زندگی

ژان فرانسوا ليوتار[1]

 

پست مدرنيسم جامعه شناختي[2] 

 در برابر 

 جامعه شناسي  پست مدرنيسم[3]

 

احمد محمد پور

 

مقدمه

 يكي از چالش برانگيزترين و جنجالي ترين  رويكرد هاي معاصر در خلال يك دهه اخير ؛رويكرد پست مدرنيسم بوده است.برخي متفكرين بر اين باورند كه كه اين رويكرد را مي توان بعد از پارادايم هاي اثباتي،تفسيري و انتقادي ،به عنوان پارادايم چهارم جامعه شناختي تعريف كرد.واقعيت آن است كه ظهور و گسترش اين رويكرد در خلال احتمالا يك دهه اخير حتي بر مفاهيم و اصول اوليه جامعه شناسي و اكثريت حوزه هاي آن از جامعه شناسي روستائي تا جامعه شناسي خانواده موثر واقع شده است.رويكرد پست مدرنيسم ، عليرغم اينكه ابتدا در حوزه هاي معماري ، هنر و ادبيات ظهور پيدا كرد ، بسيار سريع و قدرتمندانه وارد حوزه مباحث جامعه شناختي شد.قسمت عمده گسترش اين رويكرد به درون رشته جامعه شناسي ، مرهون تلاش هاي نظري ژان فرانسوا ليوتار فرانسوي است.وي بنيانگذار و پيشگام جامعه شناسي پست مدرن است  است.رهيافت وي عليرغم انسجام و استدلالات قدرتمند معرفت شناختي، در ابعاد هستي شناختي و روش شناختي تا اندازه اي ضعيف به نظر مي رسد .شايد اين مسئله محوري كل رويكرد پست مدرنيسم باشد.در مقاله حاضر زندگي، مباني انديشمندي و ابعاد پارادايمي (معرفت شناسي،هستي شناسي و روش شناسي) نظريه جامعه شناسي  پست مدرنيسم ليوتار بررسي ، ارزيابي و نقد مي شوند.

 زندگي و زمينه انديشمندي ليوتار

 ژان فرانسوا ليوتار در دهم اگوست سال1924 در ونسيس[4] فرانسه به دنيا آمد. پدرش ژان پير ليوتار يک نماينده فروش و نام خانوادگي مادرش مادلين کاوالي[5] بود. وي در مدارس پاريس لسيس بوفون[6] و ليسو  لوگغاند[7] درس خواند. در جواني آرزو داشت يک راهب دومنيک، نقاش، مورخ يا داستان سرايي شود که مسير حرکت وي به سمت فلسفه را هموار سازد. در دانشگاه  سوربن جايي که در آن با ژيلز دلوز[8] آشنا و دوست شد، ادبيات و فلسفه آموخت. علاقه اوليه وي به فلسفه « تفاوت­ها» منتج به پايان نامه فوق ليسانس وي در مورد « تفاوت[9]» به مثابه يک مفهوم اخلاقي شد. ليوتار زندگي خود را تا جنگ دوم جهاني به عنوان يک شاعر، درون­گرا و منزوي نسبت به تفکر و زندگي تشريح کرده است. جنگ هم سبک زندگي و هم انديشه وي را گسيخت. وي به عنوان نخستين داوطلب کمک در جنگ براي آزادي در خيابان­هاي پاريس در اگوست 1944 وارد کارزار شد. ايده  تفاوت را براي تعهد به بررسي واقعيتها براساس تعاملات اجتماعي رها کرد. در سن جواني به شوهر و سپس پدر تبديل شد و با خانم آندره ماي[10] در 1948 ازدواج کرد. سپس داراي دو بچه شد، کورين و لورنس. ليوتار امتحان لازم براي حق تدريس در فرانسه را پشت سرنهاد و به درجه تدريس فلسفه در مدرسه اي در کنستانتين فرانسه که در1950 در شرق الجزاير اشغال شده بود ، رسيد. از  52  تا 1959  وي در اين مدرسه به پسران پرسنل نظامي در لوفله درس مي داد. در کنستانتين، ليوتار، مارکس را مطالعه کرد و با وضعيت سياسي الجزاير آشنا شد. وي باور داشت محيط الجزاير مستعد يک انقلاب سوسياليستي است. در1954 ليوتار به سازمان انقلابي سوسياليسم يا بربريسم پيوست، اعضاي اين سازمان شامل کوميلوس کاستورياريس، کلودر لفورت و پير سويريس بودند. ليوتار سويريس را در جلسه اتحاديه در اواخر1950 ديده و ملاقات کرده بود. آنان دوستي طولاني مدت و نزديکي داشتند، احتمالاٌ دوستي آنان به واسطه برخي تفاوت هاي نظري و سياسي رو به آشفتگي نهاد.

