زندگی

مفهوم ارتباطی قدرت و حاکميت

 

اغلب تئوری های تازة دموکراسی با نقد توتاليتاريسم گره خورده است، تا آن حد که بحث اصول پرستانه بين سوسياليسم و ليبراليسم تقريباً منسوخ بنظر می رسد. ريمون آرون و کارل پوپر، همچنين هانا آرنت و کلود لوفور نمايندگان گرايش تا اندازه ای تازه در تأکيد روی گوهر دموکراسی به طور کلی در ارتباط با پديدة توتاليتر هستند؛ در صورتی که انديشه ورانی چون يورگن هابرماس و جان رالس خيلی ويژه در قيد آن چيزی هستند که امروز در شرايطی می تواند نقش بازی کند که جامعه های غربی پيشرفته را که فرهنگ سياسی شان بنا بر ايده آل های دموکراتيک بورژوايی شکل گرفته، توصيف کنند

ژان مارک فری - برگردان: ب. کيوان

 


رابطه ای که ارتباط (Communication ) و سياست را پيوند می دهد، تا زمان ارستو قدمت دارد. در نزد جديدی ها، ويکو در گفتمان خود دربارة « روش بررسی های عصر ما» و کانت در جزوه های سياسی اش و بويژه در پاسخ اش به پرسش: « روشنگران» کيانند؟ پيش از اين مفهوم ارتباطی قدرت سياسی را توضيح داده اند. در اين جا به فيلسوفان اسکاتلندی و ليبرال های امريکايی قرن 18 اشاره نمی کنيم، بخاطر اينکه ارتباط عمومی و آزادی بيان می بايست اهرم واقعی عدالت و پيشرفت را تشکيل دهند.
اکنون هم عصرهای ما از اين حيث در چه وضعيتی قرار دارند؟ اغلب تئوری های تازة دموکراسی با نقد توتاليتاريسم گره خورده است، تا آن حد که بحث اصول پرستانه بين سوسياليسم و ليبراليسم تقريباً منسوخ بنظر می رسد. ريمون آرون و کارل پوپر، همچنين هانا آرنت و کلود لوفور نمايندگان گرايش تا اندازه ای تازه در تأکيد روی گوهر دموکراسی به طور کلی در ارتباط با پديدة توتاليتر هستند؛ در صورتی که انديشه ورانی چون يورگن هابرماس و جان رالس خيلی ويژه در قيد آن چيزی هستند که امروز در شرايطی می تواند نقش بازی کند که جامعه های غربی پيشرفته را که فرهنگ سياسی شان بنا بر ايده آل های دموکراتيک بورژوايی شکل گرفته، توصيف کنند.
ميان نويسندگان مختلفی که نام برده ام، انديشة ارتباط بطور بسيار نابرابر ارائه شده است. امّا همواره می توان چند طرح را در آن جستجو کرد. به عقيدة پوپر، اين انديشه در درونماية خطاپذير جامعه های باز عينی جامعه هايی وارد شده که به شهروندان امکان نقد فکرهای سياسی و ايدئولوژی هايی را می دهد که مبنا قرار می گيرند و در ضمن از اين عقيده ها و ايدئولوژی ها می طلبد که در نفس خود « بطور ديالکتيکي» خود را از ابطال دليل ها و تقليد نادرست تجربی در امان ندانند، چيزی که از سوی ديگر، خيلی زود ادوارد برنشتين عليه مارکسيسم ارتدکس که پس از مرگ انگلس بر سوسيال دموکراسی آلمان فرمانروا شد، اعلام داشته بود. به عقيدة لوفور نقد «خود سالاري» (
Egocratie) به مثابة لزوم توقف گفتمان روی امر اجتماعی به سود تجسم همانندی دانايی و توانايی و به مثابه رد آسيب شناسانه دگربودگي، نشان از انگار ُمعين ارتباط دارد، حتی اگر درونمايه های « نامتعين بنيادي» و « تقسيم آغازين» امر اجتماعی رخنة آشکاری در نپذيرفتن ناگزير هر چشم انداز وفاقی ايجاد کند و بدين ترتيب در نقد ليبرالی « دموکراسی های توتاليتر»، « وحدت عملگرايانه» و « کثرت ناگرا» که تالمون پيش نمونة آن را نزد روسو می ديد، انعکاس يابد.
