زندگی

 

 

به يادبود پيکره های بودا

 

مجسمه هامیگر یند

  

 

 

فريد سياووش

 

 

 

يکی از عقايد و تعاليم مهم بودا آن است که نبايد هيچ موجودی را از ميان برد، زيرا هر موجودی به تدريج و يا توالی چندين زندگانی از حشره تا يک انسان کامل، زندگی خواهد کرد. پس هر نوع از حيات، مقدس است. بودا هرگز ادعای پيامبری نکرد و تنها خود را يک معلم می دانست که راه صحيح زندگی را به مردم می آموزد. به همين علت بودايی ها به عبادت خدا نمی پردازند، بلکه سعی در رسيدن به نيروانا دارند.                

بودا به مردم می آموخت که بايد به افکار خود طوری جهت دهند که تنها به اعمال درست و پسنديده بينديشند، بتوانند احساسات خود را کنترول کنند و قدرت امتناع از انجام گناه را تقويت نمايند. 

 

خلاء انديشگی و اخلاقی در دهه نود سده بيستم ميلادی چنان بر جوامع غربی سايه افكنده بود، كه مرگ( دايانا)عروس دربار انگليس  اين سمبول‌ هوس، بيشتر از كشتارهای دسته جمعی در روآندا و بوروندی توجه مردم اين جوامع را بخود جلب كرد.در آنگاه افغانستان كشور فراموش شده‌ای بود كه هيچكس حتی زحمت انديشيدن به آن را، به خود نمي‌داد. با رويداد ١١ سپتامبر اين وضعيت از بنياد واژگون شد. فاجعه ١١ سپتامبر، با همه ابعاد وحشتناك آن بهانه ای شد برای توجه به افغانستان فراموش شده و مردمی در بند کشيده و اين نيز يكی از شوخی‌های ديگر تاريخ ا ست.

 

تروريسم که ديگر پدر ومارش معلوم است، اجزای متفاوتی را در وجود و عمل خويش ذوب كرده و بهم آميخته است. اين اجزا كه مانند پاره‌های يك پيكر هستند، چون يک سيستم منظم وزنده شامل يك نيروی احساسی مي‌باشد كه از حس عميق نفرت و تحقير و عصبيت برمی خيزد و اين نيروی احساسی با بالاترين حد نظم، سازماندهی، هماهنگی، سكوت و توطئه گری و يك لوژستيک پيچيده شامل اطلاعات، برنامه ريزی، تداركات، هماهنگی، دانش فنی و علاوه بر همه اينها استفاده ابزاری از رسانه‌های همگانی مي‌شود. و با اين عمليات تروريستی آن روندی   پيگيری ميشود كه در دوران جنگ سرد و استراتژی ترسانيدن اتمی برنامه‌ای برای ويرانی شهرها قلمداد می ‌شد.

 

 

 

طالبان و تروريست‌های القاعده و بن لادن اين را در محاسبات خويش قرار داده بودند كه خطر يك جنگ پردامنه را تجربه كنند. نابودی مجسمه‌های بودا در افغانستان که بزرگترين شهکار هنری سرزمين ما، ميراث ارزشمند تمدن و فرهنگ بشری و افتخارتاريخ بودند  و ويرانی دو برج مركز تجارت جهانی كه سمبل قدرت، پيشرفت و نگاه به آينده بود دو روی يك سكه هستند كه خبر از بربريتی مهيب و مخاطره انگيز می دهند و ترس انگيزتر آنكه همه اين ويرانگری ها بنام دين انجام می شود.

 

وقتی از دين ميشود سوء اســــتفاده صورت گيرد که به ابزار سياسی مبدل گردد. دراساس و حقيقت ميان دين و معرفت ما از دين تفاوت زياد است. دين، مجموعه احکاميست که در قرانکريم و احاديث ثقه و متواتر پيامبر اسلام (ص) آمده است و کسی  نميتواند آنرا کم يا زياد کند. ولی معرفت دينی، درک ما از دين است واين درک هميشه نسبی است وبا گسترش مطالعه ما در دين نظر به زمان افزايش می يابد در حقيقت دين اخلاق است وديانت رابطه فرد است با خداوند.   نبايد  اين رابطه را سياسی ساخت يعنی نبايد عبادت را سياسی ساخت چه رسد به اينکه اين رابطه دولتی هم شود. چقدر مسخره است اگر دولت در اين رابطه مداخلت نمايد يعنی حدود و ثغور اين رابطه را تعين کند و به گز ومترکردن طول وعرض ريش برايد.  وقتی عبادت را سياسی ساختند و دولتی ومجريان آن شدند آدمها بيخبر از دين و فلسفه آن و فارغ از نعمت علم، ديديم چه بر سر مردم آوردند. به بهانه دينداری مجسمه ها را هم آرام نگذاشتند. اگر داروغه يا محتسب با چوب وچماق به سراغ به اصطلاح "گناهکاران" ميرفتند،بجان مجسمه ها با بم وباروت رفتند. پيکره ها را منفجر، رو خود و حاميان شان و دل تاريخ را سياه کردند. که روشان تا آخر تاريخ سياه باد و ننگ ونفرين نثارشان!.

فرويد می گويد:" خشونت در بشر، ناشی از حيوانيت اوست و تمدنها چون پوسته نازکی، اين حيوانيت را پوشانده اند. اين پوسته با کوچکترين ضربهء منازعات و جنگهای بشری می شکند و دو باره توحش و حيوانيت بشر رخ می نمايد."

طالبان که محصول جنگ و توطئه و بازی های اوپراتيفی بودند وهستند توانستند فارمول فرويد را در عمل به شکل عالی آن به نمايش بگذارند. به اين آدمک ها و بی فرهنگی شان مجسمه ها هم می گريند.