زندگی

در باره مبانی تفکر سیاسی در آینده

 

 نوشته محمد اسماعیل اکبر

 در اوایل ورود قوای خارجی و تشکیل حکومت موقت  بعد از 11 سپتامبر، روزی در کابل با تکسی از یک محل به محل دیگر می رفتم. از تکسی ران پرسیدم: در باره اوضاع چه فکر می کنی؟ گفت: برادر! حالا همه چیز به زودی حل می شود. امریکا پلان دارد. در شش ماه آینده نه سرک خراب باقی می ماند و نه عماراتی. همه کار و بار مردم خوب می شود. البته این عقیده، منحصر به افراد عامی نبود، بلکه اغلب روشنفکران نیز می گفتند برادر! دنیا بی برنامه که این جا نیامده است. حالا دیگر مشکلی نخواهیم داشت. اگر می گفیتد که درست است که دنیا متوجه حل مسایل افغانستان گردیده اما مسوولیت اصلی هم در برنامه سازی و هم در عملی کردن آن متوجه خود ماست. اکثرأ  با تمسخر بر خورد می کردند.  اما با گذشت این دو سال و کم اثر واقع شدن آن همه کمک ها و وعده و وعیدها، آن افکار تعدیل گردیده و حالا اقشار پیشرو و متشبث معتقد به بسیج یک حرکت اجتماعی گردیده اند و بدیهی است که برای این حرکت باید در فکر مبانی فکری، سیاسی، و تشکیلاتی بود. بنابر این ما در خاتمه بحث،  اندکی به این مسایل می پردازیم.

تسلط استبداد سیاسی، اختناق اجتماعی، رکود، انجماد، اندراس و حتی انحطاط فرهنگی و اخلاقی که قرن ها باعث عقب مانی جامعه ما از کاروان تمدن بشری شده بود برخورد نادرست، متعصبانه و مستبدانه با نسل جوان تشنه پیشرفت و ترقی اما نا آگاه، دستهای مغرض خارجی و عاملین داخلی شان جنیش های فکری و سیاسی را در جامعه ما به افراط و انحراف کشاند. در سیاست تابع ایدیولوژی های تندروانه شدیم، سیاست های چپ و راست را به دیکتاتورانه ترین و خشونت بارترین اشکال آن به تجربه گرفتیم، در گرداب مهیب ترین هرج و مرج ها و بی نظمی ها غرق شدیم، دخالت ها و تجاوزات آشکار و پنهان کشورها و قوت های مداخله گر را از سر گذراندیم و بالاخره سرنوشت ما بجایی کشید که وجود قوای خارجی را غنیمت بلکه موهبتی برای حفظ یک صلح ناپایدار و اجباری می دانیم و هنوز هم جامعه ما از مخاطرات تعصب و اختناق و سیر قهقرایی تحت عنوان دفاع از دین و وطن و تقلید و دنباله روی بسیار سطحی و مضحک بنام تجدد و ترقی، آزادی و دموکراسی بطور کامل نجات نیافته است و صاحب تفکر، تشکل و سیستم استوار ملی هدایت گر جامعه بسوی یک رشد متوازن و سالم نشده ایم.

عده از مدعیان سیاست و ادب به بهانه مبارزه با سیستم های ایدیولوژیک ضرورت هر گونه بنیاد و سیستم فکری را انکار می کنند و تصور می کنند با تکرار شعار های دموکراسی، آزادی و حقوق بشر و حقوق زن که می پندارند بنیاد ایویولوژیک ندارند، می توانند، جامعه آزاد و پیشرفته بسازند و بدین ترتیب راه را برای هرهری مذهبی، فرصت طلبی، معامله گری و استفاده جویی های شخصی در امور سیاسی و اجتماعی هموارتر می کنند.

اگرچه در جریان مرور حوادث در این رساله کوشش بعمل آمده است که تا حد ممکن به مساله مبانی فکری جنبش های آینده پاسخ گفته شود. می خواهم خلاصه ای از آنها را اگرچه مکرر به نظر آید ارائه نمایم.

