زندگی

دو پیروزی، دو شکست

بدون شک جورج بوش و حامد کرزی از پیروزی یکدیگر زیاد تر از دیگران خوشحال شده اند. جورج بوش بدین خاطر که سیاست خارجی جنگ بر ضد تروریزم او حد اقل در افغانستان نتیجه دلخواه داده است و آقای کرزی بدین سبب که چهار سال دیگر از پشتیبانی جورج بوش برخوردار خواهد بود. اگر دموکراتها در انتخابات امریکا پیروز میشدند برای آقای کرزی خبر ناگواری میبود.او طی چند روز دو پشتیبان خود یعنی آقایان جورج بوش و خلیل زاد را از دست میداد. گرچه بسیار صاحبنظران بدین باور بودند که با پیروزی دموکراتها تغییرعمده یی در سیاست خارجی امریکا نمی آمد، اما بعید بنظر میرسید که جان کری و جورج بوش عمل یکسان میداشتند. بهر حال این هول عجالتا وجود ندارد و آقای خلیل زاد با روحیه جدید وارد کابل خواهد شد. حال سوال عمده این است که دو پیروزی چه نتایجی برای این دو کشور خواهد داشت؟
پیروزی جورج بوش در امریکا قطعا بدلیل حمایت مردم از سیاست خارجی او بدست آمد و الا از نظر سیاست داخلی جز وعده های بهتر شدن زندگی مردم در چند سال آینده چیز تازه ای برای گفتن نداشت . بر عکس حریف او جان کری برنامه روشن تری برای تغییرات مثبت در زندگی مردم ارایه نمود.
موضوع عراق محرک اصلی و محراق مبارزات انتخاباتی دو کاندیدا بود و از این نگاه مردم جورج بوش را شخصیت قوی تر برای مبارزه با آنچه دشمنان امریکا یاد میشد، تشخیص دادند. او در اولین بیانیه اش بعد از پیروزی که بیانیه پیروزی یاد میشود گفت :" ما باید در این جنگ پیروز شویم ".
حد اقل تفسیر این جمله، پیروزی در عراق و افغانستان است و الا این نگرانی وجود دارد که آقای جورج جبهه جدیدی باز کند . طورمثال برای مقدمه سازی برای جنگ دیگری کافیست ایران، کوریای شمالی یا ارتش جمهوریخواه ایرلند را متهم به تماس با بن لادن و القاعده کنند.
تصویر پیروزی امریکا در عراق غبار آلود به نظر میرسید. شاید راه حل سیاسی که در آن خروج نیروهای امریکایی ازعراق در یک جدول زمان بندی شده و نه بسیار طولانی، مشخص شده باشد، از تلفات بیشتر سربازان امریکایی جلو گیرین نماید. اما بحران بزودی خاتمه نخواهد یافت و احتمالا عراق به سرنوشت افغانستان بعد از خروج نیروی های شوروی مواجه خواهد شد، یعنی جنگ عراقی با عراقی به اضافه مجاهدین بین المللی .
افغانستان دومین میدان جنگ جورج بوش بر ضد تروریزم است. این باردوم بعد از خروج شورویهاست که چنین نقشی برای کشور جنگ زده ما داده میشود. با وجودیکه بن لادن و رهبران طالبان در پاکستان اند و هنوز پاکستان جای امنی برای تروریستان بحساب میرود وبا آنکه افراد طالبان و القاعده در آنجا سازماندهی، تجهیز و بعد به افغانستان فرستاده میشوند، امریکا حاضر نیست مرز افغانستان بطرف پاکستان را عبورکند.
آمریکایی ها سالهاست که افسون زده حرافی های رهبران پاکستانی اند واین را خود میدانند، اما دست شان زیر سنگ است. جرنیل های پاکستانی یا لایق ترین شاگرادان انگریز ها، با سازماندهی حملات نظامی ( آنهم در مناطق قبایلی که خوی سرکشی از مرکز دارند) قدمه های پایین داوطلبان کشورهای خارجی را مورد حمله قرار میدهند و با قبول این ریسک فشار امریکا را بر خود کاهش میدهند . چنین حد اقلی سبب خرسندی آقای جورج بوش میگردد تا جاییکه درمبارزات انتخابی خود با هیجان از آن یاد میکند . با این شعبده بازی فشار از روی قدمه های دیگر القاعده و طالبان کاسته میگردد، قدمه هایی که پاکستان آنها را برای روز مبادا، یعنی بعد از برگشت سربازان امریکایی از منطقه، سخت احتیاج دارد. کابوس پاکستان زمانیست که نیرو های امریکایی مستقیما وارد جنگ با القاعده درخاک پاکستان شوند اما پاکستانی خیلی زرنگ اند و ضعف های روانی امریکایی ها راخوب میدانند.
