زندگی

آزادی به جای دموكراسی

ما بايد به هنگام صحبت در باره‌ی روسيه در استفاده از زبان دموكراسی بسيار مراقب و دقيق باشيم. دموكراسی تقريباً در همه جا يك كودك نسبتاً دير رس سرمايه‌داری بوده است، زيرا لازمه‌ی آن ابتدا ريشه دوانيدن يك طبقه‌ی متوسط خودآگاه و شكوفايی آن طبقه است و چنين چيزی صرفاً به هنگام وجود يك سرمايه‌داری كامياب و بادوام مستقر می‌شود. روسيه نيز در حال بوجود آوردن آن است، ليكن اين جريانی است كه احتياج به زمان بيشتری دارد.

 دميتری ترنين

 برگردان: علی‌محمد طباطبايی

بيست سال پيش در چنين ماهی ميخائيل گورباچف سياست‌های پرستروئيكا و گلاسنوست خود را آغاز كرد كه به پايان جنگ سرد انجاميد. هرچند كه اكنون موج سرمای جديدی به روابط ميان روسيه و جهان غرب وارد شده است. پرزيدنت ولاديمير پوتين غالباً به خاطر آن كه روسيه را به مسير اشتباه هدايت می‌كند مورد انتقاد قرار می‌گيرد. بسياری از كسانی كه در سال ٢٠٠٠ پوتين را مردی كه می‌توان با او وارد معامله شد به حساب می‌آوردند، اكنون در اين نظر دچار ترديد شده‌اند و افرادی كه سابق بر اين مجذوب پوتين شده بودند ديگر به طور آشكار او را مورد سرزنش قرار می‌دهند.
پوتين نيز به سهم خود آنها را به شدت مورد انتقاد قرار داده و غرب را به تلاش برای تضعيف و تجزيه‌ی روسيه متهم می‌كند. در حالی كه سياستمداران غربی او را با موگابه و يا موسولينی مقايسه می‌كنند، مشاورين پوتين در كرملين مماشات طلبان مونيخی را به ياد می‌آورند كه سعی داشتند هيتلر را به سوی شرق هدايت كنند.
اما علت يك چنين نغيير ناگهانی و گزنده در لحن كلام چيست؟ در ابتدا اغلب كشورهايی كه كمونيسم را كنار گذاشته بودند تقريباً به طور غريزی به همان دوره‌ی نزديك به سابقه‌ی پيشاكمونيستی خود بازگشتند. كشورهای بالتيك قانون اساسی خود را از دوره‌ی ١٩٣٠ دوباره احيا كردند، ارمنی‌ها و آذری‌ها احزاب سياسی اواخر دهه‌ی ١٩١٠ را به روی صحنه آوردند، و اروپای شرقی به استثنای آلمان شرقی كه با جمهوری فدرال دوباره متحد گرديد به ناگهان و برای بار ديگر به اروپای ميانه تبديل شدند.
اين بازگشت و احيا گذشته برای اروپای غربی و آمريكا تبديل به نگرانی بزرگی شد، يعنی برای كسانی كه از ظهور مجدد دشمنان تاريخی و تنش‌های گذشته ـ شبيه آنچه در يوگوسلاوی سابق حقيقتاً به وقوع پيوست - در هراس بودند. اين بيم و هراس‌ها بود كه زيربنای توسعه‌ی موازی ناتو و اتحاديه‌ی اروپا را تشكيل داد.
روسيه نيز به سهم خود به گذشته باز گشت، يعنی به حكومت تزارها. البته چنين چيزی در ابتدا برای همه به هيچ وجه مشهود نبود. بوريس يلتسين نسبت به غرب رابطه‌ی دوستانه‌ای داشت، مباحثه‌های باز را تحمل می‌كرد و فقط اينجا و آنجا بعضی‌ها را به عنوان اوليگارش منصوب می‌نمود. تصور می‌شد كه او بيش و كم در مسير درستی به جلو می‌رود و ضديتی كه با كمونيسم دارد می‌تواند تا حد يك جانشين مناسب برای دموكراسی در نظر گرفته شود. به طور كلی روسيه بدون هرگونه شكی و از هر جهت اكنون نسبت به گذشته ـ چه از نظر جنبه‌های مثبت و چه منفی ـ آزادتر بود.
اما در عين حال تصويری كه روسيه به خودش و به ديگران عرضه می‌داشت به شدت وارونه جلوه می‌كرد. مجلس فعال بود، اما در اصل فاقد قدرت. رسانه‌ها نسبت به مسئولين و مقامات بالا به طور عادی منتقدانه برخورد می‌كردند، ليكن در تملك يك مشت افراد معين و به سليقه‌ها، منافع و تقدير آنها وابسته بودند. انتقال قدرت يلتسين به پوتين ـ همچون رابطه‌ی يك پادشاه با وارث بعدی‌اش ـ در باره‌ی رژيم او بيشتر می‌گويد تا هر چيز ديگری.
رژيم پوتين به نحو آشكاری حكومتی تزاری است. دومای او به دومای نيكولای دوم شباهت بيشتری دارد، يعنی مطيع و سر به راه است و فرمانداران او همچون مقامات دولتی نيكولا هستند. بسياری از آنها حتا فرماندار كل‌اند. سرمايه‌داری اكنون در وابستگی با مقامات دولتی به اجرا در می‌آيد و در سياست‌ها هيچگونه نقش مستقلی از خود ندارد.
