جنگ سرد در دوران
ریاست ترومن شروع
شد و در طول دولت
های آیزنهاور،
کندی، جانسون،
نیکسون، فورد، و
کارتر ادامه داشت
و در دوره دوم
ریگان زمانی
پایان یافت که
ریگان و گورباچف
به توافق رسیدند
که جنگ خطرناک،
پرهزنیه و بیهوده
است.
توقف جنگ سرد
زیاد طول نکشید –
فقط از پایان
دوره دوم ریگان و
چهار سال دوره
جورج اچ. دبلیو
بوش (بوش
پدر) بود. در
دهه ۱۹۹۰ رئیس
جمهور بیل
کلینتون با زیرپا
گداشتن وعده
آمریکا در عدم
گسترش ناتو به
اروپای شرقی، جنگ
سرد را دوباره
شروع کرد. جورج
دبلیو بوش (بوش
پسر) با
خروج آمریکا از
پیمان ضد موشکی
بالستیک به جنگ
روحی تازه داد، و
اوباما با لفاظی
های غیرمسئولانه
و با قرار دادن
موشک های
آمریکایی در مرز
روسیه و سرنگونی
دولت اکراین جنگ
را گرمتر کرده
است.
. آنها
از جنگ سرد برای
حفظ منافع
مشتریان شرکت
حقوقی خود
استفاده کردند، و
از آن برای
افزایش قدرت و
بودجه های مرتبط
با موقعیت های
بالای خود در
دولت بهره برداری
کردند. این
بسیار هیجان
انگیزترست که در
زمانهای خطرناک
مسئول سیاست
خارجی و فعالیت
های پنهانی بود.
هر زمان که یک
دولت دمکراتیک
اصلاح طلب در
آمریکای لاتین
بقدرت می رسید،
برادران دالس
آنرا به عنوان
تهدیدی برای
دارایی های
مشتریان شرکت
حقوقی مستقر در
آن کشور می دیدند. این
دارایی ها، برخی
اوقات با رشوه به
دولتهای
غیردمکراتیک بدست
می آمد، که منابع
و ثروت کشور را
به دست آمریکایی
ها معطوف میکرد،
و این راهی بود
که برادران دالس
میخواستند حفظ
کنند. دولتهای
اصلاح طلب،
مارکسیست و یا
کمونیست اعلام می
شدند، و سیا و
وزارت امور خارجه
با هم کار
میکردذند تا آنرا
سرنگون سازند و
یک دیکتاتور را
بقدرت برسانند که
تابع دستورات
واشنگتن باشد.
جنگ سرد بیفایده
بود، بجز برای
منافع برادران
دالس و آنهایی که
در مجتمع نظامی / امنیتی
بودند. دولت
اتحاد جماهیر
شوروی، برخلاف
دولت امروز
آمریکا، هیچ
اشتیاقی برای
هژمونی جهانی
نداشت. استالین «سوسیالیسم
در یک کشور» را
اعلام کرده بود و
تروتسکیست ها، و
هواداران انقلاب
جهانی را پاکسازی
کرد. کمونیست
در چین و اروپای
شرقی تولیدات
کمونیسم بین
الملل شوروی
نبودند. مائو
آدم خود خودش
بود، و اتحاد
جماهیر شوروی، با
ارتش سرخ نازی ها
را از اروپای
شرقی راند تا به
عنوان سپری علیه
غرب متخاصم باشد.
در آن روزها «ترس
از سرخ » مانند «ترس
از تروریست
مسلمان» امروز
مورد استفاده
قرار گرفت – تا
مردم را بزور،
بدون بحث و یا
اینکه درک کنند،
با دستور کار خود
همراه سازند. برای
مثال، جنگ
پرهزینه ویتنام
را درنظر بگیرید. هوشی
مین یک
ضداستعمارگر بود
که یک جنبش
ناسیونالیستی را
رهبری میکرد. او
عامل کمونیسم بین
الملل نبود، اما
جان فوستر دالس
از او یک عامل
کمونیسیم بین
الملل ساخت و گفت
که هوشی مین باید
متوقف شود، در
غیر اینصورت با
این «تئوری
دومینو» تمام
جنوب شرقی آسیا
به دست کمونیسم
می افتد.ویتنام
جنگ را برد و
تجاوزی را که
دالس علیه جنوب
شرقی آسیا
پیشبینی کرده
بود، به وقوع
نپیوست.