 ليوتار يك مبارز روشنفكر شد و خودش مي‌گويد كه حدود15 سال خود را معطوف به علت انقلاب سوسياليستي كرد كه هيچ جنبه اي  از زندگي وي (به استثناي عشق) وي را از اين كار بازنداشت. نوشته‌هاي وي در اين دوره صرفاً با سياست‌هاي فرا ـ چپ هماهنگ هستند. با يك تأكيد شديد  ابر موقعيت الجزاير (جنگ استقلال از1954 شروع شده بود)، وي در ژورنال سوسياليسم يا بربريسم[11] مساعدت كرده ، ويرايش كرده و جزوه‌هايي براي توزيع در ميان كارگران معارض و  نصب در دروازه‌هاي كارخانه نوشت. در 1964 يك انشعاب در سوسياليسم يا بربريسم پديد آمد. ليوتار همگام با سويريس به يك عضو گروه منشعب شده پوير اورير[12] (قدرت كارگر)، تبديل شد. اما در1966 استعفاء داد. وي باورش را به مشروعيت ماركسيسم بعنوان يك نظريه جامع از دست داد و به مطالعه و نگارش فلسفه بازگشت. از1959 تا 1966 وي استاديار سوربن بود و سپس جايگاهي در بخش فلسفه دانشگاه پاريس ناتر كسب كرد. وي در  ماه مي 1965 از اقدامات سياسي دست برداشت و تظاهراتي براي جنبش 22 مارس سازمان‌دهي كرد.

 ليوتار به سمينارهاي روان شناس ـ روانكاو راديكال ژاكوب لاكان علاقه داشت و واكنش وي به نظريات لاكان منجر به بحث گفتمان و انگاره وي شد كه به خاطر آن درجه دكتراي خود را دريافت كرد. از1968 تا1970، وي در دانشگاه سوربن پاريس منصوب شد، در آنجا وي يك معلم محبوب و نويسنده‌اي پربار بود.  در سال 1987  استاد بازنشسته دانشگاه ونسيس منصوب شد. انتشار كتاب وضعيت پست مدرن در 1979 به وي شهرت بعدي جهاني بخشيد. در دهه‌هاي 1980 و 1990 وي خارج از فرانسه سخنراني هاي بسياري مي كرد. ليوتار پرفسور دانشگاه اموري و عضو بنيانگذار و گاهي اوقات رئيس كالج بين‌المللي فلسفه بود. ليوتار پرفسور فرانسه و ايتاليا در دانشگاه كاليفرنيا و نيز استاد دانشگاههاي متعددي شامل جان هاپكينز، كاليفرنيا و بركلي و سان دياگو، دانشگاه مينسوتا، دانشگاه مونترال كانادا، دانشگاه سگين، آلمان غربي، دانشگاه سائوپائولو برزيل بود. ليوتار با زن دومش  خانم دولور ديزك در 1993 ازدواج كرد و  فرزندي به نام ديويد  داشت. وي در لاكامياي[13] پاريس در آوريل سال 1998 درگذشت.