البته معنای همه‌ی اين‌ها آن نيست كه هيچ گونه تفاوتی ميان روسيه‌ی ولاديمير پوتين و نيكولا رومانف جود ندارد، بلكه روسيه اكنون در مسير بازگشت به سير تاريخی تكاملی خود است، يعنی بازگشت به آن نقطه‌ای كه همه چيز از همانجا آغاز به خراب شدن گذاردند. وضعيت داخلی كشور، شرايط جهانی و حافظه‌ی تاريخی مردمش، همه و همه به شكلی است كه از آن كه روسيه مجبور شود برای بار ديگر تاريخ تراژيك خود را تكرار كند جلوگيری می‌كند. اما روسيه همچون اروپای غربی است، يعنی از اين جهت كه می‌خواهد مرحله به مرحله به جلو برود و شباهتی به اروپای ميانه ندارد كه می‌تواند چندين پله در ميان بالا رود، در شكلی كه مثلاً از يك پله به ناگهان به چندين پله بالاتر بر روی ناتو يا اتحاديه‌ی اروپا فرود آيد.
منظور اين است كه ما بايد به هنگام صحبت در باره‌ی روسيه در استفاده از زبان دموكراسی بسيار مراقب و دقيق باشيم. دموكراسی تقريباً در همه جا يك كودك نسبتاً دير رس سرمايه‌داری بوده است، زيرا لازمه‌ی آن ابتدا ريشه دوانيدن يك طبقه‌ی متوسط خودآگاه و شكوفايی آن طبقه است و چنين چيزی صرفاً به هنگام وجود يك سرمايه‌داری كامياب و بادوام مستقر می‌شود. روسيه نيز در حال بوجود آوردن آن است، ليكن اين جريانی است كه احتياج به زمان بيشتری دارد.
در اين ميانه سياست البته به نخبگان تعلق دارد. چنانچه قرار است كه روسيه گامی به جلو بردارد، لازم است كه افراد قدرتمند و بزرگان روسيه در اين باره به توافق برسند كه چه كسانی مالك چه چيزهايی هستند، چه كسانی بايد دست به ايجاد قوانين بزنند و قوانين چگونه بايد تغيير يابند. چنين چيزی بيش از آن كه به دموكراسی احتياج داشته باشد نيازمند آن نوع از حكومت قانون است كه مبتنی بر قانون اساسی باشد. به ديگر سخن، وظيفه‌ی اصلی آن است كه روسيه‌ی تزاری به نسخه‌ای از آلمان در دوره‌ی امپراتوری رايش تبديل شود.
اين وظيفه‌ی ساده‌ای نيست، اما در هر حال دلايل خوبی برای خوشبينی در اين خصوص وجود دارد. در حالی كه در باره‌ی روسيه‌ی پوتين مقاله‌های بسياری در نشريات نوشته می‌شود، اما بقيه‌ی كشور از نظر‌ها مخفی مانده است. در خصوص روسيه‌ی پوتين موضوع در اصل در باره‌ی كرملين و بوروكراسی است. آنها بدون شك بسيار مهم‌اند، اما روسيه در نهايت خود فقط به آنها محدود نمی‌شود.
ميليون‌ها مصرف كننده‌ی روسی كه حقوق خود را جهت انتخاب آزاد در سوپرماركت‌های زنجيره‌ای اعمال می‌كنند، محموله‌های هوايی انباشته از مسافرين اهل پيشه و تجارت كه به لندن، زوريخ يا فرانكفورت به طور روزانه رفت و آمد می‌كنند، توريست‌های روسی كه با از دست دادن كريمه اكنون مديترانه را دوباره كشف كرده‌اند ـ همه و همه بخشی هستند از روسيه‌ی فراتر از پوتين، بخشی كه رشد خواهند كرد و تكامل خواهند يافت، حتا آن هنگام كه پوتين به تاريخ پيوسته باشد.
به همين خاطر است كه برنامه‌ی فعلی برای روسيه بايد در درجه‌ی اول در باره‌ی آزادی باشد و نه دموكراسی. حتا اكنون، روسيه گرچه غيردموكراتيك، اما تا حد بسياری آزاد است. آنچه روسيه به آن نيازمند است نهادينه كردن آزادی به هنگام ساختن يك دولت مدرن برای جايگزين ساختن نظام منسوخ تزاری است. روسيه همچنين نيازمند يك جامعه‌ی مدنی مدرن برای يكی كردن و تثبيت جمعيت چندين قومی و پسا امپرياليستی خود است.
و البته لازمه‌ی همه‌ی اينها قسمی ليبراليزم است كه اكنون روسيه فاقد آن می‌باشد، يعنی آن نوع از ليبراليزم كه مظهری از آزادی، اصلاحات و حكومت ملی است. نه حكومت فعلی و نه اپوزيسيون می‌تواند در حال حاضر چنين چيزی را عرضه نمايد، كه معنای آن اين خواهد بود كه مردم روسيه بايد فراسوی پوتين را مد نظر داشته باشند.
آنچه بايد مورد توجه غرب قرار گيرد اول از همه اين است كه تلاش برای بازگرداندن پوتين و گروه همكاران و مشاورين او به دموكراسی تلاشی بی‌ثمر است، يعنی به مكانی كه روسيه به آن تعلق ندارد. مورد ديگر آن كه مجازات كردن روسيه با تحريم‌های اقتصادی بی‌ثمر است، زيرا اين گونه تحريم‌ها هرگز به درستی عمل نمی‌كند. غرب بايد به درستی تشخيص دهد كه روسيه اكنون در كجای مسير تاريخ خود ايستاده است و سعی برای ناديده گرفتن اين واقعيت به خرج ندهد. شكاف سياسی می‌تواند فقط و فقط به توسط توسعه و پيشرفت سرمايه‌داری داخلی باريك‌تر شود. تا آن زمان آمريكا و اروپا بايد خط و مشی‌های خود در برابر روسيه را بر منافع و علائق دو جانبه قرار دهند و نه بر انتظار از ارزش‌های مشترك.