زندگی

انسان محوری فلسفی خیام

 اسـرار ازل را نه تو داني و نه من

نوشته: فرهاد عرفانی

مقصود ز جمله آفرينش، مائيم         در چشم خرد، جوهر بينش، مائيم

اين دايره’ جهان، چو انگشتري است    بي هيچ شكي، نقش نگينش، مائيم

 

بي هيچ شكي، انسان محوري، نقش نگين جهان بيني حكيم عمر خيام  فيلسوف، رياضيدان و شاعر برجسته و بي همتاي مشرق زمين است، اگر سيسرون و ارسطو، پرستش خرد را درخدمت مدنيت قرار دادند، غايت نگاه خود را  نه در خودباوري انسان، كه تنها در همگرائي سياسي و اجتماعي او مي ديدند. در حاليكه خيام علاوه بر (( اين )) عميقا تكيه بر باور و ادراك انسان از موقعيت فيزيكي و (( اين جهاني )) خود دارد.

چون نيست، ز هرچه نيست، جز باد بدست

چون هست، به هر چه هست، نقصان وشكست

انگار كه هست،  هرچه در عالم، نيست

پندار كه نيست، هرچه در عالم، هست

او در تمامي آثارش، و با تمامي احساسش، سعي بر اين دارد كه خود آگاهي را در انسان تقويت كند. براي انسان دل نمي سوزاند، كه سعي دارد با منطق و استدلال خويش، نوع نگاه او را به هستي، و زندگي، تصحيح نمايد.

اي دوست غم جهان بيهوده مخور       بيهوده غم جهان فرسوده مخور

چون بود، گذشت و، نيست: نابود پديد!          خوش باش و غم بوده ونابوده مخور

درست زماني كه غرب، تاريكترين مقطع قرون وسطي را در تاريخ خود طي مي كند و دستگاه خرا فا ت و تفتيش عقايد، پنجه هاي خونين ومرگبار خويش را در پيكره’زندگي انساني فرو برده است، در آنهنگام كه اخلاق و شخصيت، تفكر و منش و هستي عاقلانه انسان به زشت ترين شكل ممكن زير سوال رفته است، در شرق، خيام با روشنگري انديشمندانه’ خويش، رندانه، به نفي وسيله قرار دادن انسان در جهت اشاعه افكار ارتجاعي مذهبي مي پردازد. او با نفي ايدئولوژي هاي رايج عصر خويش، انسان را به درك علت وجودي خود، بازيافتن خود، و سيطره’ منطق و عقل بر زندگي، فرا مي خواند. او براي انتقال ادراكات خويش، چهار چوب تفكرات فلسفي رايج را تنگ مي بيند. هر چند با زباني كنائي، و گاهي با شهامتي وصف نشدني، و با صراحت، انسان را به تفكر در وراي ديوارهاي ديني محدود كننده’ (( ديد )) دعوت مي كند. او خيلي پيش تر از سر توماس مور و ديگران د ر غرب وخيلي پيش از آنكه رنسانس (( و اومانيسم قرون 14 و 15 )) در اروپا ناقوس مرگ دستگاه شيطاني خرا فا ت را بنوازد، به جايگاه و ارزشهاي انساني انسان پي برده، و در جهت اعتلاي روح بشري، كلام موجز ومستدل خويش را، به كار مي گيرد.

گر روي زمين به جمله آباد كني       چندان نبود كه خاطري شاد كني

گر بنده كني زلطف  آزادي را         بهتر كه هزار بنده آزاد كني

:::::::::::::::::::

برتر ز سپهر، خاطرم، روز نخست       لوح و قلم و بهشت و دوزخ، مي جست

پس گفت، مرا معلم، از راي درست       لوح و قلم و بهشت و دوزخ، با توست!