  

كارهاي اوليه

 پديدارشناسي[14]

نخستين كتاب ليوتار كه در 1954 منتشر شد، مقدمه‌اي كوتاه و بررسي پديدارشناسي است. نخستين بخش اين اثر ، انديشه پديدارشناسي را از كار امانوئل هوسرل[15][15] معرفي مي‌كند و دومين بخش آن رابطه پديدارشناسي را با علوم انساني، مخصوصاً روانشناسي، جامعه‌شناسي و تاريخ ارزيابي مي نمايد. در بخش دوم تمركز از هوسرل به سمت ماركوز مرلوپنتي[16][16] جابجا مي‌گردد. در كل كتاب، ليوتار به تلاش پديدارشناسي جهت يافتن " شيوه سوم" بين ذهني‌گرايي و عيني‌گرايي توجه مي كند و درصدد اجتناب از مشكلات هر يك از آنها است. ليوتار استدلال مي‌كند كه پديدارشناسي مي‌تواند سهم ارزشمندي در علوم اجتماعي داشته و بايستي به دو كاركرد خدمت كند. نخست: موضوع علم را مقدم بر هر آزمايش و بررسي تعريف كند، دوم از نظر فلسفي نتيجه آزمايشات و بررسي  ها را مجدداً ارزيابي نمايد. ليوتار با ديدي مثبت با پديدارشناسي برخورد كرد و استدلال مي‌كند، جامعه‌شناسي نياز به تعريف پديدار شناختي از ماهيت اجتماعي دارد قبل از اينكه بتواند بطور مؤثر بصورت و به عنوان يك علم گام بردارد ضمن اينكه وي ثمربخش بودن پديدارشناسي در بسياري از رشته‌ها در نظر مي‌گيرد، با اين حال نتيجه‌گيري وي در مورد ثمربخشي پديدارشناسي براي ماركسيسم بسيار منفي است. وي بر اين باور است كه پديدارشناسي پيشرفت هاي ماركسيسم را نمايان نمي‌سازد بلكه در واقع يك گام به عقب مي‌راند. از نظر ليوتار، پديدارشناسي نمي‌تواند به صورت مناسب جهان‌بيني ماترياليستي و ماهيت عيني  رابطه توليدي را نشان دادده و فرمول بندي كند. اين مكتب، تفسير كردن تنازعات طبقاتي به عنوان امري واقع شده در آگاهي را امري تمام شده و كامل مي داند. ليوتار تلاش پديدارشناسي براي يافتن راه سوم بين عيني‌گرايي و ذهني‌گرايي را طرد كرده و برتري ماركسيسم در تلقي از ذهن‌گرايي به مثابه امري كه تقريباً داراي عينيت است را رد مي‌كند.

 گفتمان و انگاره[17]

 دومين كتاب ليوتار در مورد فلسفه بسيار طولاني و سخت است و طيفي از موضوعات از پديدارشناسي، روانكاوي، ساختارگرايي، شعر وهز، ديالكتيك هگل ، نشانه‌شناسي و فلسفه زبان را دربر مي گيرد. هدف اصلي اين كتاب نقد ساختارگرايي است كه مخصوصاً در روانكاوي لاكان[18] بازنمايي و متجلي مي‌گردد. كتاب داراي دو بخش است.  در بخش اول، پديدارشناسي مرلوپنتي را براي زير آب زدن ساختارگرايي به كار مي گيرد و در بخش دوم روانكاوي فرويد را براي ضربه زدن به روانكاوي لاكاني و برخي ابعاد پديدارشناسي مورد استفاده قرار مي دهد..

