زندگی

معماي گورباچف...

خ.صدري

 

 

اين که چرا « چپ» ها  گورباچف را « خائن» و « راست» ها اورا يک« سوپرمن» ارزيابي کرده اند در زمان خود قابل درک بود و به روشنفکران ما نيز محدود نميشد. ولي اين که هنوز پس از دودهه همان داوري ها در مورد نقش او در فروپاشي اتحاد شوروي صورت مي گيرد شايد دليلي نداشته باشد جز فقدان بررسي بي طرفانه و همه جانبه از اين اتفاق تاريخي قرن .

اين نوشتار کوتاه هم البته مدعي چنين کاري نيست بلکه حاوي اشاراتي است به برخي زواياي اين رويداد که معمولا کمتر مورد توجه و کارشناسي قرارگرفته است.

 

علل فروپاشي کشورهاي سوسياليستي را به اعتقاد من ، با درک قوانين جنگ سرد ميتوان شناخت:

جهان پس از جنگ جهاني دوم ، با وجود سلاح هاي هسته اي ، وارد مرحله جديدي شد که شرق و غرب  را متعهد وملزم به اجتناب از درگيري مستقيم نظامي و رويارويي گسترده ميکرد. مارگارت تاچر، نخست وزير وقت انگلستان، در ديدار سال ٨۶ خود با گورباچف ميگويدکه: جهان مديون سلاح هاي هسته اي است . زيرا اگر اين سلاح ها نبودند شايد تاکنون جنگ سوم هم صورت گرفته بود.

منظورتاچر همچنين اشاره به اين واقعيت بود که شوروي فرو ميريزد و حاکميت چاره اي جز توسل به ديپلماسي ندارد.

در دوران جنگ سرد پيشي گرفتن هريک از دو قدرت بزرگ در زمينه نظامي ، برايش اين فرصت را فراهم مي ساخت که حوزه نفوذش را گسترش دهد. به عنوان مثال هنگام امضاي قرارداد کاهش تسليحات «سالت٢» در سال ۷٨  ميان  جيمي کارتر و لئونيد برژنف ، اتحاد شوروي از موقعيت نظامي بهتري برخوردار بود. در همين ايام حکومت هاي غربگراي ايران ، نيکاراگوئه و افغانستان سرنگون و نيروهاي نظامي ويتنام به حمايت از چپ هاي طرفدار شوروي وارد کامبوج شدند.

با آغاز دوره رياست جمهوري رونالد ريگان در سال ٨١ و اعلام «طرح دفاع استراتژيک» از جانب او ،افول ستاره سرخ بر فراز کرملين آغاز ميشود.

ابتدا لئونيد برژنف که سال ها مظهر پيش تازي ا.ج.ش بود ، ميميرد( سال٨٢)  و جانشينش يوري آندروپف قابليت انعطاف در مقابل وضعيت جديد از خود نشان مي دهد. در شرايط عادي ولي جانشين برژنف کسي مانند حيدر علي يف بود.

آيا برژنف در صورت زنده ماندن توان رهبري سيستم در چنين شرايطي را مي داشت؟ مسلما نه. همانطورکه استالين نميتوانست کنگره ٢٠ ح.ک.ا.ش  را رهبري کند.

مرگ زود هنگام آندروپف و انتخاب کنستانتين چرنينکو بجاي او مبين اين واقعيت بود که اعضاي پوليت بورو ، آنگاه که در ارزيابي يک سال و نيم خود از وضعيت جديد، ادامه سياست هاي « واکنش معقول» را براي بقاي سيستم مخاطره آميز ارزيابي ميکنند ، تصميم ميگيرند، شايد با اکثريتي شکننده ،  با « کله شقي » از خود وهم پيمانان خود دفاع کنند.

اين سخن چرنينکو تفاوت او با آندروپوف را بخوبي نشان ميدهد: « ما از آنچنان توان نظامي برخوردارهستيم که آب سرد بر کله داغ جنگ طلبان بريزيم».

يک سال زمامداري چرنينکو با تنش هاي زياد با آمريکا همراه بود. به عنوان نمونه روزي ريگان ، قبل از يک سخنراني در دانشگاهي در آمريکا، در پشت ميکروفون قرارميگيرد و به شکل شوخي ولي با هدفي جدي وآشکار دستور حمله نظامي به مسکو ميدهد.

مرگ به موقع چرنينکو و روي کار آمدن ميخائيل گارباچف بدان  معناست که رهبري شوروي سرانجام آغاز پايان را مي پذيرد. آمدن او در حقيقت نتيجه چهار سال بررسي وضعيتي است که دو راه را پيش پا قرار داده بود: يا مطابق قانون کلي جنگ سرد متناسب با ميزان برتري حريف عقب نشيني کردن ويا جهان را به سمت جنگ راندن.