از نظر آرون و رالس کشف ايدة پاية ارتباطی مشروعيت امکان پذير است. البته، بخصوص از نظر آرنت و هابرماس ارتباط پاراديگم مرکزی انديشة سياسی است. به گمان من می توان بدون زياده روی ارادی ملاحظه کرد که آرنت و هابرماس دو روايت معاصر بسيار مشهور يا آشکار مفهوم ارتباطی را به نمايش می گذارند: قدرت نزد آرنت و حاکميت نزد هابرماس . من با حرکت از اين دو مرجع برای معرفی کردن آنها، سپس دربارة مفهومی بحث خواهم کرد که از نتيجة نقدی ناشی می شود که هابرماس نه فقط آرنت بلکه همچنين روسو گرايان، ليبرال ها و مارکسيست ها را مخاطب قرار می دهد تا « مفهوم هنجاری فضای عمومي» خود را که مبتنی بر ايدة « حاکميت توده ای به مثابه روند کار» است، بيرون کشد. در برابر پرسش: اين چه معنی می دهد؟ سئوال عملی تر: در اين باره چه می توان کرد؟ اضافه می شود.

• مرجع ها: هانا آرنت و يورگن هابرماس
آرنت، مفهوم ارتباطی قدرت را در چارچوب زندگی فعال (
Vita activa) توسعه داد و بطور اساسی از فرق گذاری ارستويی بين پراکسيس (Praxis) و تکنيک (techné)، بين حکمت عملی (Phronésis ) و شناخت (Epistemé) حرکت می کند. بازگشت بسيار مثبت به اين تمايزهای متداول در دکترين کلاسيک سياست بطور کلی از حيث راه و روش عليه جديدی ها هدايت شده است؛ و اين، پس صحنة مفهومی انديشة سياست و نقد توتاليتاريسم را تشکيل می دهد. تمايز روشن، يونانی بين پراتيک و تکنيک، خردمندی و علم، عقيده و شناخت، اصلاح مقعول در قبال عقلانی را در هدف دارد؛ و در ضمن با افزايش سهم هستی شناسی - انسان شناسی بين شهر عمومی سياسی و شهر خصوصی اقتصادي، يعنی بين دولت شهر (Polis)، آزادی بين برابرهای گردآمده در Agora حکومت می کند که در آن اين جانشينی ابدی را که مايه افتخار است، کسب می کند و در OÏkia مکان خصوصی روندهای بيولوژيک: توليد مثل، زايش، بقا و مرگ حکومت می کند که در آن همزمان ضرورت طبيعی و سلطة مشروط فرمانروای خانه است. به عقيدة آرنت بنظر می رسد که رقيق کردن اين تمايزها در واقعيت جامعة مدرن نمايشگر ابهام انديشه، فراموشی ازادی حقيقی ( که آزادی جديدی ها نيست) و فراموشی سياست است. اکنون در شرايط پذيرش آن در فرانسه بديهی است که نقد مارکسيسم که با بوق و کرنا بنا بر درونمايه « استقلال سياست» هدايت شده، سپس بازگشت ناگزير تزهای ليبرالی می توانست به ويژه با درس ارستويی آرنت که با تقسيم بنيادی قلمرو عمومی به عنوان مکان سياست، از قلمرو خصوصی به عنوان مکان اقتصاد می آغازد، ادامه يابد، در صورتی که آن سوی اتلانتيک ارستوگرايی به سلاح پسامدرن نقد بی پردة محافظه کاری تبديل می شود.
البته آرنت لحظه ای به بازگشت به يونان نمی انديشد. او فقط به تجسم های لئو اشتراوس بنفع حقوق طبيعی کلاسيک توجه دارد. او تنها به يادآوری يک سنت مهم «کلاسيک» به اين مفهوم که همواره چيزی برای آموختن ما يا جلوگيری از فراموشی ما دارد، بسنده می کند. اين تکيه گاهی است که او بر پاية آن مفهوم ارتباطی قدرت را گسترش می دهد که به شدت آغشته از سنت های خيلی معاصر پديدارشناسی و هرمنوتيک است. آنچه که او آن را « قدرت» (
Power, Macht) يا «قوه» (Puissance) می نامد، چيزی غير از « خشونت» (Gewalt) را تشکيل می دهد. قوه گوهری ارتباطی دارد و مبتنی بر « عقيده ای است که خيلی ها آشکارا با آن موافقت کرده اند». اين وفاق به لحاظ خصلت عمومی پشتيبان نهاد است. نهاد همه نيروی اش را مديون آن است امّا به محض اينکه از وفاق آغازين فاصله می گيرد، به خشونت باز می گردد: يعنی در انتزاع سيستم های شئی شده و معنی های عينی شده داخل می گردد و ابزاری می شود و در نتيجه پراتيک سياسی را در تکنيک فاسد می کند و باعث رقيق شدن عمومی و خصوصی در انزوای محاسبه های گزينش عقلانی پربها در سازمان ها می گردد. شکنندگی ويژة قدرت سياسی از گرايش حتمی شکل بندی های خودبخود انجمن ها، مشاوره ها و شوراهای کارگری (سوويت) ها به سازماندهی فعاليت بر پاية مدل تکنيکی - استراتژيک Zweckrationalität وبری و مارکسی و بطور ُکلی مدرن ناشی می شود. پس اين « لحظه های ممتاز» ارتباط است که بی درنگ در سازمان ناپديد می گردد.