پس تصویر پیروزی امریکا بر طالبان والقاعده در افغانستان نیز غبار آلود بنظر میرسد. این نکته راهم باید اضافه کرد که امریکایی ها القاعده و طالبان را دشمن یکسان برای خود نمیدانند و این برای پاکستان چراغ سبز دیگریست که به جستجوی" عمق استراتژیک" کمک خواهد کرد.
اگر چه مسوولیت پیروزی در این جنگ را آقای بوش بعهده گرفته است و هزاران سرباز امریکایی برای از بین بردن القاعد و طالبان تلاش دارند اماحکومت جدید افغانستان تحت رهبری آقای کرزی بدون شک با دغدغه تامین امنیت روبرو خواهد بود .
پس راه حل چیست؟
افغانستان در مبارزه در برابر القاعده و طالبان به شهری بی دروازه میماند .بعباره دیگر ما در داخل خانه خود با دشمن مشغول جنگیم در حالیکه دروازه و پنجره و گراج بروی دشمن باز است. اولین قدم برای مبارزه موثر برضد القاعده وطالبان تشکیل یک نیروی سرحدی است. یک نیروی پنجاه هزار نفری که از تعلیمات خوب و تجیزات مناسب بر خور دار باشند، میتواند حدود نود معبری را که تروریستان از آن وارد کشور میشوند بطور موثری ببندند. طبیعیست که بستن مرزما با پاکستان و اینکه هیچ تروریستی از پاکستان به خاک ما عبور نکند غیر ممکن است اما بدلایل زیادیکه از حوصله این نوشتار خارج است جلو تهاجمات وسیع راخواهد گرفت. قدم دوم که همزمان با تشکیل نیروی سرحدی اهمیت دارد ایجاد یک نیروی خاص مانند نیرو های واکنش سریع در عقب خطوط سرحدیست که میتواند جواب موثر به دسته هایی بدهد که از مرز عبور میکنند. بعضی ها عدم موفقیت شورویها در بستن سرحدات بروی مجاهدین در سالهای جهاد را دلیلی بر عدم موفقیت چنین طرحی میدانند ولی این استدلال بسیار ضعیف و از روی کم تجربگی است.
شرط تشکیل چنین نیرویی این است که تعلیم، تجهیز و تمویل آنرا امریکایی ها بدوش گیرند تا سربازان نیروی سرحدی از فقر و تنگدستی مجبور به خیانت و یا کم توجهی به وظیفه نگردند.
نیروی سرحدی میتواند با همان میکانزم تشکیل اردوی ملی بوجود آید و اگر حکومت افغانستان مجبور باشد از مرز ارتش 70 هزار نفری بیرون نرود، میتواند پنجاه هزار نفر همین ارتش ملی بوظیفه حفظ سرحدات مشغول گردند . در غیر آن مجموع هر دو نیروی پولیس و اردو موفق به تامین امنیت در کشور نخواهند گردید و دلیل آنر قبلا گفتیم که دروضعیت فعلی افغانستان شهریست بی دروازه.
در طول دو نیم سال گذشته حکومت آقای کرزی زیر عناوین بازسازی، اصلاحات اداری، جمع آوری سلاح ، ملی سازی، اردوی ملی، پولیس ملی وغیره کارهایی را انجام داده است که قابل انکار نیست. اما چگونگی این اقدامات و موثریت آنها جدا مورد سوال است. فقط آزادی مطبوعات را میتوان مهمترین دستاورد حکومت آقای کرزی در دو نیم سال گذشته گفت. در عین زمان بدترین دستاورد آن صدمه ایست که بوحدت ملی افغانستان در جریان لویه جرگه قانون اساسی و بعد از آن وارد آمد.
پیشنهاد بالا برای تشکیل یک نیروی سرحدی بخشی از مسوولیت آقای کرزی در پنج سال آینده است و این درست است که هزاران کار ا نجام نیافته فرا روی حکومت آقای کرزی قرار دارداما کار های مذکور را از نقطه نظر اهمیت باید دسته بندی کرد و شاید همه به این نکته همنظر باشند که تشکیل یک دولت ملی و تامین امنیت عمده ترین چلنج در برابر حکومت جدید است که برآن باید فایق آید.
حال اگرآقای جورج بوش در عراق و آقای کرزی در افغانستان با انتباه از سالهای گذشته تغییر جدیدی در کارشان نیاورند احتمال دارد این دو پیروزی ، با دو شکست مواجه گردد.