انتخاب گزينه نخست از طرف رهبران ا.ج.ش نشانه پايبندي آنان به حفظ صلح جهاني مي باشد.

اينکه در شرايط مشابه، آمريکايي ها نيزچنين  واکنشي نشان ميدادند البته جاي ترديد است.

دليل آن هم بي پروايي آنان در بکارگيري بمب هسته اي در ژاپن و کشاندن جهان درسال ۶٢ تا آستانه جنگ ( «بحران کوبا»  که با عقب نشيني شوروي فروکش کرد) و ده ها اقدام ضد بشري ديگر است که انحصارات صاحب قدرت سرمايه،هنگام مواجهه باتهديد،از دست زدن به آن ها ابايي ندارند. البته مختص آمريکا هم نيست. جنگ جهاني دوم هم در شرايطي از مرکز اروپا آغاز شد که متجاوز از ٢٠سال در بوق و کرناي غربي ها « خطرسرخ و بولشويسم» دميده ميشد.

خوشبختانه در شوروي هيچ فرد وگروهي داراي آنچنان منافعي نبود که براي حفظ آن به هنگام فروپاشي وسوسه سوء استفاده از زرادخانه عظيم هسته اي به سرش بزند.

امروز که جهان شاهد حساسيت غرب و به ويژه آمريکايي ها به دستيابي کشورهايي چون ايران و کره شمالي به جنگ افزار هسته اي است و کسب آن را ،هرچند با آن ابعاد مينياتوري ،( در مقايسه با توان هسته اي اتحاد شوروي) وسيله اي براي باج گيري و تهديد قلمداد مي کند ، مي بايست به انصراف  شوروي ها از بکارگيري اين توان به منظور جلوگيري از فروپاشي درود فرستاد.

کسي در اين عرصه منکر سياست هاي ماهرانه و فشارهاي مداوم غرب،که به آن ها نيز اشاره خواهيم کرد،  نيست. ولي اين فشارها بر هر رژيمي متناسب با ماهيتش تاثير گذار است. دستگاه هاي تبليغاتي غرب براي پنهان کردن همين ماهيت شوروي از شهروندان يک عمر دروغ شنيده خود است که گورباچف را« سوپرمن» ي معرفي ميکنند که گويا با حمايت غربي ها شاخ غول کمونيسم را ميشکند. آن ها در غير اين صورت جوابي براي اين تناقض آشکار نمي داشتند که اين «هيولاها» ي تا ديروز خطرناک چگونه امروز حاضرند بدون شليک يک گلوله از حاکميت صرفنظر کنند.

ما ايراني ها لااقل اين را خوب مي دانيم که يک حکومت مستبد وسودجو نه تنها  داوطلبانه به تحول تن در نمي دهد بلکه با چنگ ودندان و گلوله وزندان ازاريکه اش  دفاع مي کند. حال چرا هم اينک ح.ک.ا.ش  بيش از غربي ها از جانب شيفتگان دوران قدر قدرتي اش با « نازيسم» و .. مقايسه مي شود علتي ندارد جز آنکه  « اسبي است مرده و ارث بري را نشايد» حتي به اقتضا لعن و نفرين نثارش بايد کرد. اينان را اگر با جنايات آمريکا در فلوجه و ابوقريب کاري نيست دليلي نداردجز آن  که در دهه هاي پيش در ليست کردن اعمال نکوهيده و امپريالش همت از حد فزون کردند و اکنون  جبران مافات مي نمايند.

 

برخي کارشناسان، سيستم اقتصادي را عامل فروپاشي مي دانند.بدون اينکه هيچ توضيحي در مورد پيشرفت ها و موفقيت هاي همين سيستم در طول حياتش ارائه دهند.

مطلب زير در اين رابطه به اندازه کافي گوياست:

« طبق برآورد سيا ، رشد اقتصادي شوروي در فاصله سال هاي ۷۵ـ ٨٣ ، ٢.١ درصد بود( اندکي پايين تر از رشد ٢.۹ درصدي آمريکا در همان دوره ). اما هيچ اقدامي براي انجام اصلاحات بنيادي لازم نبود. در سال ١۹٨٣ نرخ رشد ٣.٣ درصد و در سال ١۹٨۶ عملکردي حتي بالاتر از آن ، يعني ميزان ۴.١ درصد بدست آمد. هيچ نشانه اي از شکست و فروپاشي به چشم نميخورد.»

از کتاب « رويارويي بزرگ ـ نبرد اقتصادي آينده ژاپن ، اروپا و آمريکا»

نويسنده : لسترو تاروـ مشاور اقتصادي بيل کلينتون در زمان رياست جمهوري

ترجمه : عزيز کياوند

 

 

«خائن » خواندن گورباچف همانقدر حاوي بي توجهي به سيستم حاکميت و ساختار قدرت در ا.ج.ش . ميباشد که آگرانديسمان کردن نقش او در فروپاشي از جانب غربي ها.