بازماندة ابهام تفسير در آنچه که مربوط به فلسفة سياسی آرنت است، شايد حل نشدنی باشد. فلسفه سياسی آرنت از خود با فلسفيدن دفاع می کند؛ و بدون شک با همة اهميت، اگر اين درست باشد از فلسفه چيز ديگری جز توصيف که البته ارزشگذارانه است، انتظار داريم، بی آنکه کاملاً هنجاری باشد و از هر توضيح دربارة اصل سازندة جامعه های ما يا يک جامعة ايده آلی با هنجار اساسی عدالت و پاية قانونيت می پرهيزد. سه نکته در اين باره لازم به توضيح است:
1. در نزد آرنت تئوری دموکراسی وجود ندارد، بلکه ا نديشة سياسی وجود دارد. وانگهی آرنت علاقه بسيار محدودی به
Demos (مردم) و همانطور به Kratein دارد. فراسوی ظرافت هاي، مسئله برای او هرگز کمک گيری از مقوله های مدرن دموکراسي، حاکميت مردم، هيئت اجتماعي، استقلال قانونگذاري، ارادة عمومی يا هر مفهوم « روسويي» که او در ظاهر از آن کراهت دارد، نيست.
2. مستقل از انديشه ورزی دقيقاً سياسی اش، او فقط از جديدی های خيلی هايدگری به عنوان نمايندگان سرگردانی نمونه وار متافيزيکی های ذهنيت انگار صحبت می کند، که در آن ادعاها به همگانيت، استقلال، در نهايت خود را در خلال زوال معاصر خود باوری تکنيک گرايی می نماياند که امروز موجب گرديده است که ما « منقرد» و سرگردان باشيم.
3. از اين رو، دعوت به خاطره، به سنت و مفهوم مشترک، در برابر نقد، خرد و حقيقت، ترميم بسيار گادامری پايه، مذهب و آمريت را توجيه می کند. البته، بايد به بيان دوبارة اين واژگان پرداخت. پاية اين وفاق اصلی به وسيلة نهاد: رم، آمريت در خاطره حفظ شده است. آمريت (
Auctoritas) از حيث ريشه شناسی است: يعنی افزايش اين پايه که به وسيلة خاطره آن را پرورش می دهند. بطوری که يک سنت، جريان آر يان که به گفتة توکويل بدون آن « در تاريکی ها پيش می رويم» از آن نتيجه می شود. هويت سياسي، هويت فرهنگی از آنجا بطور تنگاتنگ در هويت روايتی ارزشمند برای پل ريکور بهم می پيوندند. امّا بسياری از فيلسوفان در اختلاف با ريکور به هدايت پاراديگم هرمنوتيک بدون رويارويی نقادانه با ديگران بسنده می کند. به عقيدة آرنت، اين امر با زيباسازی سياست پيش می رود. زيباسازی که بايد آن را جدّی گرفت. چون می دانيم که از زمان کانت زيباشناختی مکان درون ذهنيت آزاد است که از هيچ مفهوم علمی و هيچ اصل اخلاقی پيشينی سرچشمه نمی گيرد. بنابراين، عقيده بطور اساسی کار گزينش و سليقه است- چيزی که به هيچ وجه موضع کانت در زمينة اخلاق و سياست نبود. امّا از نظر آرنت که متأسف از آن است که کانت « معنی های ضمنی اخلاقی و سياسی کشف هايش» را از تئوری زيباشناختی بيرون نکشيده است. يک ورطه عقيده را از شناخت- که هنوز بيش از doxa به Epistemé مربوط بود - جدا می کند، بطوريکه سياست به حقيقت های خرد که صادق در دايرة آن است، تقليل پذير نيست.
اين بيش از هر چيز، نقطة استراتژيکی است که هابرماس می کوشد برای بيرون کشيدن مفهوم ارتباطی قدرت - و بطور کلی اندييشة سياسی - به نقد وضعيت دشواری می پردازد که از نظر او (مخصوصاً از نظر جامعه پردازان) چهرة اوج گيرندة نوارستوگرايی آميخته با هرمنوتيک را تصوير می کند.
من اينجا به تفصيل دربارة نقدهای مستقيم که هابرماس برخلاف « مفهوم ارتباطی قدرت در نزد هانا آرنت » شرح داده، بحث نمی کنم. فقط دو نکته برای يادآوری اين نقد بسنده می کنم.