:

چون مردن تو مردن يكبارگي است       يكبار بمير، اين چه بيچارگي است؟

خوني ونجاستي و مشتي رگ  و پوست         انگار نبود، اين چه غمخوارگي است؟

::::::::::::::::::

تا چند زنم به روي درياها خشت        بيزار شدم ز بت پرستان و كنشت

خيام، كه گفت دوزخي خواهد بود؟       كه رفت به دوزخ؟ و كه آمد ز بهشت؟

شايد نگاهي به تاريخ قرون وسطي و مسائل شرق و غرب در آن دوره به درك نگاه خيام كمك رساند، (( ... اومانيست هاي اروپائي كه اصطلاح قرون وسطي را به ميان آوردند، آن را دوراني مي دانستند كه طي آن ملتهاي اروپائي در جهل و تاريكي غوطه ور شده بودند. اين دوران با جهان بيني مندرس افكار مذهبي كهن و نظريات علمي عتيق، از نظر آنها محكوم بود... نشانه اي كه نقش پيشاهنگ شرق را در قرون وسطي تاييد مي كند، همانا برتري فرهنگي شرق در قبال غرب است. بي گفتگو، اقوام و ملتهاي چيني، خرا سا ني وتركستان غربي، در آن دوران، در زمينه هاي بسيار _ فن آوري و فرهنگ مادي ومخصوصا هنر، و نيز رشته هاي حقوق وقوانين و آئين هاي سياسي و فلسفي، جغرافيا و تاريخ نگاري علوم و ادبيات _ پيشرفته تر از غرب بودند... جنبش هاي دهقاني __ به خلاف اروپا _ در سراسرقرون وسطي كم و بيش ، با جنبش هاي ملي بر ضد اعراب مسلمان و سپس تركان و ... مغولان جوش خورده (... ) است. برخي از اين جنبش ها بخصوص آنها كه به ضد سلطه اعراب مسلمان است، رنگ مذهبي مي يابد و به صورت خروج عليه مذهب رسمي عربي در مي آيند، جنبشهاي (( مقنع )) در سالهاي ( 167_160 ه _ق  ) مازيار در ( 325 ه. ق) قيا م خرا سا نيا ن و عليه اعراب و ... )) تاريخ ادبيات نيز بيانگر نكات جالبي است كه نظرتان را به آن جلب مي كنم : ... خيام در زماني مي زيست و شعر مي آفريد كه ... فرمانروائي ها يكي پس از ديگري از هم مي پاشيدند. انديشمندان و بزرگان، ناگهان ، قرباني آدم كشاني بي نام ونشان مي شدند. اعتقادهاي كهنه جاي خود را به باورهاي نو مي دادند. عشيره هاي ددمنش كوچ نشين، از سرزمين هاي ناشناخته به مراكز تمدن هجوم مي بردند و فرهنگ كهن را به آتش مي كشيدند. اين زمان، يعني سده’ يازده(11م )، هنگام هجوم تركان سلجوقي به خرا سا ن ، دوران جنگهاي خونين و خودنمائي سلطانهاي پر زرق و برق، و زمان قدرت نمائي راز آميز فرقه هاي آدمكش خطرناكي بود كه دام خود را با ترورهاي پنهاني در شبكه پهناور گسترده بودند ))  

يك نظر ساده به نوشتار اخير نشان مي دهد كه افكار فلسفي خيام در چه دوراني و با چه پيشينه اي شكل گرفته است. هيچ شاعر و انديشمندي را نمي توان جدا از زمينه هاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي، علمي ، فرهنگي وتاريخي تحليل كرد. هم (( اينجاست )) كه رشد تفكرات علمي و فلسفي و هنري خيام شكل مي پذيرد و ميسر مي گردد.در زمينه هاي رياضيات و نجوم و ... در كل (( حكمت نظري ))، و از طرفي ادبيات و شعر، اين اعجوبه اعصار گذشته وحال، به بيان نكات دقيق و ظريف و بديع مي پردازد. خيام همانند مردمان روشن عصر خود، به نفي افكار پوسيده، مهاجم و استيلاگر مي پردازد.

