ اصلی و اساسی احزاب و سازمانهای اجتماعی، آگاهی دادن به توده های مردم است. بايد به قريه ها و شهرک های دور افتاده در ميان مردم برويم، در مساجد و ساير اماکن عمومی مردم را به دور خود جمع نماييم، به صورت نظری و عملی مفاهيم و قواعد زندگی اجتماعی و مشارکت سياسی را برای شان با زبان خود مردم توضيح نماييم، به سوالات آنها پاسخ ارایه کنيم. به اين منظور بايد احزاب سياسی و سازمانهای اجتماعی به صورت منظم و طی تقسيم اوقاتی فعالين خود را روانۀ محلات کنند و آنها را با مواد مورد ضرورت چون نشرات، فلم، نمايشنامه، پوستر و ساير ابزار معلوماتی مجهز سازند، در مراسم و مناسک دينی و فرهنگی مردم فعالانه شرکت کنند، با گفتار و رفتار پسنديدۀ خود به الگويی برای مردم مبدل شوند، ترس و تشويش مردم را از سياست و سهم گيری در فعاليت های سياسی دور سازند.

نه اينکه در کابل بنشينند، بيانيه و اعلاميه خطاب به ملت صادر نمايند. مبارزۀ سياسی با هر گونه آرمان و انديشه ای که باشد، تا زمانيکه طيف های گوناگون وسيعی از ملت را قناعت نداده باشد و با خود همراه نسازد، چانس موفقيت ندارد.

 

دسمبر 2005

هالند