1. نخست اينکه هابرماس شايستگی تکرار مفهوم سازی ارستويی را برای انديشيدن دربارة سياست امروز رد می کند. اين به لحاظ توضيحی هيچ نمی ارزد. امّا آرنت نخستين کسی است که آن را گفته است. از حيث هنجاری اين مناسب نيست؛ زيرا به هيچ وجه نمی توان آن را در يک چشم انداز عملی بکار برد. در يک چشم انداز نقدی شايد چنين باشد. امّا برای هابرماس که در اين مورد به همان مديون فرويد و مارکسيسم ارنست بلوخ و نوشته های يزدان شناسی جوانی هگل است، نقد مبتنی بر مقولة مناسب اميد است: اين نفی مشخص وضعيت موجود و دوپارگی های نوکلاسيک آرنت بين
Praxis و techné، بين Polis و Oïka، بين doxa و épistemé و غيره، به هيچ وجه کارايی موجود را که آنها نتوانستند فرارفت ناچيز از آن را فراهم آورند، نفی نمی کنند.
2. با اينهمه، بويژه دو تقابل می توانند فعليت يابند. آنها فقط به شرايط تاريخی گذشته يونان تعلق ندارند؛ زيرا آنها همواره فکر معاصر را بر می انگيزند. و اين از يک سو، تقابل بين قوه و خشونت و از سوی ديگر، تقابل بين عقيده و شناخت و يا هنوز بين سياست و حقيقت است.
در آنچه که مربوط به تقابل ميان قوه و خشونت است، هابرماس از مفهوم « خشونت ساختاري» ايراد می گيرد. مسئله عبارت از تغيير شکل های ايدئولوژيک ارتباط است. هيچ وضعيت ارتباط واقعی از تحريف ها، بدفهمی ها و بطور فنی تر، از هرآنچه که فرويد بطور اساسی در تئوری رؤياهای اش به عنوان جابجايي، وازدگي، تراکم و غيره تحليل کرده رها نيست. پس اين در منطق «سخت» ارتباط با پراکسيس، يعنی در خود منطق قوه است که خشونت می آفريند. زيرا اگر وفاق دربارة همگرايی عقيده ها کامل باشد، بس نيکو می تواند اين شکل بندی سازش فرويدی را که حامل نشانه های واپس رانی است، در بيان آورد. بسی عاميانه می توان خيلی خوب وفاق های مطلوب دربارة بردگی را تحقق بخشيد. چيزی که آرنت آن را در مدل های نمونه که انقلاب آمريکا و شهر آتن در معرض ديدگانش قرار می دهد، تشخيص نمی دهد؛ امّا از هنگامی که می پذيرد با وجود اين آنجا مسئله وجود دارد، مجبور می شود رابطة بين عقيده و شناخت، بين سياست و حقيقت را موضوع بندی کند.
از اين رو، هابرماس انعطاف ناپذيری آرنت را نکوهش می کند. آرنت بين عقيده و شناخت باحيرت شکافی می بيند که با دليل ها مسدود نمی شود! اين جاست که بايد خرد عملی را در نظر گرفت، چون درست اين است که ايده ها در آسمانم وجود ندارد. حمايت از بحث های پرشور در سمت « حقيقت های خرد» بی فايده است؛ در حقيقت، خرد اينجا چيزی بيش از روند تفاهم که در جريان آن خردها به شکل دليل ها درون فضای عمومی گفتمان توليد می شوند، نيست. اين خردها چنانچه پی ريزی موافقت در چيز ديگری غير از انگيزه های پيشايندی باشد، چه می کنند. اين پاية نهايی کانتی – فيخته ای ، نبود بی قيد و شرط توجيه نيست که در آن ديدگاه ها بپذيرند که می توانند « اختلاف» نمودارشان را با تأکيد بر شناساندن خود توجيه کنند.
حال نقد آرنت را بخاطر بحث دربارة جنبة مثبت، يعنی نوسازی هابرماسی تئوری خرد عملی به کناری می نهم. مفهوم آن از اين سو به آن سو ارتباطی است. امّا مسئله کاملاً عبارت از خرد ارتباطی است. در صورتی که زيباشناختی آرنتی ارتباط در اخلاق واقعی ارتباط جای دارد. نخست، کوتاه مسئله بسيار عمومی سياست، بعد، به شکل پيشرفته تر، مسئله ويژة دموکراسی را بررسی می کنيم.