هوشی مین برای
حمایت علیه قدرت
استعماری فرانسه
که بر هندوچین
حکومت میکرد، از
دولت آمریکا
تقاضای کمک کرد. آمریکا
این تقاضا را رد
کرد، و هوشی مین
به سوی روسیه (شوروی) رفت. اگر
آمریکا به سادگی
به دولت فرانسه
گفته بود که
دوران استعمار
بسر آمده و
فرانسه باید
هندوچین را تخلیه
کند، از فاجعه
جنگ ویتنام
جلوگیری میشد. اما
آمریکا برای خدمت
به منافع گروه ها
بهانه تهدیدات را
اختراع کرد که در
آنزمان مانند
اکنون به لولویی
تبدیل شده است، و
واشنگتن، در
همراهی با بسیاری
دیگر، قربانی
هیولای خیالی خود
شد.
در حالی که هیچ
خطری از سوی ارتش
سرخ متوجه اروپای
غربی نبود، ایجاد
ناتو غیرضروری
بود. دولت
اتحاد جماهیر
شوروی به اندازه
کافی مشکل داشت
که اروپای شرقی
را با جمعیت
شورشی اش اشغال
کند. اتحاد
جماهیر شوروی با
قیام هایی در
آلمان شرقی در
سال ۱۹۵۳، لهستان
و مجارستان در
سال ۱۹۵۶، و از
خود حزب کمونیست
در چکسلواکی در
سال ۱۹۶۸ مواجه
شده بود. اتحاد
جماهیر شوروی در
جنگ جهانی دوم
جمعیت بسیار
زیادی را ازدست
داده بود و برای
بازسازی پساجنگ
نیاز به نیروی
انسانی باقیمانده
خود داشت.این
فراتر از توانایی
اتحاد جماهیر
شوروی بود که
علاوه بر اروپای
شرقی، اروپای
غربی را اشغال
کند. در
دوران پساجنگ
احزاب کمونیست
ایتالیا و فرانسه
قوی بودند، و
استالین زمینه
هایی برای امید
داشت که یک دولت
کمونیستی در
فرانسه و یا
ایتالیا بتواند
منجر به فروپاشی
امپراتوری
اروپایی واشنگتن
گردد. اما
با اجرای عملیات
گلادیو این امید
نقش برآب شد.
به این دلیل ما
جنگ سرد داشتیم
که در خدمت
برادران دالس،
قدرت و سود متجمع
امنیتی/نظامی
بود. هیج
دلیل دیگری برای
جنگ سرد وجود
نداشت.
جنگ سرد جدید حتی
از جنگ سرد اولی
بیفایده ترست. روسیه
با غرب همکاری می
کرد، و اقتصاد
روسیه به عنوان
تأمین کننده مواد
خام در غرب ادغام
شده بود. سیاست
اقتصادی
نئولیبرال که
واشنگتن دولت
روسیه را متقاعد
به انجام آن کرده
بود، برای حفظ
اقتصاد روسیه در
نقش عرضه کننده
مواد خام به غرب
طراحی شده بود. روسیه
هیچ جاه طلبی
ارضی نداشت و
خیلی کم برای
ارتش خود هزینه
کرد.
جنگ سرد جدید کار
عده انگشت شماری
از نومحافظه
کاران افراطی است
که معتقدند تاریخ
آمریکا را انتخاب
کرده تا با قدرت
هژمونیک همه جهان
را اداره کنند. برخی
از این نومحافظه
کاران پسران
تروتسکیست های
سابق هستند و
همان مفهوم
رمانتیک انقلاب
جهانی را دارند،
تنها این بار این
یک «سرمایه
داری دمکراتیک» است
و نه کمونیست.