او در سال ٨۵ به پيشنهاد آندره گروميکو ، وزير امور خارجه، به دبيرکلي حزب انتخاب شد. گروميکو ، با پشتوانه ۴۵ سال  تجربه  در عرصه مقابله و مصالحه با جهان غرب و با حسن شهرتي که در حزب و جامعه داشت ، با اين گزينش ، اجتناب ناپذير بودن اتخاذ سياست هاي جديد را تاييد ميکندوموافقت کسي چون اودرآن شرايط براي حفظ يکپارچگي ضروري بود. اعضاي ده نفره پوليت بورو ،  مهمترين ارگان تصميم گيري ، پس از انتخاب گورباچف و بويژه پس از کنگره ٢۷ ح.ک.ا.ش  جاي خود را به افراد جديد ميدهند. خود گروميکو نيز به مثابه  مظهر اقتدار آن نظام ، ديگر نميتوانست و نميبايد در امور اجرايي حضور فعال داشته باشد .او عهده دار مقام تشريفاتي صدر هيئت رئيسه شوراي عالي ميشود و ادوارد شوارنادزه جانشينش در وزارت امور خارجه مي گردد. گروميکو با اين حال هيچگاه در آينده دستش جهت تاييد مصوبات و تصميمات دوران زمامداري گورباچف بالا نرفت. برگزيدن شيوه سکوت وانفعال بيان حال ديگر مسئولان عمل گرا و در عين حال آرمان خواه نيز در اين زمان  مي باشد..

 

گورباچف بر سر کاهش سلاح هاي هسته اي و روابط شرق و غرب ، بارها با ريگان و سپس جرج بوش پدر ملاقات کرد. اين ديدارها ي متعدد و بي سابقه که از  ريکياويک آغاز و در اتاوا و مسکو و واشنگتن و مالت ( روي ناوهاي جنگي دوطرف) و هلسينکي و.. ادامه پيدا کرد در حقيقت بحث و چانه زدن بر سر آن چيزي بود که بايد در شوروي روي ميداد.  سعي او عقب نشيني  با حفظ تماميت ا.ش بود. گويا دراين زمينه ازغرب اطمينان خاطرهايي هم گرفته بود. چون درژوئن ۹١  آنگاه که از نتايج انتخابات روسيه و پيروزي بوريس يلتسين در مقابل کانديد مورد حمايت خود ، در داخل هواپيما هنگام عزيمتش به کانادا در برنامه سفرش به واشنگتن، باخبرمي گردد چنان دچار شوک و بهت ميشود که تمام سفراو را تحت تاثير قرار مي دهد. او مي دانست که اين يعني پايان کار اتحاد شوروي.

بايد خاطر نشان ساخت هرچند پس از روي کارآمدن گورباچف، در ترکيب جديد رهبري همه موافق روند تشنج زدايي و عدم درگيري با غرب بودند ولي در بين آنان گرايشات گوناگون وجود داشت . گروهي فراتراز انحلال پيمان ورشو را تحمل نمي کردند. گروهي نيز بودند که جدا شدن ٣ جمهوري بالتيک را نيز مي پذيرفتند.آمريکايي ها در مذاکرات مستقيم سعي در ايجاد رخنه و شکاف در نظام شوروي و ايزوله کردن گرايشات چپ داشتند ولي در عرصه هاي ديگر نيز بيکار نبودند. تماس با شخصيت هاي ضعيف و قدرت طلب مثل يلتسين يکي ازآنهاست. چند بارگزارشاتي ازتماس يلتسين با ماموران  «سيا» منتشر شد. ولي توان و برنامه اي براي متشنج کردن رابطه با آمريکا وجود نداشت.

در اين ايام دو حادثه نيز رخ داد که حائز اهميت است:

اولي انفجارنيروگاه اتمي چرنوبيل درسال ٨۶ است. از زاويه ديد غربي ها اين  «حادثه» درست در زماني که مي بايست بوقوع مي پيوندد. اين  فاجعه هسته اي با ابعادي بسيار کمتر از انفجار يک بمب اتم ، سه تاثير برجا مي گذاشت: اول آن که توان دستگاه اداري کشور در تامين امنيت نقاط حساس ، با ابعاد فراملي، را زير سوال مي برد؛ و دوم آن که به کساني که ميدانند بازنده يک جنگ احتمالي هستند وبا برگ سلاح هسته اي بر برخي مواضع هنوز پا ميفشارند طعم انفجارات هسته اي را ياد آورمي شد.  وبالاخره پيامد هاي منفي بين المللي و داخلي آن بود که چون کوهي برهيئت حاکمه فشار مي آورد.