مفهوم اخلاق (اتيک) در نزد هابرماس بدون ميانجی بسيجنده در متن تئوری سياسی است. من به اخلاق باز می گردم. در آنچه به مسئله سياست مربوط است، انديشة « شکل بندی گفتمانی اراده» در آن جنبة مرکزی دارد. مدل، همانا، مدل فضای عمومی گفتمان و برهان آوری است که به همة علاقمندان امکان می دهد بطور درون ذهني، پذيرفتنی بودن تصميم هايی را که قدرت عمومی می گيرد و بطور اساسی در خور نقد است، نشان دهند. قانون اين مرحله ميانة بين دولت و جامعه « دليل بهتر» (نه «بهترين دليل) است که سزاست در برابر آن بطور گذرا سرفرود آوريم، ضمن اينکه، توقع دليل بهتر هنوز وجود دارد. اين روندی باز است. می توان آنجا تکرار دريافت کانتی شفافيت (
La Publicité) و عموميت (Öffentlichkeit ) را ملاحظه کرد که به مثابه کار برد عمومی آزاد عقل که مختص شکل بندی عقيده است، فهميده شود. عموميت و شفافيت، روش ارغنون روشنگران و روشنگری (Aufklärung ) است. حتی اگر مرجع وجود دارد، هابرماس گمان دارد که مفهوم کانتی همواره دگماتيک ا ست. او برای انديشة نهاد سياسی به روش های جستاری ويکو و ديالک تيک هگل متوسل می شود. مسئله بنا بر تفسيری که آن را در نزد گادامر هم می بينيم، عبارت از روشی است که از کلي، حقيقت های خرد برای جادادن واقعيت اجتماعی بطور دگماتيک و فنی در آن حرکت نمی کند، بلکه از دست يازيدن به حرکت معکوس حرکت می کند که کانت با تکيه بر تجربه های از پيش تفسير شدة جهان واقعی و هستة دليل ها که عنصرهای مفهوم مشترک را تشکيل می دهند، آن را «بازتابگر» می ناميد و از اين راه آنها را در يک روند درون دريافتی که مضمون های آن را موضوع بندی و در وضعيت گزاره های مفهوم و هدف های کنش آزمون می کند، گردآورد.
اين چيزی است که نظرم را جلب می کند؛ زيرا انگارة کاريکاتوری شدة هابرماس چيز ديگری است. از اين رو است که او مخالف مفهوم مشترک، دورانديشي، زبان، دنيای واقعی نيست و به تبع آن توانست با عقلی بسيار انعطاف پذير دربارة سنت های سخنوري، جستاري، ديالک تيک و هرمنوتيک به بحث پردازد. امّا او تميز نمی دهد چرا شکل های زندگی ساختاری شده از راه ارتباط روزمزه در محيط زبان طبيعی نبايد به عنوان جايگاه بسيار مأنوس، خيلی نزديک، بسيار اصلی خرد، همانقدر سيال مثل خرد درک شود. وانگهی اين دشواری از داده ها است که فريبنده است. هابرماس يک کئدرسه جديد يا يک مارکسيست مرموز نيست که خود را در لباس های کانت يا گرگ هگلی رها شده در آغل هايدگری پنهان کند. البته، اين هوسرل است که واژگان « دنيای واقعي» و « درون ذهني» را متداول کرده است. اين واژگان با واژگان عمل گرايانه مفهوم های مرکزی هستند که هابرماس برای تدوين تئوری فضای عمومی بر پاية نقد مفهوم های مدرن دموکراسي، تکرار می کند.

• خودنقدی مدرنيته
• نقد روسو و کانت به وسيلة هابرماس
خلاصه کنيم: از نظر هابرماس، تصديق حاکميت مردم پيش فرض همة شالوده های مدرن دموکراسی است. هر روايتی که از آن بدست دهند، اين انديشة حاکميت در مفهوم خودسالاری
Autonomie بنا نهاده شده است.
خودسالاری مقولة انديشه مدرن است و به انديشة خود قانونگذاری باز می گردد. سوژة مدرن نه فقط به مثابه وجود معقول (که از سوی ديگر، نسبت به مسيح گرايی از زمان بازيل در قرن چهارم، جديد نيست)، بلکه به ويژه به مثابه يک وجود انديشيده شده که شايستگی آن مبتنی بر اين واقعيت است که تابع قانون ها و به سخن درست، تابع قانون های عام يا تکلف های ملی گرايانه اند که در طبيعت شئی ها يا ارادة خدا ريشه ندارند، بلکه در خرد خاص او ريشه دارند. اين مفهوم عميق «
Saper-aude » از کانت است. وانگهي، در اين باب می توان از « سوژه» در يک مفهوم جديد سخن گفت.
اين مفهوم خودسالاری به عنوان خود قانونگذاري، چه از حيث تئوری اخلاقی در سطح شخص منفرد و چه از حيث تئوری سياسی در سطح جمعوارة اجتماعی ضروری است.
البته، در اين حالت، خودسالاری بدين معنا است که جامعه شايستة عمل کردن از جانب خود، تغيير شکل يافتن در نفس خود بنا بر طرح خود، ساختن تاريخ خود، آنگونه که مارکس می گفت بطور ارادی و آگاهانه است. همة اين ها شخص واحدی را فرض می کنند. در اخلاق، شخص از پيش فرض شده و در مقام آفريدن نيست. امّا در سياست بايد به جامعه چونان من، نوعی سوژه در بعدی بزرگ انديشيد.
ضرورت منطقی تقليل تنوع پرشمار افراد تشکيل دهندة جمعواره به يک « پيکر» واحد اخلاقي، اجتماعي، سياسی طبق اصطلاح متداول که روسو از دکترين مسيحی شخص ارث برده، از آنجاست. امّا او گزارة بطور نمونه مدرن خودسالاری را به آن می افزايد.