جنگ سرد جدید به
مراتب خطرناکتر
از جنگ سرد قدیمی
است، به این دلیل
که آموزه های جنگ
مربوط به قدرتهای
هسته ای تغئیر
یافته اند. عملکرد
سلاحهای هسته ای
دیگر تلافی
جویانه نیست. انهدام
قطعی متقابل
تضمینی بود که از
سلاح ها استفاده
نشود. در
دکترین جنگ هسته
ای جدید، سلاحها
در زدن ضربه اول
در حمله هسته ای
پیشگیرانه پیشرفت
کرده اند. ابتدا
واشنگتن این گام
را برداشت، و
روسیه و چین را
مجبوربه متابعت
کرد.
جنگ سرد جدید
برای دلیل دوم (به
مراتب ) خطرتاکتر
است. در
طول اولین جنگ
سرد رؤسای جمهور
آمریکا بر کاهش
تنش ها بین
قدرتهای هسته ای
متمرکز بودند. اما
رژیم های
کلیتنون، جرج
دبلیو بوش، و
اوباما بطور
چشمگیری تنش ها
را افزایش داده
اند. ویلیام
پرری، وزیر دفاع
در رژیم کلینتون،
اخیراً درباره
شروع خطر هسته ای
صحبت کرد که از
طریق هشدار غلط
ناشی از چیزهایی
مانند قطعات
ابزارهای معیوب
کامپیوتر ست. خوسبختانه،
زمانیکه چنین
مواردی در گذشته
پیش می آمد، عدم
وجود تنش در
روابط بین
قدرتهای هسته ای
باعث میشد که
مقامات در هر دو
طرف به هشدار غلط
اعتماد نکنند. امروز،
با این حال، با
اتهامات دائمی که
متکی به حمله روس
ها ست، از پوتین
به عنوان « هیتلر
جدید» دیوسازی
کرده اند، و
نیروهای نظامی
ناتو و آمریکا در
مرزهای روسیه
تقویت شده اند،
یک هشدار غلط
قابل قبول میشود.
زمانیکه اتحاد
جماهیر شوروی
فروپاشید، ناتو
هدف خود را از
دست داد. با
این حال، بسیاری
فرصتهای شغلی،
بودجه ها، و
سودهای تسلیحاتی
وابسته به ناتو
هستند. نومحافظه
کاران ناتو را به
عنوان پوشش سیاسی
و یک نیروی نظامی
کمکی برای جاه
طلبی های هژمونیک
خود مصادره کرده
اند. هدف
امروز ناتو آنست
تا تمام اروپا را
در جنایات جنگی
واشنگتن گرفتار
کند. از
آنجایی که همه
گناهکارند،
دولتهای اروپایی
نمی توانند به
واشنگتن حمله
کنند و آمریکایی
ها را به جنایات
جنگی محکوم سازند. صداهای
دیگر خیلی ضعیفند
که مؤثر واقع
شوند. علیرغم
جنایات علیه
بشریت، غرب هنوز
موقعیت خود را به
عنوان «نوری
در جهان»،
مدافع حقیقت،
عدالت، حقوق بشر،
دمکراسی، و آزادی
فردی حفظ می کند. این
شهرت علیرغم
تخریب منشور حقوق
و سرکوب دولت
پلیسی همچنان
ادامه دارد.