تاریخ نویسی معاصر ما که تاثیر زیادی بر شکل گیری جریانات سیاسی داشته؛ حاوی کاستی های جدی بود. تلاش غیر علمی برای تهیه تاریخ سیاسی در افغانستان رایج و مسلط گردیده که عجب موجب ایجاد پیراهه در تفکر علمی و نتیجتأ سیاسی و فرهنگی گردیده است. تاریخ ما آنقدر با تاریخ آسیای مرکزی، ایران و هند عبجین است که اگر باهم مطالعه نشوند، منتج به شگفتی انگیزترین استنتاج های سیاسی، تنگ نظر و غیر علمی می گردند. چنانچه در افغانستان، ایران و آسیای میانه رایج و مسلط گردیده است. بجز دوره معدودی از تاریخ معاصر، تقریبأ تمام سلسله های حکومتی ما مشترک بوده است. مراکز و یا پایتخت های مدنی و فرهنگی پیشتر مربوط به سلسله ها اند تا کشورها و مدنیت ها، اما مورخین ما بجز تاثیرات اسلام، که آن را هم چه از نظر ضدیت ناسیونالیستی، چه از نظر دین گرایی محدود اندیشانه درست ارزیابی نکرده اند. به سایر داد و گرفت های تاریخی از جمله ترسب مدنیت های قدیم بشری در کشور ما توجه بایسته نکرده اند. تا سیمای کنونی فرهنگ، و در پرتو آن مسایل تاریخی و سیاسی ما روشن تر به بررسی گرفته شود.

من بجز مقاله فروغ فرهنگ استاد کهزاد که این آمیزش شگرف و گسترده فرهنگی را در قبل از اسلام نشان میدهد، به اثر مستقل و قابل فهم دیگری برنخورده ام. استاد غبار کوشیده اند دیدگاه طبقاتی و انقلابی را بر تاریخ نویسی ما تحمیل کنند که به شکل گیری ذهنیت های انقلابی سطحی ضد هر گونه حاکمیت و سهل انگاری در مورد شناخت انجماد و تحجر عامه اجتماعی انجامیده است. همچنان سهل انگاری در مورد شورش های ایل جاری و تاریک ما در برابر بیگانگان همه آنها را تقدیس نموده و در مورد قیام های ضد انگلیس از اصطلاح مدرن قیام ملی استفاده کرده که سر آغاز سطحی گری، سهل انگاری، انقلابی گری سطحی در تحلیل های بعدی تاریخی است و موجب بروز و تسلط عوام زدگی در تحلیل های معاصر شده است. استاد حبیبی با آنکه در مورد بر خورد با اسلام، از نظر ناسیونالیستی تاریخ فاصله گرفته و آن را یک مرحله تحول و مقابله با آن را ناشی از پنداشت های عقب مانده در همان مرحله تاریخ دانسته، تلاش نه چندان علمی را در ساختن یک تاریخ سیاسی جداگانه برای افغانستان پیش برده است که باعث بد آموزی های بعدی است.

اما تاریخ نویسان بعدی ما با بضاعت علمی کمتر از آن استادان بزرگ یعنی گهزاد، حبیبی و غبار و با دید های سیاسی قوم گرایانه عکسی العملی قلم زده اند که منبع تغذیه سیاست های نفاق برانگیز است، سیر قهقرایی تاریخ نویسی در کشور ما تا اندازه سیاسی و حتی شخصی شده که اشخاصی مانند آقای حق شناس و همانند هایش با جسارتی عجیبی، اشخاص و جریانات را متهم میکنند، بدون اسناد، تهمت جاسوسی می بندند، گویا خود از اعضای تصمیم گیری کا جی بی یا سیا بوده اند. همه اقدامات خود را تقدیس می کنند و در جانب مقابل به جز سیاهی نمی بینند، آقایان پنجشیری، عظیمی و کشتمند همه تلاش شان مصروف برائت دادن شخص خود و در درجه دوم گروه مربوط شان است. هرگز نمی پذیرند که ممکن است درین همه فجایع و مصایبی که در کشور روی داده، آنها نیز مسوولیتی داشته اند و هر کدامشان نیز در آن جریان افراد کوچک و بی صلاحیتی نبوده اند و در چنین فضایی است که آثار ادبی، تاریخی و بنابر این استنتاجات سیاسی آگنده از تعصب، غرض ورزی، خود برتربینی و انداختن بار گناه بدوش جانب مقابل می گردد.