اين مفهوم روسويی « ارادة عمومي» در حد اعلای آن است که ساخت تئوريک کامل اش را به تقليل جامعه به يک سوژة مجهز به اراده می سپارد. به بيان ديگر، درون ذهنيت اجتماعی در ذهنيت من حل شده است. متن های روسو، در «قرارداد اجتماعي» و کانت در « متافيزيک آداب» دربارة اين موضوع کاملاً گويا هستند.
دولت دستگاه خودسالاری است که به مثابه کارايی جامعه در نفس خود درک شده است. اين امر مستلزم ساز و کار بهم بافته: رأی گيری - نمايندگی - قانونگذاری - انتشار رسمی - اجرا است.
حال نتيجه ها را بررسی می کنيم. بدرستي، اينجا من خط برهان آوری خالص هابرماس را دنبال نمی کنم. امّا آن را در اين ساخت بزرگ حاکميت توده ای که به وسيلة اراده عمومی يگانه شده در نظر می گيرم که منوط به محاسبه است؛ زيرا سازمان ناپذير ا ست. اين سرچشمة اساسی مشروعيت است. قدرت جريان های ارتباط به خارج سيستم دموکراتيک انتقال يافته و در دموکراسی های توده گير به شکل افکار عمومی نه منطبق با ارادة عمومی نمودار می گردد.
پس آنچه که سيستم دموکراتيک - درون ذهنيت خلاق قدرت - را ادغام نکرده، در روندهای کار حاکميت بهتر ادغام نشده، بويژه هنگامی که سيستمی ديگر مدعی عهده دار بودن مسئوليت « افکار عمومي»، اين اجتماع عقيده های خصوصی برای نهادهای نظرسنجی باشد که روزنامه نگاران، پيشوايان افکار عمومي، رهبران و همه ديگر بازيگران فراچشم آنچه که اکنون آن را « ارتباط سياسي» می نامند، به آن رجوع می کنند.
از اين روست که از خودبيگانگی برقرار می ماند - آنچه که بدون تباهی ممکن نيست. يک صيرورت (شدن) -ايدئولوژيک واضح ارتباط از وقتی وجود دارد که مدعی به صحنه آوردن آن به اين عنوان هستند وآن را در يک فرانمود به عنوان نمادی ميان نمادهای ديگر محبوس می کنند؛ ضمن اينکه حذف دوفاکتو «درون ذهنيت» برای آن جنبة اساسی دارد. بايد آنچه را که کارشناسان رک و راست « ارتباط سياسي» می نامند، سنجيد. يک گفتمان يک جانبه (
Oneway) به وسيلة بازيگران سيستم ميانجی حفظ شده که فرض آن تأمين دموکراسی بنا بر بازی «رقابت» خوب تنظيم شده بين نخبگان است.
از اين رو، هابرماس به طور مثبت آنها را به تشکيل فضاهای عمومی مستقل فرامی خواند. ضمن عنايت به اين واقعيت که مسئله عبارت از جريان های ارتباط پراکنده، چندگانه، گونه گون، ناپايدار، سازما نيافته، سازمان ناپذير در دستگاه دولتی است. چگونه آنجا به بينش آرنت نينديشيم؟ در واقع، مسئله عبارت از « قدرت» است. امّا احساس «خود سالاري» به محض اينکه « جديدي» ها آن را در ساز و کارهای دموکراسی و دولت حقوقی نهادی کرده اند، چيست؟
خودسالاری تا آنجا که من می توانم تميز دهم، اينجا مبتنی بر عزيمت از اين واقعيت است که قدرت روندی بدون سوژه است: يعني، منبع مشروعيت خود را در حل درون ذهنيت حاکميت مردمی می يابد. و نيز اينکه ديگر مسئله عبارت از پی گرفتن تقليل افکار عمومی به يک سوژة واحد و همگون نيست. آنچه که شخص آن را نه آرزو می کند و نه حتی می کوشد آن را در اشخاص اخلاقی که نهادهايی با همة دستگاه نمايندگی و سازمانی هستند، سازمان دهد. بر پاية اين اصل پذيرفته است که خود سالاری برای اين ارتباط سيال عبارت از در نظر گرفتن خود به عنوان موضوع است. قلمروهای عمومی که برای شکل گرفتن در جامعه فراخوانده شده اند، نخست بايد به وسيلة افراد ذينفع در گفتمانی دربارة موضوع های سياسی شکل گيرند. سپس اينکه اصل متحد کنندة اين شکل بندی فضای عمومی خارج از اصل گفتمان نيست. اين يک وفاق مقدم نيست که مانند افکار عمومی در حزب ها سازمان يابد و به پايه برای گردآمدن افرادی که در موضوع اساسی توافق دارند، خدمت کند؛ بلکه فقط ترتيب بحث کردن بر حسب روندهای کار برهان آوری گفتمان اخلاقی
Diskursethik است. ارتباط در نفس خود اصل خاص سازماندهی خود را ارائه می کند و اين همانا خودسالاری است.