 ليوتار در اين كتاب با تضاد بين گفتمان مرتبط با ساختارگرايي و متن نوشتاري و انگاره (يك تصوير ديداري) مربوط به پديدارشناسي و مشاهده شروع مي‌كند. وي بر اين باور است كه يك انديشه مفهومي انتزاعي و ساختارمند از زمان افلاطون بر فلسفه تسلط داشته و تجربيات حسي را غالب كرده است. متون نوشتاري و تجربه خواندن با گفتمان ارتباط داشته و انگاره‌ها، تصاوير و تجربيات مشاهده‌اي با انگاره پيوند دارند. به نظر وي اشتباه ساختارگرايي در تفسير انگاره‌ها در واژگان كاملاً گفتماني و نيز در اغماض از شيوه‌هاي متفاوتي است كه در قالب آن، اين عناصر عملياتي شده و عمل مي كنند. در بخش دوم گفتمان و انگاره، ساختار به نيروهاي ليبيدوئي فرويد مرتبط شده و مسير را براي تحليل فلسفه ليبيدويي مطرح شده در اقتصاد ليبيدويي هموار مي سازد(  Internet: Biography).

  فلسفه ليبيدويي[19]

 در اوايل دهه1970، ليوتار فلسفه اي مبتني بر نظريه فرويد در مورد ليبيدو را مطرح كرد. براي ليوتار انرژي ليبيدوئي مي‌تواند به عنوان يك «بتواره نظري[20]» براي تشريح دگرگوني‌هايي كه در جامعه به وقوع مي‌پيوندد به كار رود. وي بعد از گسست از ماركسيسم و رد نظريه جامع و فراگير درصدد ايجاد يك نظريه شد كه تمايلات و نيروهاي متفاوت و متعدد مؤثر در موقعيت‌هاي سياسي و اجتماعي را در خود داشته باشد. فلسفه ليبيدوئي ليوتار در كار اصلي وي اقتصاد ليبيدوئي و در مجموعه مقالاتي منتشر شدند. فلسفه ليبيدوئي ليوتار با تعهد كلي وي به هستي شناسي حوادث [21]شروع مي‌شود. وي واقعيت را براساس حوادث غيرقابل پيش‌بيني در نظر مي‌گيرد و نه بر حسب تنظيمات ساختارمند. اين حوادث مي‌توانند به گونه‌ اي متفاوت تفسير شوند و هيچ تفسير واحدي نمي‌تواند كاملاً صحيح باشد. ليوتار ايده انرژي ليبيدوئي را براي تشريح حوادث به كار گرفته و «شدت‌ها[22]» و «تأثيرات[23]» ليبيدويي را براي اشاره به  خود حوادث به كار مي برد. اين شدت‌ها و تأثيرات، احساسات و تمايلات انساني هستند. برطبق روان‌كاوي فرويد اين مختصات، فرايندهاي اوليه ليبيدو هستند:يعني نيروهايي كه در بدن وجود داشته و ماوراي فرايندهاي ذهني آگاه هستند.

 ليوتار مخصوصاً روي تمايلات جنسي تأكيد دارد. وي اين واژگان را بطور استعاري براي تشريح عملكردهاي واقعيت در جامعه به مثابه يك كل به كار مي‌گيرد و آنها را از پيوندهاي معمولي موجودات انساني جدا مي‌سازد. ليوتار اذعان مي‌كند كه اين توصيف همه چيز بر حسب ليبيدو يك «بتواره نظري» را فراهم مي‌سازد. پاسخ ليوتار به نهيليسم ساختار از طريق مفهوم "كتمان" عملي مي‌شود بدين معني كه انرژي ليبدوئي بايستي در درون ساختارها عمل كند. اين انرژي ليبيدويي در حال انتظار براي آزاد شدن و جريان پيدا كردن در ساختارهاي جديد است. نهايتاً فلسفه ليبيدوئي ليوتار مي‌گويد كه ما نمي‌توانيم بر شيوه‌ هائي كه در آن انرژي ليبيدو رها مي شود و ساختارهاي جديد را ايجاد مي‌كند، كنترل داشته باشيم( Internet: Biography).

