فلسفه آزمایشی (اکسپریمنتال) چیست؟


در فلسفه آزمایشی، هر موضوع که می خواهد موضوع تفکر فلسفی بشود، به عنوان یک پرسش یا آزمایش در مقابل افراد عادی قرار داده می شود تا بدانیم شهود افراد چه نظری درباره اش دارد. در واقع تلاش فلسفه کلاسیک هم فهم شهود بوده. فرق در این است که در فلسفه می خوانیم «بدیهی ست که عمل اخلاقی....» ولی فلسفه آزمایشی می گوید«
۷۸ درصد پرسش شوندگان درباره این عمل اخلاقی...»

برخلاف فلاسفه کلاسیک که از روی یک مبل تلاش در حل و فصل مشکلات کائنات داشتند، فلاسفه آزمایشی تلاش می کنند با جستجو در شهود انسان ها، به پاسخ برسند. در ظاهر کار ایشان شبیه به فلسفه مفهومی (کانسپچوال) است اما فلاسفه مفهومی تلاش می کنند هر موضوعی را شکافته و تلاش بکنند که به اجزای کوچکتر و مفاهیم قابل تعریف تبدیل ش بکنند. اما فلسفه آزمایشی چنین تلاشی ندارد. مادامی که شما بتوانید بگویید شهود اکثریت مردم در یک موضوع چیست، نیازی ندارید که به دنبال بازی تمام ناشدنی فلسفه مفهومی بروید.
اما اینکه اکثریت چه فکر میکنند چطور تبدیل به فلسفه می شود؟ مثلا اگر یک فیلسوف درباره یک شخص متهم تفکر کرد و به این نتیجه رسید که او اخلاقا مسئول است. اگر اکثریت (فرض کنید
۶۳٪!) او را تبرئه کردند چه؟ طبیعی ست که فلسفه مسابقه کسب محبوبیت نبوده و نیست و بنابراین هدف از این آمارگیری از شهود انسانی دست یابی به یک واقعیت دیگر است. اما در هر شاخه از فلسفه آزمایشی، از یک روش برای رسیدن به این واقعیت استفاده می شود. سه شاخه تاثیرگذار اینها بوده اند:
۱.منابع و جواز
در باور داشتن به یک چیز می بایست به منابع شما رجوع بشود. مثلا اگر به موجودات فرازمینی باور دارید و کتاب تخیلی را شاهد می گیرید، باورهای شما نادرست است. ولی منبع فقط بیرونی نیست. منابع درونی هم باعث باور های ما هستند. مثل اینکه چطور عده ای شهود درونی شان را عامل باور به زندگی پس از مرگ یا مذهب می دانند. 
ایده اولیه در تاریخ فلسفه هم مشابه دارد. در قرن نوزدهم نبردی فلسفی در میان بود که دلایل مذهبی بودن افراد چیست و فلاسفه ای چون نیچه و مارکس و فوئرباخ تلاش کردند زمینه های روانشناسانه این شهود انسانی را حدس بزنند و نتیجه بسیار حتی برای شاخه های دیگر فلسفه مفید بود. اما در قرن بیستم ناگهان توجه به این پرسش ها از مد افتاد و فلسفه تحلیل به کارهای فنی تر رو آورد. فلسفه آزمایشی می تواند با بازگشت به این پرسش ها که مثلا باورهای مذهبی و متافیزیکی ما چطور شکل می گیرند تلاش فیلسوفانه را زنده بکند. با این اعداد و درصد های فلسفه آزمایشی ما تلاش می کنیم تئوری وضع کنیم که فرآیندهای روانی که شهود فرد را تشکیل می دهند را حدس بزنیم و بعد ببینیم با بکار گیری این فرآیندهای روانی آیا چنین شهودهایی مجاز اند یا نه. یک کارکرد ش این است که آیا شهود ما قابل اطمینان هست یا نه. مثلا درباره فیلسوفی که رای به محکومیت اخلاقی داد میتوان به شهود خودش مراجعه بکند و ببیند آیا بر اساس خشم تخت تاثیر بوده یا نه. البته آنچه از نظر کسی شهود مجاز به حساب می آید از نظر دیگری شاید نادرست باشد. نظر ما این است که این اختلاف ها واقعی است ولی فلاسفه این تفاوت ها را پایه انتقاداتی قرار داده اند:
-در حیطه های تخصصی کسی به رای عمومی درباره حقایق اهمیتی نمیدهد. مسخره است یک فزیک دان یا زیست شناس نتایج تحقیق ش را به رای بگذارد. به همین دلیل معنا ندارد یک فیلسوف نتایج کارش را به رای عمومی بگذارد.
پاسخ: این نگران بسیار به جا هست. در مواردی که موضوعات تخصصی مورد بحث است اصلا نیازی نیست منابع را برای فهم نظر عموم هدر بدهیم. وقتی می خواهیم منابع شناخت را پیدا بکنیم تحقیق می کنیم نه وقتی بخواهیم نظر مردم را درباره منابع شناخت بدانیم. اما در بسیاری از موارد فلسفه ما تماس بسیار زیادی با موضوعات روزمره داریم مثل جبر و اختیار. موضوعات اصلی فلسفه دقیقا به این دلیل برای عامه اهمیت دارند که با زندگی روزمره در ارتباط اند. مثلا بی معنی خواهد بود فلاسفه بگویند ما یک بحث تکنیکی داریم درباره مسئولیت اخلاقی که البته هیچ ربطی هم به آنچه شما مسئولیت اخلاقی می نامید ندارد.
-فلاسفه در فهم عقل سلیم بهتر از عموم مردم عمل می کنند. آنها متخصص فکر کردن به موضوعات ظریف هستند و بنابراین از عامه بهتر عمل خواهند کرد.
پاسخ: این انتقاد به انجام فلسفه آزمایشی نیست بلکه تنها می گوید فلاسفه در فهم شهود ها ممکن است متفاوت باشند. اصلا خود این موضوع می تواند یک آزمایش باشد. از این گذشته اگر نتایج نظر عامه با فلاسفه متفاوت باشد به نفع فلاسفه هست که نظر عامه را که شهودش با رویکرد فنی فلاسفه آلوده نشده هم بداند.
- کل فلسفه این است که شهود اشتباه مردم را زیر ذره بین بگذاریم و آن را مورد نقد قرار بدهیم. با نظرسنجی به جایی نمی رسیم.
پاسخ: قرار نیست که فلسفه کلاسیک را تعطیل کنیم. همینطور قرار نیست اشتباهات شهود انسانی را گوشزد نکنیم. این یک انتقاد واقعی به فلسفه آزمایشی نیست.
- با آزمایش کردن تا ابد به جایی نمی رسید. فرض کنید فهمیدید که یک شهود توسط چه فرآیندهای روانی کنترل می شود بعد تا ندانید که آیا این شهود درست است و اینکه آیا این فرآیند عمل می کند یا نه، به جایی نمی رسید.
پاسخ: این انتقاد کاملا به جا هست ولی همانطور که پیشتر آمد، فلسفه آزمایشی تنها یکی از ابزارهاست. برای قضاوت صحت شهود ما از روش های دیگر هم استفاده می  کنیم.