قلمبدستان مدافع جهاد هرگز از خود سوال نمی کنند که باز گذاشتن راه برای آن همه فساد، نفاق و کشتار در داخل کشور به خاطر راضی نگهداشتن سر کرده ها، استفاده شخصی از وجوه کمک های نظامی و اقتصادی، حتی بخش های تعلیم و تربیه و صحت و امور اجتماعی آن، بی حساسیتی در مقابل دخالت بیگانگان در امور کشور تحت پوشش مبارزه ضد تجاوز شوروی اند ک گناه و مسوولیتی را متوجه آنها نیزمی سازد یا خیر و قس علیهذا.  مضرترین بد آموزی در مطالعه تاریخ کشور ما توجیه جهان گشایی ها، تهاجمات و ویرانگری های شخصیت های تاریخی خودی بنام شهامت و غیرت و شجاعت و تقبیح چنین رفتارها از جانب دیگران به نام تهاجم و غارت و استعمار است. همچنین تفاخر ناشی از عقده حقارت و خود بزرگ بینی و بسیار پرشکوه جلوه دادن حوادث تاریخی گذشته، منفی ارزیابی کردن تمام تلاش های حاکمیت ها و تقدیس هر گونه حرکت های تاریک و ویرانگرانه به نام حرکت های توده ها جانب منفی دیگری است که به شکل گیری ذهنیت های غیر علمی کمک کرده است. نمی دانم قلم بدست با استعداد مانند نصیر مهرین که کوشش در نقد تاریخ نویسی دارد و می تواند به امکانات بیشتر نیز نسبت به پژوهشگران داخلی دست یابد، چرا کار ارزنده ای انجام نداده است. اگر چه بفکر من او آغازگر اندیشه انتقادی در تاریخ نویسی معاصر ماست.

جریان ادبی متجدد ما که حالا سرشناسان و نمایندگان برجسته آن خود را در همه مسایل بری الذمه می دانند و همه کاسه و کوزه را برسر سیاست پیشگان می شکنند، خود یکی از محورها، منابع و سرچشمه های انحرافات جنبش های نوین بوده اند. همچنان که سیاست گران متجدد ما مساله اساسی تلفیق، پیوند و ارتباط میان دست آورده های تمدن معاصر را با معتقدات دینی و فرهنگ بومی ما درک نکردند. شعرا و نویسندگان متجدد ما نیز به نحوی دیگر مبلغ و مروج معاصر بوده اند و پیوند ادب جدید را با معرفت و بینش گذشته ما در نیافته، یا با آن ریاکارانه و کردار گرایانه برخورد کرده اند و تحت عنوان دفاع از عقل و علم ارزش های عرفانی، اخلاقی و دینی و معنوی ما را تحت سوال برده اند.  در جریان جنگ ها و برخورد های رودروی جناح های سیاسی متخاصم، اغلب کاسه گرم تر از آش قرار گرفته و آتش تعصبات و خشونت را با روزمرگی و عاقبت نیندیشی دامن زده اند و تحت عنوان های دفاع از انقلاب یا دین خدمتگذار همان کسانی بوده اند که امروز آنها را محکوم می کنند. آنانیکه در گیرودار این حوادث حاشیه نشینی اختیار کرده  یا گاهی به نعل و گاهی به میخ کوفته اند، نیز کار تازه و پر ثمری ارائه نکرده اند.

حالا ادب متجدد ما نیز مانند مکاتب سیاسی و اید یولوژیک مروج رو به افول دارد. شعر نیمایی و شعر سپید یا محتوی خود را از دست داده  و به شکل گرایی مفرط روی آورده اند و یا به روز مرگی دوام میدهند، عده جوان ترها از پرداختن به مسایل اجتماعی روگران شده و مصروف تصویر احوال و عواطف فردی و شخصی خویش اند. از همه شعرای نسل ارشد، پرتو نادری هنوز در گیر مسایل اجتماعی و سیاسی است و از داستان نویسان زریاب فعال تر گردیده و با مقاله نویسی و شرح احوال نگاری کار های بهتری ارائه کرده است که مضمون آنها تا حدی به سیاست نیز ارتباط می گیرد. توجه وسواس آمیز او به مساله زبان و بیان باعث گردیده که نوعی سبک ویژه را صاحب شود، البته چنین شیوه ای در ادب معاصر ما در نوشته های استاد حبیبی و داکتر روان فرهادی سابقه داشت.