 شرك گرايي[24]

 ليوتار مفهوم شرك گرايي را در «درس‌هاي شرك گرايي» ارايه كرد كه در واقع كارهاي كوتاه‌تر و صرفا تفنني هفده  سال آخر عمر وي را شامل مي‌شد. واژه شرك‌گرايي به شيوه تفكري اطلاق مي‌گردد كه درصدد اهميت دادن به و مبارزه كردن براي عدالت در مورد تفاوت‌هاي غيرقابل حل است. همانطور كه اديان شرك  آميز به تعدادي از خداهاي متفاوت باور داشتند و نه فقط به يك خدا. فلسفه شرك ليوتار نيز  بيانگر توجه به كثرت‌گرايي و تعدد (كه وي آنرا متضاد جهان شمول‌گرايي مي‌داند) است. اين باور ليوتار به تعدد و كثرت‌گرايي با مقصد بنيادي ليوتار به هستي‌شناسي رويدادهاي ويژه ارتباط دارد. اگر واقعيت توسط حوادث منحصر به فرد و بي نظيري ساخته مي‌شوند، پس هيچ قانون جهان شمولي براي داوري و قضاوت ،كه قادر به اهميت دادن به يك يا همه حوادث باشد به گونه‌اي كه با همه آنها با عدالت رفتار شود، وجود ندارد. شرك گرايي هرگونه معيار داوري را مردود شمرده و مدعي است كه ما بايد د ر مورد عدالتي  داوري كنيم كه براي آن نيازمنديم. اما چطور بدان معيار مي‌توان قضاوت كرد؟ وي به كانت و نيچه جهت پاسخ به اين سوال متوسل مي‌ شود. در مفهوم كانتي، ما از طريق تخيل ساختماني دست به داوري مي‌زنيم. اين توانايي براي داوري و اين ابداع معيار امري رمزآلود است و به مفهوم نيچه اي  ليوتار مي‌گويد كه داوري يك جلوه و بياني از خواست قدرت است. شايد همانطور كه ليوتار خودش هم اعتراف مي‌كند عدالت تكثرگرايي به واسطه تجويز ارزش‌هاي جهان شمول تأمين مي گردد، تجويزي كه در قالب آن قواعد بازي‌هاي زباني مورد توجه قرار گرفته و در زير يك معيار واحد داوري قرار نمي گيرند(Biography:Internet).

   هنر و زيبايي شناسي[25]

 ليوتار نويسنده‌اي پربار هم در هنر و هم در زيبايي شناسي فلسفي بود.ليوتار عناصر زيبائي شناختي و هنري دستگاه فلسفي خود را از كانت اقتباس كرد( (Castello,2000:79.نظريه زيبايي شناختي وي بر اوان گارد[26][26] تمركز دارد كه در هر دو گام عمده تفكر فلسفي‌اش (فلسفه ليبيدويي و پست مدرن) از آن صحبت مي كند. مثال‌هايي از جنبش‌هاي خاص در هنر، هنرمندان و نويسندگان فردي در كارهاي فلسفي وي فراوان هستند، به علاوه وي چند كتاب در مورد هنر نوشته است  كه شامل جورج گيفري؛آلبرت آيم،كلان فرانسوا،بارشلوآدامي،ژاك.ب مونوري، والريو آدامي ، شوسكا آراكاوا و رانين بورن مي‌شود. ليوتار هم چنين يك نمايش‌گاه هنري در مركز جورج پومپيدو در سال 1985 راه اندازي كرد اين نمايشگاه مشتمل بر آثاري بود كه درصدد كاوش ارتباط بين رسانه، هنر، فضا و ماده بودند. 

