مورخان لیبرال در آغاز قرن
فعلی مدعی شدند که در ادامه فلسفه قرن
۱۹
، فلسفه در پایان قرن بیست به پایان رسیده و فقط
به تکرار خود به زبانی دیگر میپردازد . آخرین بحث
فلسفه در زمینه مقوله هایی مانند هستی ، وجود ،
ماهیت ، لوگوس ، و زندگی است . در اینجا به چهار
جریان فوق اشاره میشود چون قبلا در جای دیگری به
فلسفه وجود یا اگزیستنسیالیسم پرداخته شده است .
فلسفه زندگی جریانی است
ذهنی ایده آلیستی که مشاهدات غریزی ، احساسات ذهنی
، شخصی و غیرطبیعی خود را بعنوان موضوعات مهم و
اصلی فلسفه معرفی میکند و بجای توضیح جهان از طریق
عقلگرایانه و منطقی ، نگاهی عرفانی خیالی هپروتی
که فقط خاص توانایی نخبه گان است ، به جهان می
نماید .
این فلسفه بعنوان بیان
جهانبینی بحرانهای سرمایه داری در زمان گذر به
مرحله امپریالیستی بوجود آمد . پایه گذار این
جریان بورژوایی و خرد گریز گرچه دیلتای آلمانی و
برگسون فرانسوی هستند ، آن ولی روی نظرات شوپنهاور
، نیچه و دوره رمانتیک آلمان ، بنا شده . بحث
راسیستی و بیولوژیک آن از طریق نیچه ، گلاگه ، و
فرایر ، موجب تشکیل ایدئولوژی فاشیسم در اروپا شد
.
عناصر فلسفه زندگی در
تمام جریانات فلسفه امپریالیستی مانند فنومنولوگی
، پراگماتیسم ، و اگزیستنسیالیسم مشاهده میشوند .
پیشگامان فلسفه زندگی غیر از نیچه و رمانتیکهای
آلمان ، شلینگ ، کیرکگارد ، و شوپنهاور هستند
.شلگل از بحران دوره رمانتیک ، عنوان فلسفه
زندگی را خلق کرد . نمایندگان نوع جدید آن غیر
از دیلتای و برگسن ، زیمل ، اویکن ، اسپنگلر ،
گلاکس ،میش ، و فرایر هستند .
زندگی در این فلسفه به معنی
مشاهده ، پرواز و موج زندگی است . دلیل وجود و رشد
این جریان عقل گریزانه ، قطع رابطه فرهنگی غرب با
دوره روشنگری و فلسفه مترقی بورژوایی کلاسیک آلمان
بود . آموزشهای غالب نمایندگان آن ، خردگریزانه ،
نسبیت گرا ، و بدبینانه است . در نظر آنان پایان
هر نوع زندگی ،سرانجام رنج و تیره گی و شکست است .
آنها میگفتند هر گونه عقیده
نسبی است و انسان ذوب در پروسه تاریخ میشود .
فلسفه زندگی در نیمه اول قرن
۲۰
و فلسفه اگزستنسیالیسم در نیمه دوم قرن
۲۰
بازار گرمی یافتند . برگسن خلاف نیچه کوشید تا
فلسفه زندگی را بشکل آکادمیک معرفی نماید . به
ادعای بعضی از آنان ، فلسفه زندگی فقط بشکل
مشاهدات و تجربیات قابل حس است .
فلسفه زندگی نخستین بار در
قرن
۱۸
توسط نامی ناشناس در کتاب زیبایی اخلاقی و فلسفه
زندگی مطرح شد . اخلاق گرایان فرانسوی ، فلسفه
زندگی را آموزشی پیرامون معنی ، ارزش ، هدف زندگی
و چگونگی اجرا و عمل درست آن میدانند . فلسفه
زندگی را بعضی ها در مقابل فلسفه بیولوژیک قرار
میدهند . برگسن میگفت که زندگی یک پروسه خلاق و
مداوم است که متکی به نبض های ضربان زندگی است .
- وظیفه فلسفه فنومنولوگی
را ظاهر شناسی و پدیدار شناسی تعریف میکنند .
فنومنولوگی جریانی است خردگریز که در قرن
۲۰
توسط هوسرل آلمانی پایه گذاری شد . این جریان در
حالیکه بررسی واقعیت عینی را فراموش میکند مدعی
نمایش ذات و غریزی اشیاء را دارد .