 

دوم ، فرود يک هواپيماي تفريحي در سال ٨۷ توسط يک خلبان جوان آلماني بنام Mathias Ruts  در ميداني نزديک کاخ کرملين است. اين هواپيما پس از عبور از مرز هوايي شوروي و طي مسافتي طولاني در مسکو به زمين مي نشيند وخلبان آن بين مردم اعلاميه دوستي پخش ميکند. اين اقدام که مسلما بدون اطلاعات دقيق از نقاط ضعف رادارهاي ارتش شوروي عملي نبود ، پيامي نداشت جز فراخواني به تسليم .  يعني ما ميتوانستيم با اين هواپيما بجاي اعلاميه دوستي بمب براي نابودي کرملين بفرستيم. پخش اعلاميه دوستي توسط خلبان همچنين بدين منظور صورت گرفت تا جايي براي اتفاقي جلوه دادن رويداد توسط مقامات جهت کاستن از پيامدها نماند. آلماني بودن خلبان هم شايد بي ارتباط با فشار روز افزون غرب براي برداشتن ديوار برلين نبود . در همين ايام است که ريگان در برلين ميگويد(دستور مي دهد): « آقاي گورباچف اين ديواررا برداريد!».

 

در اوت ۹٠ کويت به اشغال ارتش عراق در مي آيد. در نوامبر، بوش و گورباچف در هلسينکي تنها به منظور بررسي اشغال کويت  ديدار مي کنند. آمريکايي ها از شوروي خواستار متقاعد کردن عراق به خروج از کويت ميشوند. اين که شوروي ها در مقابل چه مي خواهند مشخص نشد ولي قابل تخمين بود. آنگونه که از مصاحبه مطبوعاتي گورباچف در پايان اين ديدار کوتاه مدت برمي آمد، ديدار بدون نتيجه به پايان مي رسد. آمريکايي ها بدون هيچ اظهارنظري بازميگردند ودر کمتر از دو ماه ، يعني ١۷ ژانويه ۹١ در راس يک ائتلاف بين المللي به عراقي ها حمله مي کنند وآن ها را از کويت مي رانند. درهفته آخر جنگ ، فرستاده ويژه شوروي در ديدار مکرر با صدام حسين و آمريکايي ها ، ميانجي خاتمه جنگ ميشود وآمريکايي ها در آستانه بغداد به خانه يرميگردند تا يک دهه بعد براي سيطره بر «خاورميانه بزرگ»   و با تدارکاتي متناسب با اين هدف بازگردند.

ميتوان حدس زد که نقشه اشغال کويت توسط يک عراق دوست اتحاد شوروي، در دوران جنگ سرد  برنامه ريزي شده بود تا بدين وسيله هم کنترل شوروي بر مناطق نفت خيز خليج فارس ميسرشود و هم عراقي ها با پشتيباني ابرقدرت شرق به توسعه طلبي خود جامه عمل بپوشانند. با قطعي شدن افول شوروي محتمل است که برخي کارشناسان نظامي شوروي اجراي اين طرح از دستور روز خارج شده را به منزله آخرين تير ترکش ارزيابي کرده اند و جاه طلبي صدام حسين و عدم علاقه اش به چشم پوشي از آنچه سال ها در آرزويش به گسترش زرادخانه خود پرداخته بود نيز اين آزمايش را ميسر کرده است.

جنگ خليج فارس شايد ميدان ارزيابي جنگ افزارهاي مدرن آمريکا همچون موشک هاي Patriot  براي رئاليزه کردن تاثير گذاري هاي بعدي برروند فروپاشي نيز بود.

هرچه که بود پس از آن است که در فاصله چند ماه از اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي فقط نامي برصفحه تاريخ باقي مي ماند.

در ژوئن۹١ يلتسين رئيس جمهور روسيه ميشود واعلام ميکند که روسيه را از اتحاد شوروي خارج خواهد کرد. در اوت، هنگامي که گورباچف در کريمه مشغول استراحت بود ، آخرين تلاش ها از جانب بخشي از هيئت حاکمه براي جلوگيري از فروپاشي شوروي ، که با اعلام استعفا(برکناري) گورباچف و حالت فوق العاده در کشور صورت گرفته بود ، دوروز بيشتر دوام نمي آورد. بسياري بر اين اعتقاد بودند که اين اقدام با چراغ سبز خود گورباچف انجام گرفته بود. آنچه مشخص شد آن بود که ديگر مهاراوضاع نه در دست آن ها ، که وزير کشور و وزير دفاع  نيز در ميانشان بودند، ونه در دست گورباچف است. در اين زمان حزب کمونيست اتحاد شوروي از جانب يلتسين غير قانوني اعلام ميشود. جمهوري هاي بالتيک اعلام استقلال ميکنند و در٢١ دسامبر کشورهاي مشترک المنافع تشکيل ميشوند . ٢۵ سامبر با استعفاي گورباچف انحلال ا.ج.ش. رسما اعلام ميگردد