هنر جايگاه ممتازي در فلسفه حوادث و رويدادهاي ليوتار دارد چرا كه به محدوديت‌هاي بازنمايي را  توجه مي كند. در گام اوليه كار وي، هنر بخاطر ابعاد ليبيدويي و انگاره‌اي آن كه در تضاد با نظام‌هاي گفتمان و تفكر عقلاني است، مورد تقدير قرار مي گيرد. در دوره پست مدرن ليوتار هنر بخاطر تأثيرات تصعيدي آن و ابراز توجه به تفاوت از جايگاه خاصي برخودار است. ليوتار به همه انواع ا ارج نمي نهد.وي مخصوصاً به آوانگاردها علاقمند است. از نظر وي برخي اشكال هنر مي توانند نظام‌هاي ساختارمند معنا را تقويت نمايند. مشخصه خاص هنر اوانگاردها گسستن انتظارات و توقعات، قراردادها و قواعد تثبيت شده درك و دريافت است. در گفتمان و انگاره، هنرهاي ديداري با فرايند ديدن و مشاهده كردن ارتباط دارند از اين رو شعر نيز بعنوان تبلوري از انگاره مد نظر است به گونه‌اي كه دستورات و قواعد تثبيت شده معنا را به هم مي‌زند. فلسفه ليبيدويي ليوتار با نثر به مثابه امري حس برانگيز و با شعر به مثابه نيروي فروپاشنده در هر سيستمي مي پردازد .اشكال و رنگ‌ها به نظر ليوتار به مثابه محرك‌هاي درون يك نظام معنايي عمل مي كنند كه در آن اشكال شاهكار مي توانند انرژي مؤثر خود را در نظام‌هاي متفاوت تفسير ، دريافت و نفوذ آزاد كنند. بعلاوه فرايند نقاشي و طراحي به صورت منفصل اما فعال يعني به صورت تأثيري دوپهلو توضيح داده مي شوند .ليوتار خروج انرژي ليبيدويي بسيار مؤثر آنها را بسيار مد نظر دارد. نقاشي از نظر وي يك فرايند از پيش برنامه ريزي شده نيست بلكه يك فرايند آزمايش است. در اين فرايند تأثيرات به گونه اي  سطحي عمل مي كنند و تخت كنترل تمايل فعال سوژه نيستند. مهمترين هنرمندان از نظر ليوتار در اين دوره پاول كزان، مارسل دوكامپ و روبرت دلاني هستند. اهميت هنر و هنرمند در انديشه پست مدرن ليوتار و مخصوصاً نقش پيشگام آنها در زمينه ايجاد گسست و فروپاشي در نظام‌هايي است كه معتقد به تفاوت نيستند. درواقع ليوتار هنر در زيباشناسي را براي جلوگيري از ترور زبان شناختي بازي‌هاي زباني و دفاع از تز تفاوت كه براي پايان روايت‌هاي كلان وي جهت نقد و رد مدرنيسم بسيار لازم به نظر مي رسد به كار مي گيرد, Biography Internet):).

 الجزاير[27]

 در 15 سال مابين دو كتاب اولش راجع به فلسفه، ليوتار تلاش‌هاي نوشتاري خود را وقف بررسي علت سياست‌هاي انقلابي كرد. مشاركت وي در مجله سوسياليسم يا بربريسم نمونه بارز اين تلاش‌ها است. هدف وي در واقع فراهم كردن منابعي نظري براي مشاركت در انقلاب سوسياليستي و نقد ديگر روندها و لايه‌هاي سوسياليستي موجود (بويژه استالينيسم و حزب كمونيست فرانسه) به عنوان موانع انقلاب بود. در مقالات خود در زمينه الجزاير وي اين پروژه را براي اشغال فرانسه به كار مي گيرد و تلاش دارد تا پتانسيل انقلاب سوسياليستي ناشي از اين موقعيت را دريابد. وي توجه بسيار زيادي به نيروهاي اقتصادي مؤثر در الجزاير اشغال شده مبذول  داشته و مي‌گويد كه منافع اقتصادي فرانسه براي نگه داشتن الجزاير به عنوان دولتي كم توسعه و فقير در اين راستا است. ليوتار واژه «ترور» را كه در كارهاي بعديش كاملاً كليدي است، ابداع مي‌كند. وي با به كارگيري اين واژه مي‌خواهد به توقيف و عقب نگه داشته شدن فرهنگ الجزاير بوسيله تحليل اشكال فرهنگي خارجي (فرانسوي) اشاره كند. وي معتقد به استقلال الجزاير با توجه به خواست مردم آن است. اما ابهاماتي در زمينه امكان انقلاب باقي مي مانند. وي حدس زد كه يك انقلاب صرفا دمكراتيك ملي گرا نيز منجر به اشكال جديد نابرابري اجتماعي و سلطه مي شود و اصرار داشت كه يك انقلاب سوسياليستي ضروري است. نتيجه نهايي كار ليوتار در مورد الجزاير و نااميدي وي در زمينه شكست انقلاب سوسياليستي ،وي را مجبور كرد  سوسياليسم انقلابي و ماركسيسم سنتي را با اين فرض ترك كند كه واقعيت اجتماعي بسيار پيچيده‌تر از آن است كه بشود آن را با يك گفتمان مسلط يا مشخص تشريح كرد(Ibid).