گاوي است در آسمان ونامش پروين       گاوي است دگر نهفته در زير زمين

چشم خردت باز كن از روي يقين       زير و زبر دوگاو، مشتي خر بين

در حاليكه اعراب مسلمان نوكيسه از يكسو، و سلاجقه وحشي از سوي ديگر، اين بخش از آسيا را در زير مهميز حكومتهاي فاسد خود گرفته اند، درست  همان زمان كه خود، چهار دست و پا ، به زندگي (( اين جهاني )) چسبيده اند، با رياكاري، به ملت هاي تحت ستم، عرفان ماليخوليائي، عزلت گزيني و گوشه گيري و زهد و تقوا و ... را تزريق مي كنند ( هر چند در مورد نسلهاي پس از خيام در اين زمينه موفق هستند )، نابغه تيزبين و انساندوست ، خلايق را به زندگي، كاميابي ، شادماني، غم نخوردن و حقيقت بيني ، و در عين حال، دل نبستن به وعده و وعيدها ، و همچنين جاودانگي موعود چندش آور اشراف و روحانيت دعوت مي كند. او ارزش ها را در حقيقت زندگي روزمره، و واقعيات حول و حوش بشر، جستجو ميكند.

از انسان به انسان مي رسد، و دائما با بصدا در آوردن زنگ فنا، نظر  انسان را به درك زندگي جلب مي كند. با اشعارش، به رياكاري دكانداران دين پوزبند مي زند وچهره’ سالوسانه بشر دوستان ژنده نما ( عرفا ) را نمايان مي سازد.

خشت سر خم، ز ملكت جم خوشتر   بوي قدح ، از غذاي مريم خوشتر !

آه سحري، ز سينه’ خماري ’      از ناله بوسعيد و ادهم خوشتر!

::::::::::::::::::

برخيز ومخور غم جهان گذران         بنشين و دمي بشادماني گذران

در طبع جهان اگر وفائي بودي       نوبت به تو خود نيامدي از دگران

::::::::::::::::::

قومي متفكرند، د رمذهب و دين        جمعي متحيرند , در شك و يقين

ناگاه منادئي در آيد ز كمين      كاي بيخبران، راه نه آن است و نه اين

::::::::::::::::::

در چشم محققان، چه زيبا و چه زشت     منزلگه عاشقان ، چه دوزخ چه بهشت

پوشيدن بيدلان، چه اطلس چه پلاس      زير سر عاشقان، چه بالين و چه خشت

خيام، مبلغ ارزش هائي همچون صداقت، درستي،محبت و عشق و عهد و پيمان و وفا... در عمل است. او بيزار از رنگ و ريا است. در چهره’ انسان، قدرت درگير شدن با بالاترين مظاهر قدرت را مي بيند. درهمه چيز شك ميكند، شكاك نيست، شك براي او وسيله است، هدف نيست. او در پي حقيقت است و همه’ (( اين )) را با اشعارش به مردم، دركمال صداقت مي آموزد.

گر من ز مي مغانه مستم، هستم       ور عاشق و رند و، مي،  پرستم ، هستم

هر طايفه اي به من گماني دارند        من  زان خودم، چنانچه هستم ، هستم

::::::::::::::::::::::

صبح است، دمي بر مي گلرنگ زنيم       وين شيشه نام و ننگ، بر سنگ زنيم

دست از امل دراز خود، بازكشيم   در زلف نگار و، دامن چنگ، زنيم

::::::::::::::::::::

دوشينه پي شراب ميگرديدم   افسرده گلي كنار آتش ديدم

گفتم كه چه كرده اي كه مي سوزا ندت      گفتا نفسي در اين  چمن خنديدم

::::::::::::::::::

يك نان به دو روز ، اگر بود حاصل مرد   وزكوزه شكسته اي، دمي آبي سرد

مخدوم كم از خودي ، چرا بايد بود؟        يا خدمت چون خودي، چرا بايد كرد؟

::::::::::::::::::::