هابرماس تصريح می کند: قدرتی که از آن نتيجه می شود، قدرت تصميم گيری نيست، بلکه قدرت مرکز است. دولت نمی تواند از مسئله هايی که خطاب به آن است، طفره رود. دولت بايد به مسئله هايی پاسخ گويد که خودش طرح نمی کند. کوتاه سخن: چنانکه می گويند: برنامة نشست، برنامة مردان سياسی يا روزنامه نگاران نيست، بلکه برنامة مردم است. حاکميت مردم در اين سطح حقيقت حقوقی اش را باز می يابد.
در اين جا می کوشيم نوعی ترازنامه بدست دهيم. تقريباً مفهوم ارتباطی حاکميت در نزد هابرماس بطور ديالک تيکی از سنخ فرانقدی ها است.
1. در برابر نقد ليبرالی از روسوگرايی و ژاکوبين ها بديهی است که هابرماس عقيده دارد که حاکميت مردمی به حاکميت پارلمانی تقليل پذير نيست. حتی اگر مسلم باشد، بازی پارلمانی برای دموکراسی اساسی است. شکی نيست که هابرماس از بنيامين کنستان مرجع مطلق نساخته است.
2. در برابر نقد توکويلی و هگلی از افکار عمومی مسئله برای هابرماس ديگر ستايش از تشکيل گروه بينابينی کم يا بيش جانشين نيست که در آن افکار عمومی در قلمروهای خرد گروه گرا نمودار گردد.
3. برای حل درون ذهنی حاکميت، البته بين روسو و آرنت راه درازی است. هابرماس قدرت گفتمان را از قدرت تصميم گيری متمايز می کند. اين يک قدرت نقدی است که در فضای عمومی جانشين قدرت سياسی قدرت عمومی نمی شود. آيا اين شايستة ريشخند واقع گرايان است که اخلاق مسئوليت زا با همة تکلف تصميم گرايانة نقد نو اشميتی که «پرگويي» « انجمن - کنفرانس» ، آن را بر می انگيزد، بخاطر نکوهيدن تغيير دهند و به اين دليل بی پايه و مبتذل توسل جويند که « گاهگاهی برای تصميم گيری بايد بحث را متوقف کرد!» مانند اقدام در حالت اضطراری که رژيم منظم دموکراسی های ما از جانب دشمنی سرسخت درمعرض تهديد قرار می گيرد. دشواری انديشيدن با هابرماس به قدرتی که خارج از سازمان باشد و با اينهمه کاملاً در دولت حقوقی گنجانده شده، همچنان باقی می ماند.
4. بطور گذرا معنی آن اين است: در برابر نقد مارکسيستی از دولت قانون سالار بورژوايی با همة پی آيند آزادی های صوری آن به عنوان همگان گرايی مظنون، در نزد ما مسئله عبارت از در نظر گرفتن روشن انديشی بشريت در نفس خود و پافشاری روی داوری رياکاران علی رغم درس های مهم جمهوری ژان ژورس است. هابرماس طرفدار پارلمانتاريسم و تمام دستگاه قانون سالار خاص دموکراسی های غربی است.
بنابراين، پس از اين چشم انداز، دربارة « انديشه پذير بودن» مفهوم ارتباطی حاکميت چه بايد گفت؟ اين يک تئوری سلبی در مقياس وسيع است و دقيقاً به مفهوم روش کار حاکميت بستگی دارد. می توان اين را موازی با انديشة گفتمان اخلاق، درونماية « ميهن دوستی قانون سالار» و همچنين موازی با دلالت های ضمنی « هويت پسا قراردادي» و هويت « پسا ملي» قرار داد.
من برای درک اين مسئله می انديشم. اين واپسين موضوع خواهد بود که می توان از نمونه های مشخص کمک گرفت، کميته های اخلاقی می توانند يک مورد از بررسی را ارائه دهند. چون آنها اغلب مکان فرانمود کشمکش های افراطی هستند و با وجود اين بايد بتوانند به توصيه های در خور مختص حقوقی رهنمون شوند.
در ايراد به درونماية هابرماسی وفاق می توان از اين واقعيت استفاده کرد که مسئله های مورد بحث در کميته های اخلاق آن عقيده های اخلاقی را بکار می گيرند که در نفس خود به عقيده های انسان شناختی پايه باز می گردد. بطوری که سيستم های ارزش روياروی هم بطور مطلق سازش ناپذير است. ايراد را دنبال می کنيم: در اين مورد هيچ اميد واقعی به توافق وجود ندارد. بنابراين، نمی توان بطور جدی چشم انداز، حتی تنظيم کنندة، يک وفاق را پذيرفت. از اين رو بجاست، دست کم با عنايت به يک سازش يک گام پس نشست. اين امر ايجاب می کند که کشمکش های تقليل ناپذير بنا بر اصل هايی چون تعادل برابری امتيازها تنظيم شود. اين مدل ليبرالی در مفهوم وسيع است که در آن هنجار، منافع مشهور سازش ناپذير را بيان نمی کند، بلکه اين منافع را بنا بر کاربرد برتر اصل های صوری نمونه همه نگرانه تنظيم می کند.