رفیع جنید و سید رضا محمدی نویسندگان و پژوهشگران جوان مباحث جدی ادبی را تحت عنوان بوطیقای نو در جریده اقتدار ملی آغاز کرده اند. درین مباحث بر علاوه مقالات و مصاحبه های روشنگر در باره مبانی فکری ادبیات، مضامین و روش های آن و هم چنان نقد ها و تبصره ها در مورد شعرا و نویسندگان کشور و مطالب و پارچه های در معرفی شاهکار های ادبی معاصرجهان نشر شده است که اگر ادامه یابد به روشنگری و سمت دهی فعالیت های ادبی و هنری دست اندرکاران جوان شعر و ادب یاری می رساند. اگر این نوشته ها در یک مجموعه گرد آمده و در اختیار علاقمندان دیگر قرار گیرد، فایده آن بیشتر خواهد بود.

در ادب معاصر پشتو موضوعات سیاسی و اجتماعی بسیار بارز است. نوعی قوم گرایی نیز در آن مشهود است که باید در برخورد با آن بنابر مسایل خاص تاریخی از جمله تقسیم آن به دو کشور محتاط بود. گذشته از این ادب فلکوریک پشتو بسیار سر زنده و با نشاط است.

ما حد اقل یک اثر برجسته داستانی در ادب معاصر پشتوی خود داریم. داستان بسیار شگرف انور وفا " وفا سمندر" که عنوان مکمل آن فعلا به خاطرم نیست و عنوان فرعی آن (ولی؟ ولی نه؟) است. که به فکر من باید مورد توجه جدی نقد ادبی باشد. من ترجمه این اثر را بسیار دشوار یافتم. زیرا ادب پشتو پیشتر با ادب عامه و زبان محاوره محشور است و ظرفیت بسیاری برای بیان مسایل عاطفی دارد این اثر از یک نگاه بازتاب دوزخ درون ماست که تمام نتایج تاریخ پر از مصایب و کشمکش ما در آن ترسب یافته و مرکب از تضاد ها و تناقص های شگرف است. تاثیرات جانگداز و روانسوز پندارها، رسوم، خرافات، اختناق فکری و عقیدتی در آن بازتاب یافته است. اثز از زبان یک زن دیوانه روایت می شود که چهارمین فرزندش را بخاطریکه آن هم دختر است از ترس شوهر و نزدیکانش در یک حالت جنون زدگی به نحوی فجیعی تکه و پاره نموده در دیگ بخار می جوشاند.

کتاب سرشار از استعارات بدیع و بکر و سمبول های پر معناست و میتوان گفت در آن همه مسایل تاریخی و اجتماعی ما به شکل نماد ها و اشارات عمیق و روانی و فلسفی هستی گرایانه تصویر گردیده است. نویسنده در شگافتن نکات مرموز و مشکلات کتاب نتوانست برای من کمک زیادی بکند. اما تاثیر تصاویر، زبان پر رمز راز و مملو از معانی آن همانقدر بود که هرگز از ذهنم ذایل نگردد. انور وفا به مطالعه آثار فلسفی هستی گرا، عرفان و روان شناسی اعماق ادامه می دهد به نظر من او در همه این آثار در پی کشف تضاد های درونی خود دست یافتن به ارامش روحی و یافتن تکیه گاه استوار معنوی برای آرامش و کمال شخصیت است. در آثارش  نیز مصروف حل اضطرابات طوفانی یک روان ملتهب است.

اما هنوز مسئله بنیاد فکری ادب و سیاست نزد روشنفکران ما معقول مانده است که باید با هر وسیله توجه به آن جلب گردد.