از آمدنم، نبود گردون را، سود       وز رفتن من ، جلال وجاهش، نفزود

وز هيچ كسم ، نيز ، دو گوشم نشنود       كاين آمدن و، رفتنم ، از بهرچه بود ؟

 

نظر به اينكه  برخورد خيام با دشمنان سعادت بشريت، از مضموني تاريخي (( كه در هر  دوره اي قابل استفاده است )) برخوردار است، هم در زمان حيات، و هم در نهصد سال گذشته ، همواره سعي شده است با اتهاماتي نظير لاابالي، ميخواره، نيهيليست (( وجود دو فرد خيام و خيامي، يكي ميخواره و شاعر، يكي فيلسوف!! ))، شخصيت، و از اين رهگذر ، افكار بلند او را ، از صفحه’ ذهن تاريخي مردم بزدايند، حتي عده اي كه خود را طرفدار انديشه هاي خيام مي پنداشته اند، با برداشت غلط و مبهم و ساده انگارانه، آتش معركه را با هيزم سطحي نگري شعله ورتر ساخته اند.

شكي نيست، در دوراني كه همه’ دستگاههاي قدرت، دست در دست هم داده اند، تا مردم را از گردونه زندگي اجتماعي ، و دخالت در سرنوشت خود، خارج سازند، و از آنها بردگان و بره هائي رام و آرام بسازند ، كه خوشبختي خود را د رناكجا آباد اسلام بجويند، دعوت خيام به زندگي (( اين جهاني )) كفر شمرده شود، و با مخدوش كردن افكار او در نظر عامه ، از اوموجودي ساخته شود كه د رهمه چيزش (( حتي در موجود بودن انساني بنام خيام شاعر و  فيلسوف))  شك شود.

خيام كه خيمه هاي حكمت مي دوخت         در كوزه’ غم فتاد و ناگاه بسوخت

مقراض اجل، طناب عمرش ببريد         دلال قضا، برايگانش بفروخت

 در اينجا نمي خواهم به اتهاماتي كه به خيام وارد مي شود، پاسخ گويم، چرا كه ابلهانه تر ومضحكتر از آن هستند كه سزاوار پاسخي باشند، فقط اشاره اي دارم به شكل كار شاعرانه ’خيام كه: (( در خانه اگركس است ، يك حرف بس است )).

از نظر نگارنده’ اين سطور، به جرات مي توان گفت اكثر قريب به اتفاق اشعار خيام، به واقع، از خود اوست، اندك شناختي نسبت به ادبيات، شعر، فلسفه، زبانشناسي وتاريخ لازم است، تا خواننده دريابد كه هيچكس، جز فردي با ويژگيهاي حكيم عمر خيام نيشابوري، قادر به سرودن چنان اشعاري نيست. زين العابدين موتمن در مورد ويژگيهاي رباعي (( كه شكل كار شاعرانه’ خيام بوده است)) چنين مي گويد، (( .. نظر به دقت ومراقبت شاياني كه شاعران در ساختن اين قسم شعر، و رعايت اصول فصاحت و بلاغت كلام مبذول داشته اند، امروز، رباعيات، اگر چه به نسبت ساير اقسام شعر مقدار آن كم است، بخش بسيار مهم و ذيقيمتي را در كتاب ادبيات ايران تشكيل مي دهد. اين دقت و مراقبت در ساختن رباعي كاملا ضروري و لازم است، چه، شعري كه بناي آن بر دو بيت است، مسلما بايداز هر گونه حشو و زوائد، و تقديم و تاخيرات ناخوش، وتشبيهات و استعارات مبتذل ، وكلمات وعبارات غير فصيح، عاري ، و از طرفي، مشتمل برمضموني شيرين، ونكته اي بديع، و ادائي دلكش، و ايجازي غيرمخل، و احيانا پاره اي از صناعات مستحسن شعري، از قبيل تشبيه و تجنيس و ايهام و استعاره و مطابقه و تقابل و امثال آن باشد. اگر اين معاني در بعضي ابيات اقسام ديگر شعر، مثلا در قصيده و يا غزل، رعايت نشود، چندان جاي ايراد نيست، ولي شعري كه مجموع آن ازچهار مصراع تجاوز نمي كند، در صورت فقدان اين معاني ، چه لطف ومزيتي مي تواند داشت؟ ونيز رباعي، بايد طوري ختم شود كه، اثر قاطع وجانداري در ذهن باقي گذارد. رباعيات خوب ومعروف، عموما از اين خصيصه برخوردارند... )). يك مقايسه’ ساده (( با توجه به نكات مذكور )) بين رباعيات خيام و ديگر شعرا، كه هر كس با هر سطح سوادي، و فقط با داشتن ذوق وحس،مي تواندانجام دهد، برهان اين قلم، درمورد گفته هاي فوق الذكر است:

دوشم گذر افتاد به ويرانه’ طوس       ديدم جغدي نشسته برجاي خروس

گفتم چه خبر داري از اين ويرانه       گفتا خبر اين است افسوس افسوس

( شهيد بلخي )

هنگام سپيدم دم خروس سحري       داني كه چرا همي كند نوحه گري

يعني كه نمودند در آئينه صبح      كز عمر شبي گذشت  و تو بي خبري

( خيام نيشابوري )

اي شب نكني آنهمه پرخاش كه دوش     راز دل من مكن فاش كه دوش

ديدي چه دراز بود  دوشينه شبم       هان اي شب وصل آنچنان باش كه دوش

( عنصري )

يك  جرعه’ مي ز ملك كاوس بهست       از تخت قباد و ملكت طوس بهست

هر ناله كه رندي به سحرگاه زند       از طاعت زاهدان سالوس بهست

( خيام نيشابوري )

شاها ادبي كن فلك بدخو را        گرچشم رسانيد رخ نيكو را

گر گوي خطا كرد به چوگانش زن       ور اسب خطا كرد به من بخش او را

( امير معزي )

خاكي كه به زير پاي هر حيوانيست        كف صنمي و چهره’جاناني است

هر خشت كه بر كنگره’ ايواني ست        انگشت وزير يا سر سلطانيست

( خيام نيشابوري )

 نكته’ ديگري كه به نظر مي رسد در مورد انسان گرائي فلسفي خيام قابل ذكر باشد، نگرش اخلاقي اوست. شايد اينگونه تصور شود كه خيام از لحاظ اخلاقي پيرو افكار اپيكور (341 _ 270 پيش از ميلاد) فيلسوف مادي يونان بوده است. هر چند اپيكور و خيام، به جهت ارزش نهادن به خرد، دوري جستن از خرافات، و اهميت قائل شدن براي خوشبختي وشاد زيستن، هر دو از يك دريچه به انسان و زندگي و هستي مي نگرند، و وجوه اشتراك فراواني دارند، اما بين اين (( دو )) ، در ارزش هاي اخلاقي ، يك تفاوت ماهوي وجود دارد، و آن اينست كه، اپيكور براي تعديل و آرامشي كه در جستجوي آن است ، نه تنها تلاشي راتوصيه نمي كند، كه حتي از درگير شدن پرهيز مي كند. او دوري جستن از ناملايمات را توصيه مي كند، وخيام در كنار گرايش به خوشي و دوري از اندوه، تعهد وتلاش ، براي به دست آوردن نيك بختي و شادي، و سر ناسازگاري گذاشتن با زمانه’ نادرست را، لازم مي داند وتاكيد مي كند:

زان باده  كه عمر را حيات دگر است         پر كن قدحي گرچه تو را دردسر! است

بر نه به كفم كه كار عالم سمر است         بشتاب كه عمر اي پسر در گذر است

هشدار! كه روزگار شور انگيز است        ايمن منشين! كه تيغ دوران تيز است

در كام تو گر زمانه لوزينه نهد        زنهار! فرو مبر! كه زهر آميز است.

 

افغان