  وضعيت پست مدرن[28]

 ليوتار خيلي زود واژه شرك‌گرايي را به نفع پست مدرنيسم رها كرد. وي فرمول‌بندي اوليه و بسيار منتفذ خود را در مورد پست مدرنيسم در كتاب مشهورش ،كه در اين مقاله عنصر محوري بحث ما را تشكيل مي‌دهد:يعني وضعيت پست مدرن، ارايه مي دهد. اين كتاب براي حكومت كبك نوشته و در1979 منتشر شد. وي به گونه‌اي مشهور پست مدرنيسم را به عنوان «بي‌باوري به فراروايت‌ها» تعريف مي كند( Dorfman,2000:1):فراروايت‌هائي كه به عنوان داستان‌هاي جامع و فراگير در مورد تاريخ و اهداف نژاد انساني كه معارف و روش‌هاي فرهنگي را بنيان نهاده و مشروعيت مي بخشند، درك مي شوند. در اين كتاب، فراروايت هاي كهن كه براي ليوتار مهم هستند عبارتند از: 1- تاريخ به مثابه امري مترقي به سمت روشنگري اجتماعي و رهايي. 2- دانش به مثابه امري رو به ترقي به سوي تام گرايي. مدرنيته به مثابه عصر فراروايت تعريف مي‌شود و عصر پست مدرنيته به عنوان شكست فراروايت‌ها، در اين كتاب بحث‌هاي اساسي و مهمترين نظريات ليوتار در مورد بازي‌هاي زباني، مشروعيت زدايي از علم، فراروايت‌ها و دورنماي آنها و نيز وضعيت جوامع كامپيوتري شده معاصر در بستر كلي پست مدرنيسم جامعه شناختي مطرح مي‌شوند(Biography:Internet).

 [29][1] Jean Francois Lyotard

 

[30][2]  Sociological Postmodernism

 

[31][3]   Sociology of Postmodernism

 

[32][4] Vincennes

 

[33][5] Madeleine Cavalli

 

[34][6] Paris Lycées Buffon

 

[35][7] Louis-le-Grand

 

[36][8] Gilles Deleuze

 

[37][9] Indifference

 

[38][10] Andrée May

 

[39][11] Socialisme ou Barbarie

 

[40][12] Pouvoir Ouvrier

 

[41][13] leukaemia

 

[42][14] Phenomenology

 

[43][15] Edmund Husserl

 

[44][16] Maurice Merleau-Ponty

 

[45][17] Discourse, figure

 

[46][18] Lacan

 

[47][19] Libidinal Philosophy

 

[48][20] Theoretical Fiction

 

[49][21] Ontology of Events

 

[50][22] libidinal Intensities

 

[51][23] Affects

 

[52][24] Paganism

 

[53][25] Art and Aesthetics

 

[54][26] Avant-Garde

 

[55][27] Algeria

 

[56][28] The Postmodern Condition