به نظر من ما با احیای بینش عرفانی که معنی، باطن و حقیقت دین است می توانیم استفاده از علوم و تکنالوژی را از مضراتی که در غرب بار آورده است بپیراییم. البته این بینش نباید تنها شکل نظری و ذهنی و جدا از سلوک عملی و اخلاقی که بنیاد آن را تشکیل میدهد مطرح گردد. بینش عرفانی توام با سلوک، شخصیت انسان را استحکام بخشیده و او را از یک جانبه گری و ظاهر گرایی نجات میدهد.

با کسب این معرفت ما دیگر دنیا را بمثبابه ذخیره المواد مصرفی و کمیت های مکانیکی و ریاضی نمی بینیم. بلکه آن را مظهر جمال و جلال و کمال خداوندی می یابیم و انسان را به موجود مصرف کننده، لذت جو، قدرت طلب، شهرت خواه یا ثروت اندوز تقلیل نمی دهیم. بلکه تمام نیروها، غرایز، احساس و عواطف او بمثابه وسایل و امکانات کمال معنوی واخلاقی اش جلوه گر می شوند. دیگر مساله نژاد، جنس، طبقه، دین، مذهب، زبان وغیره تفاوت ها را دلایل چندگانگی، برتری و فروتری مطلق میان انسان ها نمیدانیم و ضرورت همدلی، یگانگی و تفاهم آنها را بروشنی درک می کنیم و با این بینش خطر آلودگی جهان و مشکل انحراف انسان کمتر می شود. زمانیکه انسان کاهش یافته به امیال نفسانی نباشد، علم و تکنالوژی رام و مهار می گردند و نمی توانند او را به انحراف بکشانند.

بنابر این علم و فلسفه و هنر و تکنالوژی مسوول نیستند و اگر محدود به وسایل ارضای غرایز و امیال نفسانی نگردند و همزمان با آن کمال معنوی را در نظر داشته باشند. نباید هیچ مانعی در راه استفاده از آن ها ایجاد گردد.

شاخصترین خصلت زمان ما از میان رفتن مرزها، حدودها و فاصله ها میان جوامع انسانی است. محمل های مادی، علمی و فنی یگانگی جامعه بشری تا سرحد و فور تکافو گردیده  و سیاست ها و بینش ها است که عقب مانده است؛ حالا هم با هیچ سد و مانعی نمی توان مانع تداخل و آمیزش و نفوذ فرهنگ ها در یکدیگر گردید. یگانه راه درست، تامین آزادی تا سرحد ممکن کامل، در جهت سهولت ارتباط ها و داد گرفت ها است. اگر چه مخاطرات و انحرافاتی را سب گردد. تجربه بشری حاکی است که انسان موجود یک بعدی نیست و اگر هم مدت زمان به یک جانبه گی کشانده شود، که آنهم نتیجه محرومیت هاست، مجددأ به سوی کمال انسانیت بازگشت می کند.

البته که ما باید در کنار آزادی های فکری، سیاسی، حقوقی و اجتماعی از طرق سالم توام با احترام به کرامت انسانی متوجه تربیت اخلاقی و معنوی جوانان و جامعه خویش باشیم و اما امور دنیوی را که بسیار متغیر اند و در زمان ما شتاب بی سابقه ای یافته اند بر مبانی علمی و تجربی و مشخصأ علوم اجتماعی به مفهوم معاصر آن به تحلیل گیریم و تابع ذهنیت ها و استنباطات متولیان رسمی دین که بسیار محافظه کار و انفعالی اند نسازیم. در عمل سیاسی، راه اعتدال، اصلاح و تدریج را ترجیع دهیم و سیاست را با علم، فرهنگ و اخلاق توام سازیم. مطالعه دقیق تر اوضاع سیاسی جوامع بیانگر آن است که روز تا روز عرصه بر سیاست های مبتنی بر زور و فریب تنگ تر می گردد. خواهید گفت که این ها خیال باقی است واقعیت در جهت مخالف این پندار ها در حرکت است. جواب این است که مخاطب من نیز بازیگران روز نیستند و من بیشتر در پی یافتن مبانی انسانی و علمی برای تفکر، سیاست و ادب هستم. تا تصور سیاست های قدرت و منظور و مخاطب من انسان های متعهد و مسوولی اند که تفاوت فردی خود را بیشتر در کمال معنوی و خدمت به هم نوع جستجو می کنند.

       برگرفته از کتاب فصل آخر.