پس اين امر، مفهوم ارتباطی قدرت را به « رؤيای شيرين» باز می گرداند؛ زيرا بيان ريشخندآميزی را تکرار می کند که کانت آن را ضمن انديشيدن به نوستالژی های روسويی بکار برده است. در واقع، اين خط برهان آوری نقدی در برابر انديشة ارتباط در نزد هابرماس دلالت بر اين دارد که اين انديشة ارتباط از اخلاق اعتقاد نتيجه می شود. محدوديت های آن به وسيله حقوقی انجام می گيرد که روش کار گفتمان برهان آوری اخلاقی را حذف می کند (مگر اينکه اين حقوق قضايی ای باشد که در آن قاضی وظيفه ای غير از وظيفه ای که امروز در فرانسه به او واگذار شده، بر عهده دارد). البته، اخلاق روش کار گفتمان متضمن اخلاق مسئوليت است؛ اين چيزی است که ايرادها را تنزل می دهد.
در واقع، در عمل، چشم انداز وفاق اينجا چشم انداز يک وضعيت ايده آل توافق بعمل آمده مثلاً دربارة يکی از اعتقادهای انسان شناختی در وجود يا دربارة راه حل ترکيب تفاوت های اعتقاد نيست، چشم انداز وفاق اينجا چشم انداز يک توافق بعمل آمده دربارة امتيازهای متقابل و روش کار چنين سازشی است.
اين مدل ليبرالی سازش نيست که برهان پلوراليسم را برای تنظيم تضادهای بيرونی برمی گزيند. وفاق زيادی وجود دارد. امّا وفاق اخلاق روشن کار روی مضمون ها تکيه ندارد. اين امر ايجاب می کند که سازش بدست آمده از امتيازهای متقابل که در اعتقاد هر کس اثر می گذارد، بنابرهمة دليل ها از معنی توجيه کننده ای ناشی می شود که فلان امتياز از يک جنبه و بهمان امتياز از جنبة ديگر وجود داشته است. مسئله عبارت از يک محاسبة معمولی نيست، بلکه يک تعادل اخلاقی است که بدون خشونت تنها از راه اجبار برهان هايی بدست آمده که بوجه مطلوبی داوری شده است. به بيان ديگر، تعادل امتيازهای متقابل می تواند در ظاهر بسيار نابرابر و در ضمن کاملاً عادلانه باشد؛ بشرطی که کسی که برپاية اعتقادهای اش بيش از ديگران اعطاء می کند بايد آن را بی آنکه آنجا بوسيلة قانون برابری يا قانون اکثريت مجبور شده باشد، انجام دهد. چيزی که همواره دگماتيک است. امّا اين تنها بنابر برهان هايی است که قبول آن مستلزم تمرکز زدايی است. من می توانم چنين راه حل هنجاری را بنا بر اعتقادهای اخلاقی يا مذهبی ام ترجيح دهم و در عين حال قبولاندن آن را با هنجارهای مقابله پذير با کسان ديگر نمی پذيرم، زيرا استلزام ها آن را برای آنها ناپذيرفتنی يا غير عملی خواهد کرد. در صورتی که من از جانب خود، کاملاً مايلم اعتقادهايم را حفظ کنم و از آنها بدون تحميل کردن آنها دفاع کنم. در ضمن می پذيرم که در استلزام های معين، اعتقادهای خارجی برايم تقابل آفرين است. اين يک رفتار اخلاقی بسيار تحول يافته است.
بنابراين، مدل نه سازش ليبرالي، نه داوری انتخاباتی است. اين کاربرد اصل های حقوق صوري، نتيجة رأی همگانی نيست. اين قانونيت صوري، قانون اکثريت، حتی اتفاق رأی به اين عنوان، وفاق وحشی در هنگامی که اين وفاق از يک برخورد واقعيتمند منافع تجربی ناشی می شود، به خود زحمت توجيه را نمی دهد، چرا که فردا می تواند تغيير يابد.

• منبع: پاراديگم های دموکراسي. مطبوعات دانشگاهی فرانسه مه 1994
نويسنده: ژان مارک فري: پروفسور فلسفه و علم های سياسی در دانشگاه آزاد بروکسل، نويسندة اثر هابرماس، « اخلاق ارتباط» نشر دانشگاهی فرانسه 1987، « قدرت های تجربه»، (انتشارات سرف 1991) 2 جلد با همکاری پ. تيبد، گفتمان دربارة اروپا، کالمان لوي، 1992، « خرد ارتباطي» (انتشارات سرف، 1994).