با کمک گرفتن از این روش هم می توانیم بر درستی فرآیند ها و هم صحت شهود ها از هر دو سو صحه بگذاریم.

۲. تنوع 
با به رسمیت شناختن شهودهای مختلف افراد که می تواند متاثر از تربیت خانوادگی باشد ما می توانیم به مهم ترین مسایل از جمله تفاوت هایی که تعالیم مذهبی در افراد ایجاد می کند بپردازیم. قرن گذشته با کشف فرهنگ هایی که خوردن بدن والدین مرده را نادرست نمی دانست و فرهنگ هایی که به اسارت گرفتن زن قبیله مغلوب را درست می دانست، باعث شد ما بدانیم که نرم های اخلاقی بسیار متغیر اند. فلسفه آزمایشی می تواند کمک بسیاری به این بخش بکند. از جمله وقتی ما شاهدیم حتی در میان فرهنگ غربی هم یکدستی کامل وجود ندارد.

۳. کارکرد های ذهن
در نگاه فلاسفه کلاسیک، شهود و ذهن به درد فهم موضوعات فلسفی می خورد اما در فلسفه آزمایشی دقیقا بر عکس است. امروز فلاسفه زیادی معتقدند اینکه ما چطور فکر می کنیم خودش یک موضوع فلسفی مهم برای تحقیق است. در واقع فلسفه آزمایشی می گوید که می بایست تلاش کنیم بدانیم افراد درباره یک موضوع چطور می اندیشند.

شاید مهم ترین ایراد به فلسفه آزمایشی این است که اصلا نبایستی فلسفه خوانده بشود. خوب است که آدم تحقیق و آزمایش بکند فقط نبایستی اسم ش را فلسفه گذاشت. پاسخ ما این است که پرسش هایی از قبیل اینکه انسان ها قضاوت اخلاقی شان را چطور شکل می دهند، در بطن آنچه فلسفه نامیده می شود قرار دارد و بنابراین نمی شود نامش را چیز دیگری گذاشت. در واقع از ابتدا، فلسفه حیطه پاسخ دهی به پرسش های از این دست بود که ذهن چطور کار می کند؟  آیا در ذهن ماشین های مختلفی برای منطق و احساسات وجود دارد یا همکار هستند؟ و این جور پرسش ها.
با صعود فلسفه تحلیلی، این پرسش ها به حاشیه رانده شد ولی باور ما این است که می بایست دوباره به صحنه بیایند.