غرب نماینده ارزش
هایی نیست که
جهان شستشوشده
مغزی به ارتباط
آن به غرب باور
دارد. برای
مثال، نیازی نبود
که با سلاحهای
اتمی به شهرهای
غیرنظامی ژاپنی
حمله شود. ژاپن
تلاش میکرد که
تسلیم شود و تنها
در برابر خواست
تسلیم بی قیدوشرط
آمریکا ایستاد تا
جان امپراتور را
برای جنایات جنگی
که هیچ کنترل
سیاسی بر آن
نداشت از اعدام
نجات دهد. مانند
پادشاه بریتانیای
امروز، امپراتور
هیچ قدرت سیاسی
نداشت و نمادی از
وحدت ملی بود. رهبران
جنگی ژاپن از آن
میترسیدند که اگر
امپراتور، نماد
وحدت، برداشته
شود، وحدت ژاپنی
ها منحل میشود. البته،
آمریکایی ها خیلی
احمق بودند که
موقعیت را درک
کنند، و
بنابراین، ترومن
حقیر، که در تمام
عمرش به عنوان یک
فرد خیالی قلدری
می کرد، با پرتاب
بمب از قدرت خود
تجلیل کرد.
بمب های هسته ای
که بر روی ژاپن
پرتاب شدند بسیار
قدرتمند بودند. با
این حال، بمب های
هیدروژنی که
جایگزین آنها شده
اند به مراتب
قویترند. استفاده
از چنین سلاحهایی
مغایر زندگی بر
روی زمین اند.
دونالد ترامپ
تنها چیز
امیدوارکننده را
در مبارزات
انتخاباتی گفته
است. او
ناتو و ارکست جنگ
با روسیه را
زیرسئوال برد. ما
نمیدانیم که
میتوانیم به او
اعتماد کنیم و یا
دولت او از
دستوراتش پیروی
می کند. اما ما
میدانیم که
هیلاری کلینتون
یک جنگ طلب، عامل
نومحافظه اران،
مجتمع نظامی/امنیتی،
لابی اسرائیل،
بانک هایی که بیش
ازحد بزرگند که
ورشکست شوند، وال
استریت، و هر
منافع خارجی ست
که مگامیلیون
دلار به بنیاد
کلینتون کمک مالی
کند و یا برای هر
سخنرانی دویست و
پنجاه هزار دلار
پول بپردازد.
هیلاری اعلام کرد
که رئیس جمهور
روسیه تهدید
نهایی –
«هیتلر
جدید» ست.
آیا روشنتر از
این ممکن ست؟ رأی
دادن به هیلاری
رأی دادن به جنگ
ست. علیرغم
تمام این حقایق
آشکار، رسانه های
آمریکا، متحد شده
اند، که هر چه در
قدرت خود دارند
انجام بدهند تا
ترامپ را زمین
بزنند و هیلاری
را انتخاب کنند.
این درباره ذکاوت «تک
قدرت»، «تنها
ابرقدرت جهان»،
این«مردم
ضروری»،
و این «ملت
استثایی» به
ما چه میگوید؟
این به ما میگوید
که آنها مانند
کثافت لال هستند. آمریکایی
ها تهدیدات خیالی
و نه واقعی را
میبینند،
موجوداتی ماتریکس (ماتریس) هستند
که توسط مبلغان
خود خودشان خلق
شده اند.
روس ها و چینی ها
مردمی را می
بینند که بیش از
حد شستشوی مغزی
شده اند و در
هرگونه حمایت از
صلح ناآگاهند. آنها
متوجه وقوع جنگ
شده و برای آن
آماده اند.
درباره نویسنده:
دکتر پل کریک
رابرتس، معاون
وزیر خزانه داری
برای سیاست
اقتصادی و همکار
سردبیر ژورنال
وال استریت بود. او
مقاله نویس هفته
نامه بیزنس،
خدمات اخباری
هاوارد اسکریپس،
و از مؤسسان
سندیکا بود. او
دارای چندین مقام
دانشگاهی است. مقالات
اینترنتی او در
سراسر جهان
هواداران زیادی
دارد. آخرین
کتاب های او
انحلال اقتصادی
غرب و چگونه
آمریکا شکست
خورد، و تهدید نو
محافظه کاران بر
نظم جهانی می
باشد.
برگردانده شده از:
Rethinking The
Cold War By Paul
Craig Roberts
www.informationclearinghouse.info/article45284.htm
|