این فلسفه گرچه خود را ورای
ماتریالیسم و ایده الیسم میداند ، نمایندگان آن
ولی اسیر ایده آلیسم ذهنی و عرفانی افلاتونی هستند
. جریان فنومنولوگی تعثیر بزرگی روی جریان
اگزستنسیالیسم گذاشت . این جریان در نزد هگل ، فهم
تحول آیده آلیستی تاریخی آگاهی انسان است ، و نزد
هوسرل ، فلسفه ای ذهنی ایده آلیستی است که به ظاهر
آگاهی میپردازد .
گروهی آنرا نمایش پله ای
تشکیل آگاهی بسوی روح مطلق یا دانش تجربه آگاهی
میدانند . هگل در کتاب فنومنولوگی روح سطوح
فکری دیالکتیکی تاریخی روح را از یقین مسقیم معنی
دار تا دانش مطلق میدانست . امروزه اشاره میشود که
ماکس شلر (۱۹۲۸-
۱۸۷۴ )
با وارد نمودن موضوعات خدا
، انسان ، جهان ، و ارزش به فلسفه فنومنولوگی ،
آنرا به انتها رساند .
جریان فکری هستی شناسی یا
اونتولوگی ، به سبب علاقه به هستی ، به ظاهر و
ماهیت شناسی آن میپردازد . بحث مورد نظر هایدگر ،
هستی شناسی وجود بود . نماینده اصلی هستی شناسی در
غرب هارتمن و یاکوبی هستند . این عنوان در نیمه
دوم قرن
۱۷
نخستین بار از طریق کلاوبرگ به معنی آموزش هستی
مورد استفاده قرار گفت که به بحث متافیزیک ارسطو
نزدیک بود .
نئوتوماس ایسم در سدههای
میانه از هستی خدایی سخن میراند . نمایندگان
هستی گرایی نو مانند هارتمن و یاکوبی میخواهند که
آن بجای راسیونالیسم ، به تجربه گرایی تمایل داشته
باشد . فیلسوفان بورژوایی در بحث های نئوکانتیسم ،
پوزیویتیسم ، اگزستنیالیسم ، و فلسفه زندگی به طور
مفصل به آن پرداختند .
رنسانس هستی شناسی در آغاز
قرن
۲۰
با عنوان هستی شناسی جدید مطرح شد . هگل آنرا
آموزش تعیینیات صوری ماهیت و ذات تعریف نمود . غیر
از کانت ماتریالیستهای قرون
۱۷
و
۱۸
فرانسه و انگلیس به بحث دگم های هستی شناسی
پرداختند . بعد از کانت هستی شناسی در سیستم های
نظری فیشته ، شلینگ ، و هگل نیز مورد بحث قرار
گرفت .
در حالیکه هستی شناسی از
مسائل مجرد هستی سخن میگوید ، متافیزیک نگاهی جامع
به جهان می اندازد . به این معنی هستی شناسی
یک بحث مرکزی تئوریهای فلسفی افلاتون ، ارسطو ،
فلوطین ، اسکولاستیک قرون وسطی ، وولف ، و
لایبنیتس بود .
چپ ها میگویند آن آموزشی
است ایده آلیستی عینی از هستی و اصول آن که با
مفهوم مارکسیستی فرق دارد چون دارای عناصر روحی و
رواقی است و پرسشهای اساسی فلسفه را از این طریق
دور میزند و کنار می گزارد .
لگوس واژه ای است یونانی
که به معنی کلمه ، سخن ، زبان ، عقل ، افکار ، و
قانون یا به معنی داستان ، افسانه ، نمایش ، و
دفاع است . آن به معنی وحدت تفکر و زبان نیز است .
در فلسفه یونان باستان از طرف هراکلیت و رواقیون
آنرا قانون ابدی جهانی یا افکار ایده الیستی الهی
تعریف میکردند . آنان کلمه و واژه را خالق جهان
میدانستند و نقل قولی که در غالب کتابهای آسمانی
آمده یعنی در آغاز کلام بود از این نظریه
گرفته شده است .
لوگوس ، خودماده نیست بلکه
به معنی عقل کل و عقل جهان نیز بکار رفته است .
لوگوس از زمان هراکلیت تا هگل مدعی بحث های فلسفی
بوده است . حتی در زمان حال نیز مورد توجه قرار
گرفته . ما اغلب شاهد حضور این مفهوم فلسفی در
متافیزیک کلاسیک ، فلسفه متعالی ترانسندنس ، و در
ایده آلیسم هستیم . در اینگونه مکاتب لوگوس دیگر
عقل جهان یا افکار خدا نیست بلکه به معنی افکار
دقیق و یقین است . اسامی این
۴
مکتب در لاتین بصورت زیر است .
۱.
lebensphilosophie,
2.phδnomenologie, 3.ontologie ,4. logos
|